eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
برای سلامتی علمدار ولایت نفری پنچ صلوات بفرستیم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻گردهمایی فردا یک رویداد آخرالزمانی منحصربه‌فرد است. 🔻نماز جمعه فردا یوم‌الله است. 🔻بزرگترین عملیات استشهادی تاریخ ‌و همایش شیعیان مولایی است که با خوابیدن در بستر پیامبر (صلی‌الله علیه وآله) برای رضای خدا و مشتاقانه به پیشواز شهادت رفت. 🔻نمازگزاران فردا جنود الهی هستند. 🔻نمازجمعه فردا پیامی به خدای متعال است که ما ولی تو را تنها نخواهیم گذاشت. 🔻ما همانند آن‌هایی که در وصفشان سوره جمعه را نازل فرمودی که «ترکوک قائماً»، نیستیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اون عزیزی که به آقا فرموده فردا نماز جمعه بخونن، همون عزیزی است که شب ٢٢ بهمن ۵٧ به امام (ره) فرموده بود: "مردم، بیان بیرون و حکومت نظامی رو بشکنن"...یا صاحب الزمان.. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🔰 ضرورت جهاد «فمَن تَرَكَ الْجهادَ اَلبَسَهُ اللّٰهُ ذُلاًّ و فقراً فى معيشتِهِ و مَحْقاً فى دينه، اِنّ اللّٰهَ اَغنى اُمّتى بستابك خَيلها و مراكز رِماحها». هر كس جهاد را رها كند وكنار بگذارد به ذلت و فقر و بى‌دينى دچار مى‌شود، خداوند امت مرا با گام‌هاى اسب‌ها و ضربه‌ى نيزه‌ها بى‌نياز ساخته است. در اين كلام رسول ذلت و فقر و بى‌دينى را، به ترك جهاد پيوند مى‌دهد، و همانطور كه گذشت اين بيان دقيق و حساب شده است، جامعه‌اى كه حركت خودش را آغاز مى‌كند بايد در برابر دشمن‌هايى كه به منابع او و منافع او چشم دوخته‌اند و به آفت‌هايى كه براى او به راه انداخته‌اند، توجه داشته باشد وگرنه او با خوبى خودش گرفتار بدى‌هايى مى‌شود كه ذلت در وجود و فقر و نياز در زندگى را بر او تحميل مى‌كنند و دين او را نابود مى‌سازند و كم‌كم به افول و غروب نهفتگى مى‌كشانند. 📝استاد علی صفایی حائری 📖 قیام ص 26
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غیرت و شجاعت و اقتدار در هرزمان در چشمانت هویدا بوده و هست ... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما به میدان جنگ خواهیم رفت... این صدای آقاسیدعلی خامنه‌ای است که در اولین نمازجمعه پس از آغاز جنگ تحمیلی، شجاعانه فریاد شهادت‌طلبی سر می‌داد... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"یا حمیدُ بحقّ محمّد عجّل لولیک الفرج... " السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌يَاحُجَّةَ‌اللَّهِ‌فـٖے‌أَرْضِهِ... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
اۍ ڪہ همہ نگاهِ من خورده گره بہ روۍ تـو تا نرود نفس زِ تن، پا نڪشم زِ ڪوۍ ... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
‍ 🌷 – قسمت 7⃣1⃣ ✅ فصل چهارم .... روی پشت‌بام می‌خواندند و می‌رقصیدند. مادرم پشت سر هم می‌گفت: « قدم! زود باش. صدایش کن. » به ناچار صدا زدم: « آقا... آقا... آقا... » خودم لرزش صدایم را می‌شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود. جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: « آقا... آقا... آقا صمد! » قلبم تالاپ تلوپ می‌کرد و نفسم بند آمده بود. صمد که صدایم را شنیده بود، از وسط دریچه خم شد توی اتاق. صورتش را دیدم. با تعجب داشت نگاهم می‌کرد. تصویر آن نگاه و آن چهره‌ی مهربان تپش قلبم را بیشتر کرد. اشاره کردم به بقچه. خندید و با شادی بقچه را بالا کشید. دوستان صمد روی پشت‌بام دست می‌زدند و پا می‌کوبیدند. بعد هم پایین آمدند و رفتند توی آن یکی اتاق که مردها نشسته بودند. بعد از شام، خانواده‌ها درباره‌ی مراسم عقد و عروسی صحبت کردند. فردای آن روز مادر صمد به خانه‌ی ما آمد و ما را برای ناهار دعوت کرد. مادرم مرا صدا کرد و گفت: « قدم جان! برو و به خواهرها و زن‌داداش‌هایت بگو فردا گلین خانم همه‌‌شان را دعوت کرده. » چادرم را سر کردم و به طرف خانه‌ی خواهرم راه افتادم. سر کوچه صمد را دیدم. یک سبد روی دوشش بود. تا من را دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خندید و ایستاد و سبد را زمین گذاشت و گفت: « سلام. » برای اولین بار جواب سلامش را دادم؛ اما انگار گناه بزرگی انجام داده بودم، تمام تنم می‌لرزید. مثل همیشه پا گذاشتم به فرار. خواهرم توی حیاط بود. پیغام را به او دادم و گفتم: « به خواهرها و زن‌داداش‌ها هم بگو. » بعد دو تا پا داشتم و دو تا هم قرض کردم و دویدم. می‌دانستم صمد الان توی کوچه‌ها دنبالم می‌گردد. می‌خواستم تا پیدایم نکرده، یک جوری گم و گور شوم. بین راه دایی‌ام را دیدم. اشاره کردم نگه دارد. بنده خدا ایستاد و گفت: « چی شده قدم! چرا رنگت پریده؟! » گفتم: « چیزی نیست. عجله دارم، می‌خواهم بروم خانه. » دایی خم شد و در ماشین را باز کرد و گفت: « پس بیا برسانمت. » از خدا خواسته‌ام شد و سوار شدم. از پیچ کوچه که گذشتیم، از توی آینه‌ی بغل ماشین، صمد را دیدم که سر کوچه ایستاده و با تعجب به ما نگاه می‌کرد. مهمان‌بازی‌های بین دو خانواده شروع شده بود. چند ماه بعد، پدرم گوسفندی خرید. نذری داشت که می‌خواست ادا کند. مادرم خانواده‌ی صمد را هم دعوت کرد. صبح زود سوار مینی‌بوسی شدیم، که پدرم کرایه کرده بود، گوسفند را توی صندوق عقب مینی‌بوس گذاشتیم تا برویم امامزاده‌ای که کمی دورتر، بالای کوه بود. ماشین به کندی از سینه‌کش کوه بالا می‌رفت. راننده گفت: « ماشین نمی‌کشد. بهتر است چند نفر پیاده شوند. » من و خواهرها و زن‌برادرهایم پیاده شدیم. صمد هم پشت سر ما دوید. خیلی دوست داشت دراین فرصت با من حرف بزند، اما من یا جلو می‌افتادم و یا می‌رفتم وسط خواهرهایم می‌ایستادم و با زن‌برادرهایم صحبت می‌کردم. آه از نهاد صمد درآمده بود. بالاخره به امامزاده رسیدیم. گوسفند را قربانی کردند و چند نفری گوشتش را جدا و بین مردمی که آن حوالی بودند تقسیم کردند. قسمتی را هم برداشتند برای ناهار، و آبگوشتی بار گذاشتند. نزدیک امامزاده، باغ کوچکی بود که وقف شده بود. چندنفری رفتیم توی باغ. با دیدن آلبالوهای قرمز روی درخت‌ها با خوشحالی گفتم: « آخ جون، آلبالو! » صمد رفت و مشغول چیدن آلبالو شد. چند بار صدایم کرد بروم کمکش؛ اما هر بار خودم را سرگرم کاری کردم. خواهر و زن‌برادرم که این وضع را دیدند، رفتند به کمکش. صمد مقداری آلبالو چیده بود و داده بود به خواهرم و گفته بود: « این‌ها را بده به قدم. او که از من فرار می‌کند. این‌ها را برای او چیدم. خودش گفت خیلی آلبالو دوست دارد. » تا عصر یک بار هم خودم را نزدیک صمد آفتابی نکردم. بعد از آن، صمد کمتر به مرخصی می‌آمد. مادرش می‌گفت: « مرخصی‌هایش تمام شده. » گاهی پنج‌شنبه و جمعه می‌آمد و سری هم به خانه‌ی ما می‌زد. اما برادرش، ستار، خیلی تندتند به سراغ ما می‌آمد. هر بار هم چیزی هدیه می‌آورد. 🔰ادامه دارد....🔰 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
کارگاه عزت نفس 14.mp3
10.52M
14 💰 توقع بالا از زندگی، تولید کننده ی هوس های مکرر در ذهن و قلب انسان است. بطوریکه انسان را دائما در توهم بدست آوردن آرزوها، گرفتار کرده ، و از رسیدن به عزت حقیقی باز میدارد.❌ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
از زیبایی ها و شکوه مراسم دیروز✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا