زهرا خانم ،خانم خیلی متدینی هست
امروز که سرما خورده بود😷🤒 رفته بود پیش آقای دکتر مهرابی، 👨⚕بهش گفتم زهرا خانم آخه شما که متدینی چرا پیش دکتر مرد میری⁉️
گفت مادر از قدیم گفتن دکتر محرمه😕
وقتی بهشون گفتم که مادر این حرف هیچ وجه شرعی نداره ویک دروغه
باورش نمیشد 🤨
تابراش توضیح دادم که پزشک محرم نیست بلکه حکم در مواقع ضرورت ،تغییر پیدا میکنه وبه قدر ضرورت جایزه به پزشک غیر همجنس رجوع کرد ، اما درغیر ضرورت جایز نیست ،
پس وقتی خانم دکتر شکوهی هم توی شهر طبابت میکنند شما نباید بری پیش پزشک آقا کلی تعجب کرد.
خلاصه که زهراخانم چشماش 😳😳😳 گرد شده بود
ولی خیلی دعا کرد که حداقل الان یاد گرفته
🌱مقام معظم رهبری:رجوع به پزشک غیر همجنس جایز نیست، مگر زمانی که رجوع به پزشک حاذق ومتخصص غیر ممکن و یاخیلی سخت(حرج) باشد.
🌱آیت الله سیستانی:درصورتی که نامحرم برای معالجه بهتر باشد و مهارت بیشتری داشته باشد می تواند به پزشک مرد رجوع کند
ولی وقتی پزشک زن وجود دارد که از تخصص و مهارت کافی برخوردار است ودسترسی به او ممکن است مراجعه به نامحرم جایز نیست
بنابراین رجوع به پزشک مرد برای زیباسازی صورت وچهره ولب و.. که ضرورتی در آنها نیست جایز نیست، هرچند مرد مهارت بیشتری داشته باشد.
🌱 آیت االه مکارم :درصورتی می توان به حاذق تر رجوع کرد که بیم خطر برای زن باشد واگر بیم خطر وضرری نباشد رجوع به نامحرم جایز نیست.
مداحی آنلاین - نماهنگ یا لیتنا کنا معک - جواد مقدم.mp3
4.72M
یه شب از این شبا میام
مثل همیشه بی سر و صدا میام
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما را چه نیازی است که دنیا بپسندد..
#السلام علیک یا صاحب الزمان
اللهم عجل لولیک الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اسارت دنیـا آزاد مۍشوے،
وقتی اسـیر نگاه شہدا شوے
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌷 #دختر_شینا – قسمت 7⃣6⃣
✅ فصل شانزدهم
💥 بعد از رفتن بچهها،شیر سمیه را دادم و او را خواباندم.خودم هم لباسهای کثیف را توی تشتی ریختم تا ببرم حمام و بشویم که یکدفعه صدای وحشتناکی ساختمان را لرزاند.همه سراسیمه از اتاق بیرون آمدند. بچهها از ترس جیغ میکشیدند. تشت را گذاشتم زمین و دویدم پشت پنجره. قسمتی از پادگان توی گرد و خاک گم شده بود.خانمها سر و صدا میکردند و به اینطرف و آنطرف میدویدند. نمیدانستم چهکار کنم. این اولین باری بود پادگان بمباران میشد.
💥 خواستم بروم دنبال بچهها که دوباره صدای انفجار دیگری آمد و انگار کسی هلم داده باشد،پرت شدم به طرف پایین اتاق. سرم گیج میرفت؛اما به فکر بچهها بودم.تلوتلوخوران سمیه را برداشتم و بدوبدو دویدم طبقهی اول.
سمیه ترسیده بود.گریه میکرد و آرام نمیشد. بچهها هنوز داشتند توی همان اتاق بازی میکردند.آنقدر سرگرم بودند که متوجهی صدای بمب نشده بودند. خانمهای دیگر هم سراسیمه پایین آمدند.
بچهها را صدا کردیم که دوباره صدای انفجار دیگری ساختمان را لرزاند.این بار بچهها متوجه شدند و از ترس به ما چسبیدند.
💥 یکی از خانمها اتاق به اتاق رفت و همه را صدا کرد وسط سالن طبقهی اول. ده پانزدهنفری آدم بزرگ بودیم و هفت هشتتایی هم بچه. بوی تند باروت و خاک سالن را پر کرده بود.بچهها گریه میکردند. ما نگران مردها بودیم. یکی از خانمها گفت:«تا خط خیلی فاصله نداریم.اگر پادگان سقوط کند،ما اسیر میشویم.»
💥 با شنیدن این حرف دلهرهی عجیبی گرفتم.فکر اسارت خودم و بچهها بدجوری مرا ترسانده بود.وقتی اوضاع کمی آرام شد،دوباره به طبقهی بالا رفتیم. پشت پنجره ایستادیم و ردّ دودها را گرفتیم تا حدس بزنیم کجای پادگان بمباران شده که یکدفعه یکی از خانمها فریاد زد:«نگاه کنید آنجا را،یا امام هشتم!»
💥 چند هواپیما در ارتفاع پایین در حال پرواز بودند. ما حتی رها شدن بمبهایشان را هم دیدیم.تنها کاری که در آن لحظه از دستمان برمیآمد، این بود که دراز بکشیم روی زمین.دستها را روی سرمان گذاشته و دهانمان را باز کرده بودیم. فریاد میزدیم:«بچهها! دستها را روی سرتان بگذارید. دهانتان را نبندید.»
💥 خدیجه و معصومه و مهدی از ترس به من چسبیده بودند و جیک نمیزدند. اما سمیه گریه میکرد.در همان لحظات اول،صدای گرومپگرومپ انفجارهای پشت سر هم زمین را لرزاند.با خودم فکر میکردم دیگر همه چیز تمام شد. الان همه میمیریم. یکربعی به همان حالت دراز کشیدیم. بعد یکییکی سرها را از روی زمین بلند کردیم.
💥 دود اتاق را برداشته بود. شیشهها خرد شده بود،اما چسبهایی که روی شیشهها بود، نگذاشته بود شیشهها روی زمین یا روی ما بریزد. همان توی پنجره و لابهلای چسبها خرد شده و مانده بود. خدا را شکر کردیم کسی طوری نشده.
💥 صداهای مبهم و جورواجوری از بیرون میآمد. یکی از خانمها گفت:«بیایید برویم بیرون. اینجا امن نیست.» بلند شدیم و از ساختمان بیرون آمدیم. دود و گرد و غبار به قدری بود که به زور چند قدمیِمان را میدیدیم. مانده بودیم حالا کجا برویم.
یکی از خانمها گفت:«چند روز پیش که نزدیک پادگان بمباران شد، حاجآقای ما خانه بود. گفت اگر یک موقع اوضاع خراب شد،توی خانه نمانید. بروید توی درههای اطراف.»
💥 بعد از خانههای سازمانی،سیم خاردارهای پادگان بود. اما در جایی قسمتی از آن کنده بود و هر بار که با صمد یا خانمها میرفتیم پیادهروی،از آنجا عبور میکردیم؛اما حالا با این همه بچه و این اضطراب و عجله، گذشتن از لای سیمخاردار و چالهچولهها سخت بود. بچهها راه نمیآمدند. نق میزدند و بهانه میگرفتند.
💥 نیمساعتی از آخرین بمباران گذشته بود. ما کاملاً از پادگان دور شده بودیم و به رودخانهی خشکی رسیده بودیم که رویش پلی قدیمی بود. کمی روی پل ایستادیم و از آنجا به پادگان و خانههای سازمانی نگاه کردیم که ناگهان چند هواپیما را وسط آسمان دیدیم.
💥 هواپیماها آنقدر پایین آمده بودند که ما به راحتی میتوانستیم خلبانهایشان را ببینیم. حتم داشتیم خلبانها هم ما را میدیدند. از ترس ندانستیم چطور از روی پل دویدیم و خودمان را رساندیم زیر پل. کمی بعد دوباره صدای چند انفجار را شنیدیم. یکی از خانمها ترسیده بود. میگفت:«اگر خلبانها ما را ببینند، همینجا فرود میآیند و ما را اسیر میکنند.»
💥 هر چه برایش توضیح میدادیم که روی این زمینها هواپیما نمیتواند فرود بیاید، قبول نمیکرد و باز حرف خودش را میزد و بقیه را میترساند. ما بیشتر نگران خانمی بودیم که حامله بود. سعی میکردیم از خاطراتمان بگوییم یا تعریفهایی بکنیم تا او کمتر بترسد؛ اما هواپیماها ولکن نبودند. تقریباً هر نیمساعت هفت هشتتایی میآمدند و پادگان را بمباران میکردند.
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ مردی که میگفتند در زندانهای صیدانا سوریه دیوانه شده و خبر سقوط بشار اسد را شنیده داره تبریک میگه، دروغ از آب در اومد
این آقا که ویدیوی آزادیش از زندان صیدنیا
در رسانههای غربی وایرال شد و عده غربزده هم براش اشک ریختند و کف و خون بالا آوردن، اینفلوئنسر تیکتاک از آب درومد و چنین شخصی اصلا زندان نبوده و طی ماههای اخیر کلی کلیپ از خودش منتشر کرده!!!
#شایعات
#جبهه_مقاومت
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
مداحی_آنلاین_نماهنگ_قرار_حدادیان.mp3
2.68M
توی تقویمای دنیا
ببینیم یه روز انشاءالله
زیر یک جمعه نوشته
ظهور بقیة الله
6.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ بلاگر میلیونی اینستاگرام میگه : هیچ جای قرآن نگفته جهنم مکانیه که چوب و آتیش و عذاب داره و تو رو هم بخاطر دو تار مو و لاک ناخن و دو لیوان مشروب نمیندازن اونجا جزغاله بشی
#شبهات_قرآنی
#شبهات_اعتقاد
#حجاب
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir