میخواستند روسری از سر دخترانمان بکشند ،
چفیه سر دخترانشان کردیم...
🌹 والعاقبةُ لِلمُتقین...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 40.mp3
13.47M
#خانواده_آسمانی ۴٠
#استاد_فاطمینیا 🎤
#استاد_شجاعی
🏆. میدانی به وسعتِ هستی در پیشرو است و مسابقهای به وسعت تاریخ!
و کسی پیروز این میدان است که؛
۱. حریفان خود در این میدان را بشناسد.
۲. از تمام حریفان پیشی بگیرد.
کدام میدان...
کدام مسابقه...
و کدام حریفان...؟
#سبک_زندگی_انسانی
#مهندسی_آرزوها
#عشق_حقیقی
#تعارضات_زناشویی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
••↳🥀|
سَفِينَهِ النَّجَاهِ وَ عَلَمِ الْهُدَي وَ نُورِ أَبْصَارِ الْوَرَي وَ خَيْرِ مَنْ تَقَمَّصَ وَ ارْتَدَي..
.
.
ڪشتۍنجات، و پرچم هدايت، و روشنۍ ديدگان مردم، و بهترين ڪسۍڪہجامہ و رداےخلافتپوشيد،..
🌤⃟🔗¦↫#سلامباباجان💛"
🌿⃟🔗¦↫#زیارت_آلیاسین🤲🏻"
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
໑♥️⛓
•
.
صادقانه به عهد خود وفا کردند✨..
🎥¦↫#کلیپ🌤🌿!
💌¦↫#روزتون_شہدایۍ🕊✨
📿¦↫#شہیدجھادعمادمغنیھ💛!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوچهار
دل کوچک من بال بال میزد..
_اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟😥😢
از صدایم #تنهایی میبارید و خبر زینبیه #رگ_غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید
_من #سُنی_ام، اما یه عمر همسایه سیده زینب💚 بودم، #نمیتونم اینجا بشینم تا حرم بیفته دست اون کافرا!😠
در را گشود..
و دلش پیش اشکهایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند...
نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت.. 😥
و با همان نگاه نگران سفارش این دختر شیعه را کرد
_مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه #شیعه_اس یا #ایرانیه!😥
و میترسید این اشکها پای رفتنش را بلرزاند..که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج
شد...
او رفت..🌸
و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد.. 😭
و من میترسیدم دیگر نه ابوالفضل🕊 نه او🌸 را ببینم..
که از همین فاصله دخیل ضریح حضرت
زینب (س) شدم... 😭🤲
تلوزیون سوریه فقط از نبرد حمص و حلب میگفت، ولی از دمشق و زینبیه حرفی نمیزد..
و از همین سکوت مطلق حس میکردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته.. که از ترس سقوط داریا تب کردم...
اگر پای تروریستها به داریا میرسید،..😱
من با این زن سالخورده در این #تنهایی چه میکردم..
و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود.. که صدای تیراندازی هم به تنهاییمان اضافه شد..باورمان نمیشد به این سرعت به داریا رسیده باشند...
و مادرش🌺 میدانست..
این خانه با تمام خانه های شهر تفاوت دارد که در و پنجرهها را از داخل قفل کرد... 🔐
در این خانه #دختری_شیعه پنهان شده و #امانت پسرش بودم..
که مرتب دور سرم آیت الکرسی✨ میخواند و یک نفس...
ادامه دارد....
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 41.mp3
12.62M
#خانواده_آسمانی ۴۱
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
❇️ عاشقیها با آسمان، دو دستهاند؛
- دستهی اول، انسان را در نزد خداوند محبوب ساخته و به مقام معصوم میرسانند.
- و دستهدوم، تنها تا سقف دنیا و تعلقات آن انسان را بالا میبرند.
🔅 وقت آن رسیده که فکر کنیم ما جزو کدام دسته ایم؟
و چه کنیم که رفاقتهایمان، از جنس دسته اول باشد؟
#عشق_حقیقی
#قهر_با_خدا
#آرامش
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
"🔗🕊''
پَسمَزَنیارِمسیحا،دلِبیمارِمرا...
میشوَدگریهکنمتابخریباز،مرا...؟!
گردنمکج،سرِپایینوپناهآوردم...
تاکهرونَقدهداحسانِتواینحالِمرا...
نازِدلدارکشیدن،تنِبیسرخواهد...
کاشپاسخبدَهیخواهشواصرارِمَرا...
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
🌼⃟🔗¦↫ #سلامباباجان🌿
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀⃟🌧
اگه شهید نشیم
میمیریم...
راه سومی وجود نداره
'خوب زندگی کنیم مثل برادر جهاد '
#روزتون_شہدایۍ🖤🌱
#شهیدجھادعمادمغنیه🌤!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #نودوپنج
و یک نفس نجوا میکرد..
_✨فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِین.✨
و من هنوز نمیدانستم از ترس چه #تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند.. که دوباره در این خانه پنهانم کرد...
حالا نه ابوالفضل🕊 بود و نه مصطفی🌸 که از ترس اسارت به دست تروریست های ارتش آزاد جانم به لبم
رسیده..
و با اشکم به دامن همه ائمه(ع) چنگ میزدم تا معجزهای شود..😭🤲
که درِ خانه به رویمان گشوده شد... مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود...😣😞
خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم،.. حس کرد تا چه اندازه وحشت کردیم..
که نگاهش در هم شکست..
و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی پاسخم آتشش زدم
_پیداش کردید؟😥
همچنان صدای تیراندازی شنیده میشد.. و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری ام نداشت..
که با شرمندگی😞 همین تیرها را بهانه
کرد
_خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.😞
این بیخبری دیگر داشت جانم را میگرفت.. و امانت ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که #لحنش هم مثل #نگاهش به زیر افتاد
_اگه براتون اتفاقی میافتاد نمیتونستم جواب برادرتون رو بدم!😞😓
مادرش با دلواپسی پرسید
_وارد داریا شدن؟😨
پایش پیش نمیرفت جلوتر بیاید..
و دلش پیش #زینبیه💚✨ مانده بود که همانجا روی زمین نشست..
و یک کلمه پاسخ داد
_نه هنوز!😞
و حکایت به همینجا ختم نمیشد..
که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم
_خونه شیعه های اطراف دمشق رو #آتیش میزنن تا #مجبور شن فرار کنن!
سپس سرش به سمتم چرخید...
ادامه دارد....
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir