eitaa logo
{محفل شهدا}
6 دنبال‌کننده
79 عکس
9 ویدیو
2 فایل
{شرط شهادت،شهیدبودن است}_{باولایت تاشهادت}
مشاهده در ایتا
دانلود
*﷽* در مکتب شهادت درمحضرشهدا شهید مهندس مصطفی ابراهیمی مجد🌷 فرازی از وصیت💌 شما برادران و خواهرانم! فرزندانتان را به عشق مهدی ( عج ) آشنا سازید و آنان را برای جهاد در راه آن حضرت همیشه آماده نگهدارید. متن نوشته شده بر روی سنگ قبر شهید مصطفی ابراهیمی مجد: اینجا خانه شهیدی است که به انتظار قیام مولایش ( عج ) آرام گرفته است.
*﷽* به بچه ها می گفت: اول نماز را بخوانید، و بعد هر کجا می خواهید بروید، بروید. گاه که در زیر گلوله بودیم و با اینکه معلوم نبود که تا چند لحظه دیگر کدام یک از بچه ها به شهادت می‌رسند یا اینکه مجروح می‌شوند، نمازمان را اول وقت می خواندیم. ایشان همچنین عطش زیارت امام حسین (ع) و زیارت حضرت رقیه(س) را در دل بچه ها برافروخته بود. می گفت: بروید به زیارت حضرت رقیه (س) و به ایشان بگویید: رقیه جان آمده ایم زخم‌های شلاق های یزدیان را التیام ببخشیم. 📚: سه مزار برای یک شهید
*﷽* در محضر شهدا نمازش را اول وقت می خواند و حتی تا لحظه شهادت نافله اش ترک نشد. در سلام کردن کسی نمی توانست از او سبقت بگیرد. حتی به کوچکترها نیز سلام می کرد. رهنمون های مقام معظم رهبری را به طور کامل گوش و عمل می کرد و تابع محض ولایت فقیه بود. با مردم به مهربانی رفتار می نمود و به کودکان علاقه ی خاصی داشت. به پدر و مادرش خیلی احترام می گذاشت و با آنها به نرمی حرف می زد. به فقیران و نیازمندان واقعا توجه ی خاصی داشت و به آنها کمک می نمود. 📚: شهدای غدیر
*﷽* حسن در عین حال که محجوب و با حیا بود، خیلی هم شوخ طبع و اهل مزاح بود. حتی در کوران جنگ هم دست از شوخی برنمی داشت. یکی دیگر از خصوصیتشان این بود که اهل تهجد بود. در اوج خستگی و تلاش شبانه روزیش، نماز شب و دعا و توسلش ترک نمی شد. گاهی کنار گوش بچه ها که می دانست اهل تهجد هستند، با لحن خاص و گیرایش می گفت: ما را هم جزو آن ۴۰ نفر قرار بده، اسم من حسن، شهرتم شفیع زاده است. راوی: سردار محمد جعفر اسدی 📚: مجله فکه
*﷽* حسین آقا، پسر ارشد شهید سلیمانی🎤 پدرم به چیزی که سالها آرزویش را داشت و دنبالش بود، رسید. خیلی وقت ها در منزل با ایشان صحبت می کردیم، و ایشان به ما می گفت: من دنبال شهادت هستم. سردار سلیمانی عاشق شهادت بود و خود را برای شهادت آماده می کرد. ایشان شهادت را فوز عظیمی می دانست و معتقد بود که برای شهادت باید شهید بود. 📚: شاخص های مکتب شهید سلیمانی
*﷽* صبح زود از دفتر فرماندهی تماس گرفتند و گفتند: سردار سلیمانی برای بازدید از پادگان شما می آید. سریع از اتاق فرماندهی بیرون آمدم و دستور دادم تمام نیروها مشغول مرتب کردن پادگان شوند. این بازدید برای من حیاتی بود نمی خواستم جلوی سردار سرافکنده شوم. حوالی ظهر بود. آنقدر هوا گرم بود که باعث شد چند نفر غش کنند! صدای بالگرد از دور می آمد، در عرض چند دقیقه نیروها به خط شدند و شکل زیبایی به خود گرفتند. ذرات گردو غبار فضای بیابان را پر کرد و لباس بچه ها سرتا پا خاکی شد... بعد از چند دقیقه فضا آرام شد. نیروها دست از روی چشمانشان برداشتند تا سردار را ببینند اما کسی از بالگرد پیاده نشد! با تعجب به خلبان گفتم: سردار سلیمانی آمده اند؟! گفت : بله نگاهی به دور و اطرافم کردم. داخل محوطه و نزدیک بالگرد، آشپزخانه قرار داشت.وارد آشپزخانه شدم، نگاهش به من افتاد از جا برخاست. گفتم: ما برای استقبال شما آمده بودیم. گفت: من عمدا اینجا آمده ام تا این کار دوباره تکرار نشود، چرا سربازها را اذیت می کنید و باعث شدید گرد و خاک وجودشان را بگیرد؟! گفتم: این بار را بزرگواری کنید، دیگر تکرار نمی شود. انگار آمده بود تا درس تازه ای از فرماندهی به من بدهد. 🎤: محمدعلی پردل 📚: مالک زمان