eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @HENAS_213 @sarb_z_313 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
7.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ آیا سزاوار هست روزها بگذره و ما یادی از امام زمان نکنیم... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
امام کاظم علیه السلام: اَلْمُؤْمِنُ قَلیلُ الْکَلامِ کَثیرُ الْعَمَلِ، وَ الْمُنافِقُ کَثیرُ الْکَلامِ قَلیلُ الْعَمَلِ مؤمن کم حرف و پر کار است و منافق پر حرف و کم کار تحف العقول صفحه۳۹۷ °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
ما را کرمش داد ز هر غصه نجات بر معرفت و مرام سلطان صلوات °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
اولین باری که با امام ملاقات داشته سال 1982 همزمان با تجاوز رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان بوده است. حاج عماد به همراه سید محمدحسین فضل‌الله خدمت حضرت امام(ره) رسیده بودند. بار دوم سال 1983 بود که پیش امام رفت و با ایشان ملاقات کرد. وقتی به لبنان برگشت به من گفت می‌دانید امام خمینی به چه کسی اطمینان دارد، گفتم کی؟ گفت، حزب‌الله. آن وقت تشکیلات حزب‌الله در لبنان نبود، گفتم مگر حزب‌الله در ایران وجود دارد گفت بله، امام به این افراد اطمینان دارد. آن‌وقت عملیات مقاومت علیه رژیم صهیونیستی شروع شده بود، وقتی برگشت به این فکر افتاد که باید این مقاومت را به نام حزب‌الله نامید. چون امام به این مجموعه اطمینان دارد. °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊 🕊🌺🕊🌺🕊🌺 🌺🕊🌺🕊 🕊🌺 'بسم‌رب‌مہدےزهرا ۜ ..♥️🌱' امیررضا بعد از ده دقیقه تلفن صحبت کردن اومد داخل...نگاهی به بقیه کرد و گفت: یه خبر دارم.. با تعجب بهش نگاهی کردیم و گفتیم: چیشده!!! با خوشحالی گفت: فردا باید برم مشهد.. مامان که از همه کنجکاوتر بود فوری گفت: برای چی؟ چیزی شده! امیررضا نارنگی از توی ظرف میوه روی میز برداشت و گفت: نه چیزی نشده...یه ماموریته دانشجوییه...زودی برمی‌گردم.. با اخم گفتم: معلوم هست چی میگی! چند روز دیگه سالگرد کمیلِ...بعد تو میخوای بری مسافرت!! _نمیخوام که یه هفته بمونم...فردا برم تا دو روز دیگه بر میگردم...تازه میخواستم توروهم با خودم ببرم.. با تعجب گفتم: راست میگی! _دروغم‌ کجا بود..وسایلت رو جمع کن...فردا صبح پرواز داریم.. از خوشحالی جیغی زدم و به سمت اتاقم رفتم تا چمدونم رو جمع کنم..مامان که مثل همیشه از دست سروصدای من کم اعصاب بود، به نشونه تاسف سری تکون داد و گفت: این دختر هنوز آدم نشده...عین بچه های دو ساله جیغ میزنه...بچه کی بزرگ میشی تو!! بابا خنده‌ای کرد و گفت: ولش کن بچه رو‌‌‌...بزار خوش باشه.. امیرمحمد که روی مبل تک نفره نزدیک اتاق من نشسته بود گفت: داداش رفتی، اینو چهار قفله‌اش کن به پنجره فولاد بلکه شفا بگیره.. امیررضا خندید و گفت: تو اول مواظب خودت باش.. بعد هم به من که بالا سرش وایساده بودم اشاره کرد...محمد آروم گردنش رو به سمت بالا گرفت...با دیدن نگاه غضب آلود من لبخند کش داری زد... سریع از جاش بلند شد و کمی عقب تر ایستاد...لبخند ابلهانه‌ای زدم و به سمتش رفتم...قدم قدم عقب می‌رفت...من هم آروم به سمتش قدم برداشتم.. به سمتش رفتم و خواستم با مشت بزنم تو دلش که دستم رو تو هوا گرفت و پیچوند بعد هم محکم با پاش زیر زانوهام زد...با کمر خوردم رو زمین...در عرض چند ثانیه به پشت خوابوندم و دستام و از پشت گرفت...پاشو هم به نشونه برنده شدن روی کمرم گذاشت.. نفس حرص داری کشیدم...مامان هی خودش و میزد و می‌گفت: بچمو کشتی محمد...ولش کن مامان...اینجا پادگان نیستااا اینجوری رفتار میکنی!! امیرمحمد لبخند پیروزمندانه‌ای زد و گفت: اینقدر این دخترت رو لوس بار نیار مادر مننننن!!! بعد هم رو به بابا ادامه داد: بابا؛ این همه دخترت رو میفرستی کلاس دفاع شخصی که تهش بشه این!؟ نچ‌ نچ نچ تلاشت بی نتیجه بود آبجی خانم!! بابا مثل همیشه خندید...محمد هم دست از پهلوون بازیش برداشت و دست هام رو ول کرد...حمله ناگهانی بود و اصلا انتظار این حجم خشونت رو ازش نداشتم.. محمد سرش رو نزدیک صورتم آورد و ادامه داد: دیگه نبینم به یه مامور یگان ویژه عملیاتی اینجوری نگاه کنی هاااا...افتاد؟ پوزخندی زدم و گفتم: آش چی؟ کشک چی؟ عملیاتی چیه؟ هنوز داری دوره میبینی.. امیررضا هم که در حال خوردن نارنگیش بود سرش رو به نشونه مثبت تکون داد...محمد چیزی نگفت و دستش رو به سمتم گرفت و کمکم کرد تا بلند بشم...از جام پا شدم و کش و قوسی به بدن شوکه شده‌ام دادم...راهی اتاقم شدم تا آماده سفر مشهد بشم.. یه ساک برداشتم و وسایل لازمه رو جمع کردم...واقعا به این سفر نیاز داشتم...بدجوری دلم برای حال و هوای مشهد و سقاخونه تنگ شده بود.. شب هم از ذوقم زود خوابیدم تا فردا صبح که پرواز داشتیم خواب نمونم..... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
شھدا یہ تیپے زدن ڪہ خـُ♡ـدا نگاهشون ڪرد! دنبال این بودݩ ڪھ.. خوشگل خوشگلا، یوسُف زَهرا امام زماݩ[؏ـج]، نگاشوݩ ڪنہ..!😀🌱 حالا ټو برو هرتیپۍ ڪہ میخواۍ،بزن! اما . . . حواسټ باشہ ڪے داره نگات میڪنہ…👀😄 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
از‌چادرم‌دسٺ‌نمیڪشم... چون‌شہدا‌سرخی‌خون‌شان‌را ‌بہ‌سیاهۍ‌"چادرم‌"امانٺ‌داده‌اند☝️🤍 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
ای ظهورت دردها را خوش‌ترین درمان بیا امام عصر علیه السلام ▪️تعجیل در ظهور صلوات ▫️اللهم عجل لولیک الفرج °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
آنان که خدا دستشان را بگیرد ره یافته واقعی اند [سوره اسراء] 🌸🌱 💛 ⛅️ °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
❣ طلوع کن ای آفتاب عالم تاب ای نوربخش روزهای تاریک زمین ای آرام دلهای بی‌قرار طلوع کن و رخ بنما تا این روزهای سخت اندکی روی آرامش ببینیم و قرار گیرد زمین و زمان الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج💚 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir