eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.4هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
نکته های ناب ⚡️ احمق ها ابزار دست منافقان برشی از کتاب  جاذبه و دافعه ی على علیه السلام  لزوم پیكار با نفاق مشكلترین مبارزه ها مبارزه با نفاق است كه مبارزه با زیركهایی است كه احمقها را وسیله قرار می دهند. این پیكار از پیكار با كفر به مراتب مشكلتر است زیرا در جنگ با كفر، مبارزه با یك جریان مكشوف و ظاهر و بی پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با كفر مستور است. نفاق دو رو دارد: یك رو ظاهر كه اسلام است و مسلمانی و یك رو باطن كه كفر است و شیطنت، و درك آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیر ممكن است و لذا مبارزه با نفاقها غالباً به شكست برخورده است زیرا توده ها شعاع دركشان از سرحد ظاهر نمی گذرد و نهفته را روشن نمی سازد و آنقدر بُرد ندارد كه تا اعماق باطنها نفوذ كند. امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای كه برای محمد بن ابی بكر نوشت می گوید: وَ لَقَدْ قالَ لی رَسولُ اللّهِ: اِنّی لا اَخافُ عَلی اُمَّتی مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً، اَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللّهُ بِایمانِهِ وَ اَمَّا الْمُشْرِكُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِرْكِهِ، وَ لكِنّی اَخافُ عَلَیْكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ، یَقولُ ما تَعْرِفونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْكِرونَ . مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 339 پیغمبر به من گفت: من بر امتم از مؤمن و مشرك نمی ترسم، زیرا مؤمن را خداوند به سبب ایمانش باز می دارد و مشرك را به خاطر شركش خوار می كند، ولكن بر شما از هر منافق دلِ دانا زبان می ترسم كه آنچه را می پسندید می گوید و آنچه را ناشایسته می دانید می كند. در اینجا رسول اللّه از ناحیه ی نفاق و منافق اعلام خطر می كند، زیرا عامه ی امت، بی خبر و ناآگاهند و از ظاهرها فریب می خورند. و باید توجه داشت كه هر اندازه احمق زیاد باشد، بازار نفاق داغتر است. مبارزه با احمق و حماقت، مبارزه با نفاق نیز هست زیرا احمق ابزار دست منافق مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 340 است. قهراً مبارزه با احمق و حماقت خلع سلاح كردن منافق، و شمشیر از دست منافق گرفتن است. انتشارات هیئت صاحب الزمان شهرک طالقانی °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
16.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونگی تشکیل نطفه حرام رژیم غاصب‌ صهیونیستی؛ تاریخچه‌ای که هر مسلمانی باید بداند بخشی از سخنرانی حماسی استاد شهید مطهری در حسینیه ارشاد، سال ۱۳۴۸ °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
دستم رو بالا بردم، تا خواستم پایین بیارم و بزنمش که صدای زنگ آیفون، دستم رو تو هوا خشک کرد و نگاهم به سمت خودش کشوند. محمد دستم رو آورد پایین و گفت: اگر به کمیل نگفتم دست به زن داری!!! +بعد مهمونی حسابتو میرسم محمد خان🤨. امیررضا در رو باز کرد و همگی به استقبالشون به سمت در رفتیم...مامان و بابا جلوی در بودن و منم کنار برادران بزرگوار، کمی عقب تر قرار گرفتم...خاله که خوشحالی توی صورتش موج میزد...آقا سهیل هم که مثل همیشه می‌خندید و سر به سر بقیه میذاشت...نازنین هم مثل باباش همیشه خنده رو بود...با همه سلام علیک کردیم...خاله جعبه شیرینی رو به مامان داد. کمیل که آخر سر وارد خونه شد، یک دسته گل دستش بود...کمی نزدیک من اومد...اول سرش بالا بود ولی تا نگاهش کردم سرش رو پایین انداخت...سلام کرد و دسته گل رو به سمتم گرفت...دسته گل رو ازش گرفتم و سریع به آشپزخونه رفتم. همگی نشسته بودن و صحبت در مورد ازدواج من و کمیل بود...صلوات شمار رو دستم گرفته بودم و مدام صلوات می‌فرستادم...استرس داشتم چون تا به حال توی همچین موقعیتی قرار نگرفته بودم...بعد از نیم ساعت مامان ازم خواست تا چایی بریزم...یعنی میشه گفت سخت ترین کار بعد از معدن، ریختن چایی برای خواستگاره😖. چایی رو که خوردن، عمو سهیل از بابا خواست تا اجازه بده که باهم دیگه صحبت کنیم...انگار یه سطل آب سرد رو سرم خالی کرده بودن... بابا اشاره‌ای کرد که به اتاقم برم...بسم الهی گفتم و رفتم تو اتاق...کمیل هم پشت سرم اومد داخل...روی تخت نشستم و به کمیل تعارف کردم که روی صندلی بشینه. کمیل بعد از چند دقیقه، سکوت رو شکست و گفت: زینب خانم...شما که مارو میشناسین...نیازی به معرفی نیست دیگه...از شغلم هم که خبر دارین...از نظر وضعیت مالی هم که برابر هستیم...از لحاظ اخلاق و رفتار هم که توی این چند سالی که با هم رفت و آمد داریم، متوجه‌ شدید...فقط میمونه نظر شما!!! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: بله درسته...اما خب من فرصت می‌خوام برای فکر کردن...تو همه‌ی این مدت من به چشم یه فامیل به شما نگاه کردم و الان شرایط فرق کرده...بهم وقت بدید لطفا. لبخندی زد و گفت: ان شاءلله که انتخاب هر دو مون درست باش🙂. +ان شاءلله. واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم...به هر حال این همه مدت کنار همدیگه زندگی کرده بودیم و رفت و آمد داشتیم و دیگه نیازی به معرفی و اینا نبود. جدا از همه چی پسر خوبی بود و بدی ازش ندیده بودم...همیشه برای دیگران خیر و صلاحشون رو میخواست و اگر کسی ازش کاری میخواست یا مشکلی براش پیش میومد حتما کمکش میکرد... دلش پاک بود و از نظر اخلاق و رفتار هم خوب بود. با صدای کمیل از افکارم دست کشیدم: _دستتون بهتر شده؟ نگاهی به دستم کردم و گفتم: بهتره الحمدلله...جواب آزمایش هم گرفتم، مشکلی نداشته. _خب خدا رو شکر...اگر حرف دیگه‌ای نیست بریم پیش بقیه! از جام بلند شدم و گفتم: بله بفرمایید. از اتاق بیرون رفتیم...همه‌‌ی نگاه ها نشون میداد که منتظر جوابی از ما هستن...برای همین صدامو صاف کردم و گفتم..... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
ناشناس رمان رویای من🍃 https://harfeto.timefriend.net/16404065649296
جواب ناشناس ها💟 @jihadGomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 『تهی』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 بازتاب رزمایش سپاه در رسانه های ترکیه 🔻 رسانه های مکتوب و شبکه های خبری ترکیه با پوشش رزمایش نیروهای سپاه در خلیج فارس اعلام کردند این رزمایش سالانه بمنظور کسب آمادگی برای رویارویی با تهدیداتی که متوجه ایران است اجرا شده است. 🔻 شبکه خبری تی جی آر تی(TGRT) در گزارش خود رزمایش سپاه پاسداران ایران را به مانوری برای زهر چشم به یاد ماندنی از رژیم صهیونیستی تشبیه کرد. 🔻 شبکه تلویزیونی آ خبر نیز با ارتباط تلویزیونی زنده با خبرنگارش در تهران این رویداد مهم نظامی را پوشش داد و به نقل از فرمانده نیروی سپاه پاسداران اعلام کرد؛ در صورت هر گونه تعرض اسرائیل کافی است زاویه موشکها را بسوی تآسیسات هسته ای تل آویو تغییر دهیم. 🔻 پایگاه خبری سی ان ان ترک در یک گزارش خبری به نقل از رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران اعلام کرد این رزمایش پاسخی به تهدیدات اسرائیل بود. 🔻 پایگاه خبری روزنامه تایم ترک هم‌نوشت در این رزمایش ایران اهداف از پیش تعیین شده فرضی، از جمله ماکت شبیه سازی شده تآسیسات هسته ای اسرائیل(DIMONA) را با ۱۶ موشک بالستیک و پنج پهباد انتحاری مورد هدف قرار داد و منهدم کرد. @emptyy
هدایت شده از 『تهی』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 سرلشکر باقری: شبیه‌سازی حمله به دشمن یک نمایش نبود 💬 رئیس ستاد کل نیروهای مسلح: 🔻 در رزمایش سپاه یکی از اهداف اساسی که در صورت حمله دشمن، به آن حمله خواهیم کرد طراحی شد. 🔻 این اقدام شبیه‌سازی کامل واقعیت و بیانگر این بود که با تعداد فراوان شلیکِ همزمان می‌شود از مسیرهای مختلف گنبدآهنین را بی‌اثر و اهداف را منهدم کرد. @emptyy
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
اِےکاش‌منم‌‌مثل‌توباشم..↷‌‏ •°برادرجَهاد...!(:♥️
🔉🔝 ـ ـ جوآن‌انقـــــلابي✌️🏼 باٻداحساس‌مسئولیٺِ اجتماعے‌داشتـہ‌باشد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از اتاق بیرون رفتیم...همه‌‌ی نگاه ها نشون میداد که منتظر جوابی از ما هستن...برای همین صدامو صاف کردم و گفتم: من نمیتونم الان تصمیم بگیرم...نیاز به فرصت دارم برای فکر کردن!! خاله خندید و گفت: عزیز دلم...شماها همدیگرو میشناسید... این همه سال کنار همدیگه زندگی کردیم، بازم فرصت میخوای!! تا اومدم حرفی بزنم، کمیل پیش دستی کرد و گفت: مامان..زینب خانم درست میگن...اجازه بدید فکراشون رو بکنن!! خاله شونه‌ای بالا انداخت...منم برای کمک به مامان، تو انداختن سفره به آشپزخونه رفتم. همه‌ی غذاها رو سر سفره گذاشتم...تا خواستم به بقیه تعارف کنم که بیان سر سفره، صدای زنگ آیفون بلند شد...امیرعلی از جاش پرید و گفت: با منه. بعد هم به سمت حیاط رفت...دو دقیقه نگذشته بود که دیدم امیرعلی با سارا اومدن داخل...متعجب نگاهش کردم...سارا با صدای بلند سلامی کرد...بعد از احوالپرسی با بقیه، خاله سمیه بهش گفت: سارا جان...ماشاءالله چقدر ماه شده بودی روز عقدت...ان شاءلله که خوشبخت بشین😍. سارا لبخندی زد و گفت: قربون شما خاله...ان شاءلله همه جوونا خوشبخت بشن☺️. بعد از خوردن شام و جمع کردن سفره و شستن ظرف ها، سارا دستم رو گرفت و برد تو اتاق؛ در همون حین امیرعلی رو هم صدا کرد...سارا نگاهی بهم کرد و گفت: زینب چیشد؟ +چی چیشد! _ای بابا دختر...جوابت! مثبته یا منفی؟ خندیدم و گفتم: هیچکدوم...قرار شده فکر هامو بکنم بعد جواب نهایی رو میدم🙂. امیر در زد و وارد اتاق شد...رو به سارا گفت: بابا این جوابش مثبته...داره ناز می‌کنه...یادت نیست روز عقد توی محضر بهش گفتی ان شاءلله عروسی خودت سریع گفت ان شاءلله...این از خداشه زود بره😂. اخمی کردم و گفتم: شماهم شوخی سرتون نیست ها!!! سارا مشتی حواله بازو امیر کرد و گفت: خب بابا...دو دقیقه سر به سرش نذار ببینم دردش چیه🤨! روی تخت نشستیم و گفت: ببین زینب جان...خاله اینا با این قصد اومدن که براتون صیغه محرمیت هم بخونن تا راحت تر باهم صحبت کنید و تو معذوریت‌ نباشید...الان هم که تو این جواب رو دادی همشون شوکه شدن...ببین روزی که شما اومدید خواستگاری من که هنوز جوابم قطعی نبود...اما وقتی حرف های امیرعلی رو شنیدم بهش اعتماد کردم...با اینکه خیلی همدیگه رو نمی‌شناختیم...اما توی حرف هاش ایمان و اعتقاد بود...تو هم بسنج ببین تو این مدت که رفت و آمد کردید و پیش هم بودین، رفتارهاش مورد تایید و اعتمادت بوده یا نه؟؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: سخته...بحث یه عمر زندگیه...بعدش هم امیر رو با کمیل مقایسه نکن که داداشای من از همه سر ترن😌!! _خدا نکشه تورو😄 امیرعلی دست هاشو از جیبش در آورد و نشست روی صندلی...پاهاش رو روی هم انداخت و گفت: ببین خواهر گلم...همین الان هم فرصت داری فکر کنی...خودت میدونی که چجور آدمیه و تو این مدت چقدر کمکمون کرده و تو هر اتفاقی هوامون رو داشته...حالا بماند که حسودیش نذاشت از من عقب بیافته و زود دست به کار شد...ولی در کل بدون من به عنوان برادرت بهت میگم که مورد خوبیه...از همه نظر تایید شده هم هست...ماهم قبولش داریم...پس توهم فکراتو بکن و نظرت رو بگو. دستم رو زیر چونه‌ام گذاشتم و چشمام رو بستم...یک دور تمام خاطرات و مرور کردم...هر کاری میکردم به یک نقطه منفی هم نمی‌رسیدم. چشام رو که باز کردم، نه سارا تو اتاق بود و نه امیرعلی...نمیدونم چقدر در عمق فکر فرو رفته بودم که حتی متوجه گذر زمان و رفتن اونا نشده بودم...از جام بلند شدم و چادرم رو روی سرم مرتب کردم...در اتاق رو باز کردم و امیرعلی رو صدا زدم...امیرعلی به سمت اتاق اومد و گفت: جانم!!چیشد؟ سرم رو انداختم پایین...راستش روم نمیشد حرفم رو بزنم...مدام انگشت هامو فشار میدادم...امیر که متوجه خجالتم شده بود، دستش رو زیر چونه‌ام گذاشت و سرم رو بالا آورد...تو چشمام نگاه کرد و گفت: نیازی به توضیح نیست...گرفتم داداش!! پس مبارکه😃 بعد هم به سمت آشپزخونه رفت و قضیه رو به مامان و سارا و خاله گفت...سارا با خوشحالی به سمتم اومد و گفت: خیلی خوشحال شدم عزیزم...مبارک باشه😍. مبل سه نفره رو برای نشستن ما خالی کردن...روی مبل نشستم...بابا که مبل کنار من نشسته بود به سمتم نیم خیز شد و گفت: بابا جان، مطمئنی!؟ پلک روی هم گذاشتم و گفتم: توکل به خدا. +ان شاءلله که خوشبخت بشین🙂 تشکری کردم...کمیل با فاصله کنارم نشست...نفس عمیقی کشیدم...کمیل هم مثل من استرس داشت...اینو خوب میشد از نگاهش فهمید...قرآن رو باز کردم و شروع کردم به خوندن تا شاید استرسم بخوابه و قلبم آروم بشه. همه نشسته بودن و با ذوق و شوق نگاه میکردن...مدام از امام زمان کمک میخواستم تا انتخابی که کردم درست باشه...چشم هام رو بستم و بعد از چند لحظه سکوت وکالت رو با گفتن جمله:«با اجازه امام عصر (عج) و پدر و مادرم.. و برادرام....بله🌹»به بابا دادم...... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir