🥀
« ... بدانید و آگاه باشید هزار سال قبل از اینکه جدم حسین علیه السلام در کربلا ساکن گردد. فرشتگان این سرزمین را زیارت کرده اند، و شبی نمی گذرد مگر آنکه جبرئیل و میکائیل این مکان را زیارت می کنند. پس سعی کن زیارت اين مكان از تو فوت نشود و از دستت نرود.»
✨ حضرت امام صادق علیه السلام
📕 كامل الزيارات، ب ٨٨، ح ١٠
#صلیاللهعلیکیااباعبداللهالمظلوم
#شب_جمعه
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
جاے آن ها ڪہ تو را هیچ سَلامے ندهند
السلام است دَمَم، بازدَمَم نیز سلام
#السلامعلیک یاخلیفةاللهفےارضه...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
-امام زمانت را یاری کن !
و خودت را به گونه ای آماده کن که یاری کننده امام زمانت باشی . . . . 🌱'
#شهیدجهادعمادمغنیه
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣1⃣
✅ فصل سوم
.... و به بهانهی چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمیآید. اگر اوضاع اینطوری پیش برود، ما نمیتوانیم با هم زندگی کنیم.»
خدیجه دلداریاش داده بود و گفته بود: «ناراحت نباش. این مسائل طبیعی است. کمی که بگذرد، به تو علاقهمند میشود. باید صبر داشته باشی و تحمل کنی.»
صمد بعد از اینکه چایش را خورد، رفت. به خدیجه گفتم: «از او خوشم نمیآید. کچل است.» خدیجه خندید و گفت: «فقط مشکلت همین است. دیوانه؟! مثل اینکه سرباز است. چند ماه دیگر که سربازیاش تمام شود، کاکلش درمیآید.»
بعد پرسید: «مشکل دوم؟!»
گفتم: «خیلی حرف میزند.»
خدیجه باز خندید و گفت: «این هم چاره دارد. صبر کن تو که از لاکت درآیی و رودربایستی را کنار بگذاری، بیچارهاش میکنی؛ دیگر اجازهی حرف زدن ندارد.»
از حرف خدیجه خندهام گرفت و این خنده سر حرف و شوخی را باز کرد و تا دیروقت بیدار ماندیم و گفتیم و خندیدیم.
چند روز بعد، مادر صمد خبر داد میخواهد به خانهی ما بیاید. عصر بود که آمد؛ خودش تنها، با یک بقچه لباس. مادرم تشکر کرد. بقچه را گرفت و گذاشت وسط اتاق و به من اشاره کرد بروم و بقچه را باز کنم. با اکراه رفتم نشستم وسط اتاق و گرهی بقچه را باز کردم.
چندتایی بلوز و دامن و پارچهی لباسی بود، که از هیچ کدامشان خوشم نیامد. بدون اینکه تشکر کنم، همانطور که بقچه را باز کرده بودم، لباسها را تا کردم و توی بقچه گذاشتم و آن را گره زدم.
مادر صمد فهمید؛ اما به روی خودش نیاورد. مادرم هی لب گزید و ابرو بالا انداخت و اشاره کرد تشکر کنم، بخندم و بگویم قشنگ است و خوشم اومده، اما من چیزی نگفتم. بُق کردم و گوشهی اتاق نشستم.
🔰ادامه دارد.....🔰
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir