فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀⃟🌧
نَحْنُ أبنَاءُ الزَّهْرَاء..🤍
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
مداحی آنلاین - روی دوش ها شال عزا - حسین عینی فرد.mp3
6.54M
شهادت_امام_جواد(ع)🥀🥀🥀
#حسین_عینی_فرد
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وپنج
با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید..
و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که به سرعت زیر پنجره نشست و وحشت زده زمزمه کرد
_خونه نیس، لونه زنبوره!😥
خط گلوله ها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته..
و حس میکردم کار مصطفی را ساخته اند..😢😨 که باز به جان دفتر رهبری افتاده اند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد...😥😍
هوا گرم نبود و از گرمای جنگ،...
از میان مو تا روی پیشانی اش عرق میرفت، گوشه ای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفس نفس میزد...
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت...
باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم،..اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده😢❤️
و او بی توجه به حیرت ما،..
با چند مترفاصله از پنجره روی زمین زانو زد...
آرپیجی روی شانه اش بود، با دقت هدف گیری میکرد🎯 و فعلاً نمیخواست ماشه
را بکشد..
که رو به پنجره صدا بلند کرد
_برید بیرون!🗣🗣
من و مادرش به زمین چسبیده..
و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید
_برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!😠🗣
دلم نمیآمد در هدف تیر تکفیری ها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند..😥❤️
و از دفتر خارج شدیم...
در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید..😰😣
و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راه پله بلند شد
_سریعتر بیاید!😠🗣
شیب پله ها به پایم میپچید،..
باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم..
و مردها...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 72.mp3
12.61M
#خانواده_آسمانی ۷۲
#امام_خمینی
#استاد_شجاعی
▫️انسان، ذاتاً آزاد آفریده شده و آزادی را دوست دارد !
- گاهی ازدواج میکند، تا آزاد شود!
- گاهی به طلاق روی میآورد، تا آزاد شود!
- گاهی انواع بیقیدیها را تجربه میکند، تا آزاد شود!
- گاهی تمام اعتقاداتش را زیرپا میگذارد، تا آزاد شود!
حال، یک سؤال؛
❓انسان بعد از تمام این تجربهها، طعم آزادگی، سَبُکی یا پرواز را چشیده است؟
❓آیا از سطح افسردگیها و ناآرامیهای انسان، کاسته شده است؟
#انسان_شناسی #بهانه_گیری
#شبهات_اعتقادی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
♦️سلام امام زمانم
🔹سلام بر مهدى امّتها
سلام بر هدایت گر قلوب
سلام حضرت آرامش
هر کجا اسم شما را میبینم
هر کجا که نامتان به میان میآید
حال دل همه خوب میشود
چه رسد به اینکه صدای اناالمهدی تان در گوش زمین بپیچد ... !
🔹أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج
#امام_زمان
#اللهمعجللولیکالفرج
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام جوادعلیه السلام
یا جواد الائمه ای عشق شیرین…
🖤شهادت ابن الرضا امام جواد علیهالسلام تسلیت باد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
•♥️🖇•
.
سلام شھیدمَن🌱،
ادعایـے در تو نمیبینم و تمام هویت طُ خلاصھ شده در همین ، بـےادعایۍ!
مرا دریاب ای مَرد بۍادعا . .💔(:
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وشش
و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بالاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم...
ظاهراً هدف گیری مصطفی کار خودش را کرده بود.. ✌️🎯 که صدای تیراندازی تمام شد،..
ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند..
و با همین وحشت از در خارج شدیم.😨😰چند نفر از رزمندگان مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند..
تا بالاخره به خانه رسیدیم...
و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم💞 چیده بودم، گریه میکردم..😥😭
و مادرش با آیه آیه قرآن دلداری ام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند...
مثل رؤیا بود که از این معرکه #خسته و #خاکی ولی #سالم برگشتند..😢❤️❤️
و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لب هایم نمیآمد..
و اشک چشمم تمام نمیشد...💞❤️😭
🕊ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست،..
🌸اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد،..
در را پشت سرش بست..
و بی هیچ حرفی مقابل پایم روی زمین
نشست. برای اولین بار هر دو دستم را گرفت.. و انگار عطش عشقش فروکش نمیکرد..
که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد.. 😊❤️و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد..
که سرش را کج کرد و آهسته پرسید
_چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟🙁😍
به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود.. 😥😭که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید..
و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید
_هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!😍
لحنش شبیه...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
خانواده آسمانی 73.mp3
12.7M
#خانواده_آسمانی ۷۳
#استاد_شجاعی
#دکتر_رفیعی
🔺اگــر دینداری؛ سبب رشد انسانیت در وجودِ آدمیزاد میشه؛ پس اینهمه اختلاس، فساد، بیاخلاقی و ... از سوی متدیّنین، چگونه توجیه میشود؟
🔺اینهمه دینزدگی که امروز در جامعه رواج یافته، آیا نتیجهی عملکرد غلط مذهبیها نیست؟
این موضوع اصلاً قابل توجیه نیست ♨️!
#انسان_شناسی
#بهانه_گیری
#دین_زدگی
#الگو_های_من
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ «کاش میشد زِ سفر برگردی»
🎙 صابر خراسانی
🌸 نور چشمان همه میرفتی قول دادی به نظر برگردی...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
@zekr_media - مجتبی رمضانی.mp3
6.6M
اے رفیقَم ؛ تویـےذکرِ طوفانےِ هر دقیقَم :)
اے رفیقَم ؛ دادم اسمتو حَڪ کُنن رو عَقیقَم !' . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بی_غیرتی_مرد
❌پشت هر زن #بی حجابی یک مرد بی غیرت است😳
اول باید #غیرت مرد را زیر سوال برد و بعد حجاب زن را👌
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠
عقد آسمانی🔸 رسول خدا در عقدِ ازدواج وجود مبارك امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا (سلام الله علیهما) فرمود: «انّ اللهَ جَعَلَ الْمُصَاهِرَةَ نَسبَاً لاحِقَاً»؛ فرمود این پیوند عروس و داماد, صِله رحم می آورد، اینها را ارحام می كند اینها نسب می شوند... . #آيت_الله_العظمی_جوادی_آملی .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊 فرا رسیدن یکم ذی الحجه سالروز ازدواج حضرت علی علیهالسلام و حضرت فاطمه سلامالله علیها و #روز_ازدواج تبریک و تهنیت باد.
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♥️🖇•
.
از دل رود هر آنکه از دیده دور شد
گفتند پیشینیانِ ما؛
باور نمی کنم
نه!
که چون دور شد زِ من،
جاودانه شد . . ( :♥️✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
hamed_zamani_eshghe_paak 128.mp3
2.95M
چه صاف و ساده شروع شد:)))♥️
حکایت دوتاعاشق،دوتادریا💕🎀
#حامدزمانی
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق
🕌قسمٺ #صدوبیست_وهفت
لحنش شبیه شربت قند و گلاب،💞خوش عطر و طعم بود..
که لب هایم بی اختیار به رویش خندید☺️😃 و همین خنده دلش را خنک کرد 😍که هر دو دستم را با یک دستش گرفت...
و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، به جای اشک از روی گونه تا زیر چانه ام دست کشید..
و دلبرانه پرسید
_ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟😊
اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود #مرهمی_جزحرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم
_میشه منو ببری حرم؟😢💚
و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست،😓😞 دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش شرمنده به زیر افتاد...😞😓
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده😨 و خط نازکی از خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود..😢
که صدا زدم
_مصطفی! گردنت چی شده؟😢
بی توجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خس خس افتاد
_هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر 🍃سیدعلی خامنه ای🍃 بود، همه جا رو به گلوله بستن!😕 حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟😥🙁
میدانستم نمیشود...
و دلم بی اختیار بهانه گیر حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم
_میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟😢🤲
از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید
_چرا نمیشه عزیزدلم؟😊😍💚
در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد...
هر دو...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir