eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Ifdbudfko @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 اجازه از شوهر برای شرکت در انتخابات ⁉️ سؤال: اگر شوهر به همسرش اجازه شرکت در انتخابات را ندهد یا رضایت نداشته باشد، تکلیف زن چیست؟ ✍️ پاسخ: 🔹 شرکت در انتخابات منوط به اذن شوهر نیست. 📚 پی نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
جایشان خالی.... ما صحنه را خالی نمی‌کنیم .. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۹ مضطرب از من پرسید _بیماری قلبی داره؟ زبانم از دلشوره به لکنت افتاده.. و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم _تورو خدا یه کاری کنید! و هنوز کلامم به آخر نرسیده،.. سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد،.. ناله مصطفی در سینه اش شکست و ردّ خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید. هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده.. و سعد آنچنان با لگد به سینه مجروحش کوبید که روی زمین افتاد.. و سعد از ماشین پایین پرید... چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت،.. درِ ماشین را به هم کوبید.. و نمیدید من از وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده.. و آنچه میدیدم باورم نمی شد.. که مقابل چشمانم مصطفی در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم. سعد ماشین را روشن کرد.. و آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم _چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم! و از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانه ام از درد آتش گرفت و او دیوانه وار نعره کشید _تو نمیفهمی این بی پدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟! 🔥احساس میکردم از دهانش میپاشد.. که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
@ostad_shojaeکارگاه خویشتن داری 20.mp3
زمان: حجم: 16.43M
۲۰ 📌 مؤثرترین و راهگشاترین خویشتن‌داری، کنترل ذهن، گوش، چشم، قلب و فکرمان از پرداختن به عیوب دیگران، جزئیّات زندگی آنان، و مسائل خصوصی شان است! ✘ آنان که در کنترل خویش، در این زمینه لنگ می‌زنند، از ادراکات معنوی، محروم می‌مانند. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
❤️ 🌸السلام علیک یا ربیع الأنام و نضره الأیام 🌸سلام بر تو ای بهار خلایق و خرمی روزگاران 🌿سبز سبز، جان ما و جای تو! گرم گرم، قلب ما و دستان تو ... چه شادمانه جان و دلم را برای آمدنت مهیا کرده‌ام! بهارِ جانها! 🌿طراوت هدیه‌ای است که به یمن قدوم تو نصیب زمین خواهد شد! تو شکوفه‌ی کدامین باغی که با تو چهار فصل دنیا بهار می‌شود؟! ✨🕊 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
3.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°°°<|🕊🌿|>°°° - - اے عماد✨ دائم درقلب هسٺے(: به قرارگاهت(منزلٺ)خوش آمدے🌿 اےرازو رمزجہاد(جهاد درراھ خدا) جہان نامت‌را هنوزفرامی‌خواند!♥️ - - '! 🍃 ✨ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
رای میدهم برای امنیت کشورم🇮🇷 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
3.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨⃟🥀 توےبۍ‌کسے..😢 تویۍ‌اونےکه‌تو‌دنیا🌎☝️🏻 به‌دا‌د‌من‌مےرسے😍♥️! 🖤🌱 🕯! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
اگه بهت پیشنهاد بدن که آینه‌کاری حرم امام حسین علیه‌السلام رو شما نصب کنی یا برای چند دقیقه خادم حرم ارباب باشی، ممکنه رد کنی؟؟! حاج‌قاسم گفت جمهوری اسلامی، حرم است. اگر بماند، بقیه‌ی حرم‌ها هم میماند. آینه‌کاری این حرم، ۱۱ اسفند با تک‌تک رأی‌های ما... ریز به ریز... اصلاً قشنگی، توی همین کارهای کوچیکه که کنار هم بزرگ میشه. نکنه آینه‌کاری سهم شما و اطرافیانت نرسه و جاش خالی بمونه... یک آینه‌ی کوچیک‌ هم نباشه، تلألو نور کم میشه.
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۳۰ مصطفی را میدیدم که با دستی پر از خون سینه اش را گرفته بود.. و از درد روی زمین پا میکشید. سوزش زخم شانه،.. مصیبت خونی که روی صندلی مانده.. و همسری که حتی 🔥از حضورش وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود.. و این تازه مکافاتم بود که سعد برایم خط و نشان کشید _من از هر چی بترسم، نابودش میکنم! از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید _ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم! با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست تا ابد یادم بماند که عربده کشید _به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین! هنوز باورم نمیشد عشقم شده باشد.. و او به قتل خودم تهدیدم میکرد.. که باور کردم در این مسیر شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید. سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود.. که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد _نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن! نیروهای امنیتی سوریه هرچقدر خشن بودند،.. این زخم 🔥از پنجه هم پیاله های خودش به شانه‌ام مانده بود،.. یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند.. و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد.. که دیگر عاشقانه هایش نمیشد.. و او از اشکهایم پشیمانی ام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir