eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🌸🍃 در روز شهادت ، با نشسته بودم، که گفت: امروز روزی هست که الگو و نماد جوانان مقاومت شد، میشود روزی هم برسد که ما نیز الگو و نمادی برای جوانان مقاومت عراق شویم؟ من خندیدم و به او گفتم ، پدر ، بوده ، پدر ما چه کسی هست؟ خندید و گفت: من هم پدرم هست. 😁❤️ خداروشکر به آن چه را که آرزویش داشت ، رسید . " خدا مرواریدی را در قلب های عاشقان دارد " به چه اندازه عاشقی بود که خدا این منزلت عظیم را به او بدهد و آن هست و الان خودش الگوی جوانان عراق شد ... 📚 راوی: علی الياسری (دوست شهيد) ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
🔸در محضـــر شهیـــــد.... ✍برای نماز ڪه می ایستاد ، شانه هایش را باز می ڪرد و سینه اش رو میداد جلو 🌼یک بار بهش گفتم: چـرا سر نمـاز اینطوری می کنی؟؟» گفت: «وقتی نماز میخوانی ارشد ترین ذات ایستاده ای. پس باید خبــر دار بایستی و سینه ات صاف باشد با خودم می خندیدم ڪه دڪتر فڪر می ڪند خدا هم تیمسار است. @jihadmughniyeh_ir
✍ تقوا یعنی این... زیر سایۀ درخت مشغولِ بازی بودیم .یکی از بچه ها چشمش خورد به سیبِ سرخی که تویِ جویِ آب افتاده بود. دست کرد سیب رو برداشت و اومد بینِ بچه‌ها تقسیم کرد. اما مسعود سهمش رو نگرفت و گفت: چون نمی‌دونم صاحبش راضی هست یا نه ، نمی خورم... 🌷خاطره ای از نوجوانیِ 📚منبع: کتاب زنگ عبور ، صفحه 111 @jihadmughniyeh_ir
شنبه آمد مرخصی ، به او گفتم : مگر به شما مرخصی دادند؟ گفت: به خاطر روز مادر آمدم پیشت، باید غروب به تهران برگردم ، سکه را گذاشت در دستم و گفت : مامان اگر به دیدار نایل شدی سلام من را برسان، دعا کن من هم به دیدار نایل بشوم. ✨ یوسف یک تک تیر انداز حرفه ای بود. از تمرکز بالایی برخوردار بود در هر زمینه ای به خصوص در اعمال نظامی ، میگفت: وقتی میخواهم تیراندازی کنم  آیه " و ما رمیت اذ رمیت" را میخوانم و همیشه به هدف میخورد🎯 . این یعنی را با جان و دل میخواند و میفهمید و به آن عمل میکرد. 🌹 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
صادق وصیت کرده بود که بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن کنم می‌گفت برای تشییع‌ کننده‌هایش که بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلب‌شان باشم. در مراسماتش به تأکید می‌گفت: به جای خرما شیرینی پخش کنید و سر تشییع کنندگانم نقل بپاشید. از من خواستند در جمع گریه نکنم و زینب‌وار بایستم. [نقل‌ازهمسرشهید] اکبری @jihadmughniyeh_ir
📖 ولادت: ۲۶ فروردین ۱۳۷۴ محل ولادت: تهران (ایران) شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت: حلب (سوریه) ✨ ... ⬇️ نسخه با کیفیت‌ تصویر: 🔗 https://bit.ly/2Z9RS5q ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
📖 🕊 ولادت: ۳۰ تیر ۱۳۷۱ محل ولادت: تهران (ایران) شهادت: ۱۳ دی ۱۳۹۸ محل شهادت: فرودگاه بغداد (عراق) ◀️ ... ⬇️ نسخه با کیفیت‌ تصویر: 🔗 https://bit.ly/3m3o04q 💾 ✍ سفارش طرح شهدا: @nabi313 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ ⁩داشتیم پیڪر شـــــهدامون رو با کشته های بعثی تبادل میڪردیم که ژنـرال «حسـن الدوری» رییس ڪمیته رفات ارتش عـراق گفت : «چند تا شهید هم ماپیداڪردیم، تحویلتون میدیم تا به فهرستتون اضافه کنید.» یکی ازشهدایی که عراقی ها پیدا ڪردند پلاڪ نداشت . سـردار باقر زاده پرسـید: ازڪجا میدونید این شــــهید ایـرانـــیه؟ این ڪــــه هیچ مـدرڪی نداره! ژنرال بعثی گفت : با این شـــهید یه پارچه قرمز رنگ پیدا ڪردیم ڪه روش نوشته بود: « » فـهمـیدیم ایــرانــیه... @jihadmughniyeh_ir
روستایی را از داعش پس گرفته بودیم، اما درگیری هنوز هم ادامه داشت ، همه پشت خانه‌ای سنگر گرفته بودیم، از زمین و آسمان داشت سرمان گلوله و خمپاره و آتش می‌بارید، نمی‌شد از جایمان یک لحظه جُم بخوریم، باید حالا حالاها آنجا می ‌ماندیم، وقت نماز ظهر شد ، محسن بی ‌خیال گلوله و خمپاره ایستاد به نماز، دو تا از بچه ‌های سپاه قدس گیر دادند بهش که، الان وقتش نیست، محسن اما عین خیالش نبود، بِهشان گفت، می‌ خوام نمازم رو اول وقت بخونم شما کاری به کار من نداشته باشید ، ایستاد به نماز توی همان معرکه و زیر آن باران گلوله و آتش..... @jihadmughniyeh_ir
🌷 🔻مروری بر زندگی نامه شهید 🌷 در سال 1991 در لبنان در خانواده ایی مبارز متولد شد. جهاد شهید از خانواده مغنیه می باشد وی یک خواهر و یک برادر به نام های فاطمه ومصطفی داشت. 🌷وی تحصیلات عالیه را در رشته در دانشگاه آمریکایی بیروت یکی از بهترین دانشگاه های خاورمیانه شروع کرد و تنها یک درس باقی مانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای نائل شد. 🌷در طول سال های جنگ داخلی سوریه، حزب الله توانست به کمک ایران و سوریه زیر ساختهای را بدست گیرد و پایگاه مهمی در آن جا دایر کند که این پایگاه شهیدجهاد مغنیه پسر ( فرمانده ارشد حزب الله که در سال 2008 در توافق تبادل اسراء میان اسرائیل و حزب الله آزاد شد.) بود 🌷اولین بار وقتی مردم با چهره جهاد آشنا شدند که او در مراسم ختم والده شرکت کرده بود درست پشت سر سردار ایستاده بود و به مهمانان میگفت. گاهی شانه های سردار را می بوسید و سردار گاه بر میگشت و با او نجوا می کرد، رابطه صمیمانه حاج قاسم و این جوان او را در قرار داد. سردار گاه او را به بعضی از مهمان ها معرفی میکرد و آنها با لبخند او را به آغوش می کشیدند. 🌷بر اساس اعلام حزب الله لبنان در 18 ژانویه 2015 سالروز پایان جنگ 22 روزه غزه و شکست اسرائیل در این جنگ گروهی از رزمندگان حزب الله در حین بازدید از شهرک های سوریه مورد حمله موشکی قرار گرفتند و به مقام والای شهادت نائل شدند. این شهید بزرگوار نیز در بین آنها بود. 🌷
🍃 ❤️شهید ابراهیم هادی❤️ . . . 🌷علی مقدم می گوید: بعد از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، بین فرماندهان سپاه و ارتش جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو برگزار شده بود.  بجز من و ابراهیم سه نفر از فرماندهان ارتش و سه نفر از فرماندهان سپاه حضود داشتند. تعدادی از بچه‌ها هم در داخل حیاط مشغول آموزش نظامی بودند.  🌹اواسط جلسه بود. همه مشغول صحبت بودند. یک‌دفعه از پنجره اتاق یک نارنجک به داخل پرت شد!  دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همین‌طور که کنار اتاق نشسته بودم سرم را در بین دستانم قرار دادم! بقیه هم مانند من هر یک به گوشه‌ای خزیده بودند.  🌷صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه‌لای دستانم نگاه کردم.  از صحنه‌ای که می‌دیدم خیلی تعجب کردم. با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: آقا ابراهیم!!!  🌹بقیه هم یک یک از گوشه و کنار اتاق سرهایشان را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند.  صحنه بسیار عجیبی بود. در حالی که همه ما به گوشه و کناری خزیده بودیم ابراهیم روی نارنجک خوابیده بود!.. 🌷در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت خواهی گقت خیلی شرمنده‌ام، این نارنجک آموزشی بود، اشتباهی افتاد داخل اتاق !  🌹ابراهیم از روی نارنجک بلند شد. در حالی که تا آن موقع که سال اول جنگ بود چنین اتفاقی برای هیچ‌یک از بچه‌ها نیقتاده بود.  🌷بعد از آن، ماجرای نارنجک زبان به زبان بین بچه‌ها می‌چرخید و همه از فداکاری ابراهیم هادی حرف می زدند.🙂 📚کتاب سلام بر ابراهیم 💠 @jihadmughniyeh_ir