eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ 🌷 – قسمت 3⃣ ✅ فصل اول روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می‌رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن‌قدر گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم که چشم‌هایم مثل دوتا کاسه خون می‌شد. پدرم بغلم می‌کرد. تندتند می‌بوسیدم و می‌گفت: « اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هرچه بخواهی برایت می‌خرم. » با این وعده و وعیدها، خام می‌شدم و به رفتن پدر رضایت می‌دادم. تازه آن‌وقت بود که سفارش‌هایم شروع می‌شد. می‌گفتم: « حاج‌آقا! عروسک می‌خواهم؛ از آن عروسک‌هایی که موهای بلند دارند با چشم‌های آبی. از آن‌هایی که چشم‌هایشان باز و بسته می‌شود. النگو هم می‌خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل‌های پاشنه‌چوبی که وقتی راه می‌روی تق‌تق صدا می‌کنند. بشقاب و قابلمة اسباب‌بازی هم می‌خواهم. » پدر مرا می‌بوسید و می‌گفت: « می‌خرم. می‌خرم. فقط تو دختر خوبی باش. گریه نکن. برای حاج‌آقایت بخند. حاج‌آقا همه چیز برایت می‌خرد. » من گریه نمی‌کردم؛ اما برای پدر هم نمی‌خندیدم. از این‌که مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می‌آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می‌رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس‌ها را بشوید، زن‌ها سربه‌سرم می‌گذاشتند و می‌گفتند: « قدم! تو به کی شوهر 💍می‌کنی؟! » می‌گفتم: « به حاج‌آقایم. » می‌گفتند: « حاج‌آقا که پدرت است! » می‌گفتم: « نه، حاج‌آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می‌خرد. »   🔰ادامه دارد....🔰 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
۲۸ شهریور
کارگاه عزت نفس 08.mp3
10.91M
۸ فرمول عزّت در آسمان و زمین یکسانه! هر چی کیفیت و کمیّتِ رفاقت هات بیشتر و خالص تر بشه، برای طرف مقابل عزیزتری! هم در زمین... هم در آسمون... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
۲۸ شهریور
بنا بر فرموده اهل معرفت برای دور ماندن از گناه این دو کار ضروری است : ۱- سکوت و کم حرف زدن ، ۲- مشغول یکی از اذکار مانند صلوات یا استغفار شدن... 🌿 •آیتﷲفاطمی‌نیا
۲۸ شهریور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ شهریور
نیازمان به تـو شبیه نیاز یک ملت است به انقلاب! شبیه باران، برایِ تکه زمینی خشکیده! و حتی خورشید برای گیاه! نیازمان به تـو از قاعده ی حیات خارج است نفس کم آورده ایم بگو: کجا پــیدایَت کنیم؟! 💚
۲۹ شهریور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرشھیـد‌مثل‌یڪ‌فانوس‌است مۍ‌سوزدونـورمۍدهد .. وازکناراو‌بـودن‌تـوھم‌نورانۍ‌‌‌مۍشوۍ‌ وباشھدا ڪہ ‌‌رفیق‌شدۍ شھیـدمۍ‌شوۍ ! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
۲۹ شهریور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرجا مونده ودرمونده شدی نگران نباش... یادت باشه تو امام رضا رو داری ❤️ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
۲۹ شهریور
فقط شباهتووووو🤣☹️
۲۹ شهریور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ شهریور
‍ 🌷 – قسمت 4⃣ ✅ فصل اول ....می‌گفتند: « حاج‌آقا که پدرت است! » می‌گفتم: « نه، حاج‌آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می‌خرد. » بچه بودم و معنی این حرف‌ها را نمی‌فهمیدم. زن‌ها می‌خندیدند و درگوشی چیز‌هایی به هم می‌گفتند و به لباس‌های داخل تشت چنگ ‌می‌زدند. تا پدرم برود و برگردد، روزها برایم یک سال طول می‌کشید. مادرم از صبح تا شب کار داشت. از بی‌کاری حوصله‌ام سر می‌رفت. بهانه می‌گرفتم و می‌گفتم: « به من کار بده، خسته شدم. » مادرم همانطور که به کارهایش می‌رسید، می‌گفت:« تو بخور و بخواب. به وقتش آن‌قدر کار کنی که خسته شوی. حاج‌آقا سپرده، نگذارم دست به سیاه و سفید بزنی. » دلم نمی‌خواست بخورم و بخوابم؛ اما انگار کار دیگری نداشتم. خواهرهایم به صدا درآمده بودند. می‌گفتند: « مامان! چقدر قدم را عزیز و گرامی کرده‌ای. چقدر پیِ دل او بالا می‌روی. چرا که ما بچه بودیم،  با ما این‌طور رفتار نمی‌کردید؟!» با تمام توجه‌ای که پدر و مادرم به من داشتند، نتوانستم آن‌ها را راضی کنم تا به مدرسه بروم. پدرم می‌گفت: « مدرسه به درد دخترها نمی‌خورد. » معلم مدرسه مرد جوانی بود. کلاس‌ها هم مختلط بودند. مادرم می‌گفت: « همین مانده که بروی مدرسه، کنار پسرها بنشینی و مرد نامحرم به تو درس بدهد. » اما من عاشق مدرسه بودم. می‌دانستم پدرم طاقت گریة مرا ندارد. به همین‌خاطر، صبح تا شب گریه می‌کردم و به التماس می‌گفتم: «حاج‌آقا! تو را به خدا بگذار بروم مدرسه. » پدرم طاقت دیدن گریة مرا نداشت، می‌گفت: « باشد. تو گریه نکن، من فردا می‌فرستم با مادرت به مدرسه بروی. » من هم همیشه فکر می‌کردم پدرم راست می‌گوید. 🔰ادامه دارد.....🔰 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
۲۹ شهریور
حسین جانم! هرگز نمی‌شود که تـو را دید و بعد از آن جایی نفس کشید‌ به جز در هوای تـو! 🌺
۲۹ شهریور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۹ شهریور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۳۰ شهریور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من در سرزمینی که تو را در آن نمیبینم غریبم...💔 علیک یا صاحب الزمان (عج)
۳۰ شهریور
شھـدا! اگر بناست کہ لطف کسۍ ‌بہ ما برسد... خدا کند فقط از جانب ‌شما باشد! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
۳۰ شهریور
مداحی آنلاین - ای نخ عبات، رشته‌ی نجات - کریمی.mp3
6.97M
ای نخ عبات،رشته‌ی نجات ای یم نگات،معنی حیات ای دم و صدات،صدای قلب کائنات
۳۰ شهریور
پروفایلاتون🥰
۳۰ شهریور