هدایت شده از خبر مهم 🇮🇷
لایحه عفاف و حجاب متن 70 ماده ای نهایی-نقد.pdf
حجم:
343.4K
🔴عدول دوباره مجلس انقلابی از حجاب شرعی
🔹بخوانید: متن کامل لایحه نهایی عفاف و حجاب مطرح شده در مجلس+38 مورد نقد حقوقی
🔸لایحه 70 ماده ای که در کارتابل نمایندگان مجلس قرار گرفته است، با لایحه 13 ماده ای اولیه هیچ تفاوت ماهیتی ندارد.
🔹با افزودن یک سری تکالیف کلی که در اسناد مختلف و مصوبه های شورای عالی انقلاب فرهنگی و مواردی دهان پرکن از مجازات های به ظاهر تشدید شده و برخی موارد و نوآوریهایی در اندک موارد، تلاش شده هدف اصلی که عدول از حجاب شرعی است پوشانده شود.
🔸هر کس دنبال آرمانهای شهدا و منویات مقام معظم رهبری در زمینه عفاف و حجاب است بداند این لایحه بی شک عدول از تمام آن آرمانها و منویات است.
🔹وقتی مبنای طرح این لایحه دروغ بزرگ عدم وجود قوانین کافی است که اکنون افشا شد و بر زبان رئیس و معاون قوه قضائیه و رئیس جمهور و رئیس مجلس جاری شد، چه نیاز به قانونی که بر خلاف ظاهر فریبنده اش، عقب نشینی جدی از اصل مسلم حجاب شرعی است؟
🔸نمایندگان مجلس هوشیار باشند که آخرت و خوشنامی خود را به متاع قلیل دنیا و فریب عدهای به ظاهر استاد حقوق انقلابی و بعضا عمامه به سر، اما در باطن ریل گذار تفکرات غربی و اجرای سند 2030 نفروشند...
🔹اگر می خواهید مدیون خون شهدا و شرمنده خانواده شهدا نباشید، چشم باز کنید تا تکمیل کننده فتنه فواحش و #مهسا_کوموله نباشید...
🔸ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم
✍️ دکترجاویدنیا
🔥 @Moohem
هدایت شده از حامد کاشانی
حجت الاسلام کاشانیKashani-14020506-11Moharram-Hkashani_Com.mp3
زمان:
حجم:
24.22M
🔺🔺🔺شمارا به خدا کسی نیست.؟؟
🖍🖍با با یکی برود. ریسی بیدا ر کند
خواب مانده نمیداند رئیسجمهور شده 🔺🔺❤️❤️
هدایت شده از حسن قدیر
از حضرت امیر علیهالسلام است که «إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ.... هنگامى که جوابها انبوه و فراوان باشد، حق مخفى میشود». به عنوان مثال میتوان به متن برجام اشاره کرد که ۵۴۴۲ کلمه بود و جناب آقای ظریف که اصلیترین عضو مذاکرهکننده و ریاست مذاکرات را بر عهده داشت متوجه کلمه SUSPENSION (تعلیق) در متن برجام نشده است و ابراز میدارد «من در مجلس گفتم که کلمه SUSPENSION در برجام نیست و این اشتباه از من بود»! حالا به متن لایحه عفاف و حجاب مراجعه کنید. موضوع این لایحه در مقایسه با برجام، کم دامنهتر است ولی در ۷۰ ماده و ۸۸۳۶ کلمه (یعنی نزدیک به دو برابر متن برجام) تهیه و نگاشته شده است... تعجبآور نیست؟ هست!
حسین شریعتمداری
هدایت شده از حسن قدیر
🔺🔺🔺🔺🔺
🖍🖍خاک اسفل السافلین
بر سر قضات اسلامی جمهوری اسلامی
🖍که قانون دین اسلام وقرآن را بلد نیستند
🖍واز خود شان قانون حجاب نوشتن
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
هدایت شده از فریاد ابوذرها (۱۴ میلیون)
🔻از چه نظر، انتشار نگاه و تفکرات کسانی مثل #راجی برای انقلاب خطرناک است؟!
🔹️درواقع آقای راجی یک گردآورنده است تا یک تحلیلگر؛
و نقد ما نیز به تحلیلهای ایشان است نه آمار و ارقامی که از دستاوردهای انقلاب جمعآوری کرده است
➖با بررسی روندِ مطالبِ آقای راجی در فضای مجازی اینگونه برداشت میشود که نگاه ایشان در نقطهٔ مقابل نگاه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) در نهجالبلاغه و به ویژه نامهٔ ۵٣ میباشد.
تصویری که کلام ایشان از "مردم" ارائه میدهد،
افرادی جاهل، بیتحلیل، پرتوقع، غرغرو، بیبصیرت و سادهلوح است.
➖نوک پیکان انذارها و تذکرات و انتقادات ایشان به جای آنکه متوجه خواص و مسئولین باشد متوجه عامه مردم است
روح حاکم بر مطالب ایشان پروسهٔ مبارزه با فساد را کند میکند
🔹بسیار به ندرت اتفاق میافتد که #انتقاد_مصداقی نسبت به یک مسؤول یا یک فساد اقتصادی و سیاسی داشته باشد، اگر هم انتقادی داشته باشد در کلیترین و بیخاصیتترین حالت ممکن این کار را میکند
➖واژهٔ "مسئولین" در مطالب ایشان به تعداد انگشتان دست تکرار شده ولی واژهٔ مردم چندین برابر،
آن هم به عنوان افرادی عمدتا جاهل!
در صورتی که این تصمیمات و رفتار مسؤولان است که جهتِ کلی حرکت مردم در جامعه را میسازد..
▪️کلمات و جملات جناب راجی به جای آنکه ذهن مخاطب را معطوف به سرفصلهایی چون "خیانت خواص" و "مطالبهگری از مسئولین" و "روشنگری علیه اَشرافیت" و "نهیازمنکر" و... بکند(و درواقع به جای پرورش یک مخاطب مبارز و کنشگر و اثرگذار)،
مدام او را میترساند که نکند حرفی علیه مسؤول بزنی نکند.... نکند....
🔹️امام خمینی و امام خامنهای با تأسی به سیره عملی امامان معصوم(علیهمالسلام) همواره از مردم به کرامت یاد کردهاند و مسؤولین را مورد نکوهش و نقد قرار میدهند و منشأ نارساییها و ضعفها را #خواصّ و مسؤولین میدانند، ولی موضع امثال آقای راجی نسبت به مسئولان سکوت(یا گاهی توصیههای کلی و پدرانه است) و نسبت به مردم، تلاش برای خارجکردن آنان از ضلالت و نادانی بوده است..
#نقد_دلسوزانه_و_صریح
#ادامه_دارد
موی بور و زیبا، نه از این بورهایی که تو خیابون های ایران میبینی.
بور روشن.
پوست سفید و شفاف.
خیلی سفید.
آفتاب که به صورتش میخورد مثل اینکه به آب زلالی خورده باشه برقش تو چشمم انعکاس میکرد.
لباس های رنگ روشن و مرتب.
چقدر زیبا بود.
به وجد آمده بودم.
دلم پر میزد برای اینکه باهاش صحبت کنم و صداشو بشنوم.
با خودم دل دل کردم که برم سر صحبت۸ رو باهاش باز کنم یا نه؟
گفتم ولش کن.
ولی نتونستم.
دل رو زدم به دریا و رفتم جلو.
- سلام وقت بخیر
- سلام وقت شما هم بخیر
- ببخشید میتونم چند دقیقه وقت شما رو بگیرم؟
لبخند ملیحی زد و گفت:
- بله بفرمایید.
قبل از اینکه بشینم دستشو به سمتم دراز کرد که بهم دست بده.
بی اختیار بهش دست دادم.
کنارش نشستم. دل تو دلم نبود. ضربان قلبم بالا رفته بود. پیش خودم میگفتم حالا چجوری سر صحبتو باز کنم؟
گفتم:
- من اهل تهرانم. تهران متولد شدم و همونجا بزرگ شدم. شما کجایی هستید؟
- من از ایسلند اومدم.
- ایسلند؟
- بله. سرزمین یخ
- یعنی شما اصلا ایرانی نیستید؟
- نه. به هر کی میگم از کجا اومدم تعجب میکنه.
- تعجبم داره خب. من تا حالا کسی رو ندیده بودم از ایسلند به ایران اومده باشه. ببخشید چند سالتونه؟
- من ۲۴ سالمه.
- چه خوب من هم ۲۷ سالمه.
- حالا چی شد ایران تشریف آوردید؟
- داستانش مفصله.
- عجب. ولی من دوست دارم بشنوم.
- باشه. فقط باید حوصله کنی.
من تو ایسلند داروسازی داشتم و وضع مالیم فوق العاده بود. از همه چیز آخرین مدلشو داشتم. خونه، ماشین، موبایل و ...
مادرم بیمار شد و بعد از یه مدت رفت و آمد پیش دکترا فهمیدیم سرطان داره.
تا چند وقت درگیر بودیم.
خیلی رفتیم و اومدیم.
پیش بهترین دکترا رفتیم ولی هر روز بدتر می شد و بدتر می شد و بدتر.
آلمان هم رفتیم ولی نشد که نشد.
مادرم جواب شد.
من قبل از مادرم تمام شدم.
زندگی رو رها کردم.
زندگی ای که واسه جمع کردنش عمر و جوونیم رو پاش گذاشته بودم.
دیگه برام هیچی قشنگ نبود.
نه ماشینم، نه خونم و نه هیچ چیر دیگه.
یه روز یکی از دوستام اومد پیشم.
اوضاع منو که دید گفت:
چه مرگت شده؟
این چه وضعیه؟
مگه کشتی هات غرق شدن؟
براش جریان رو گفتم.
لب و لوچه اونم از غم آویزون شد و گلی که روی لپاش نشسته بود پژمرد.
اومد نشست کنارم.
- یه کار بگم میکنی؟
- نه. من هر کار می شده کردم.
- اینکاری که من میگم نکردی.
- چی؟
- ما مسلمونا برای شفاء مریضایی که جواب شدن میریم پیش امامامون.
- اماماتون کجان؟
- تو عراق و عربستان و ایران.
- مرد حسابی من مادرم رو بردم پیشرفته ترین کشور های دنیا اونوقت تو میگی برم اینجاها؟ برم که خودمم بکشن؟
- اگه راه دیگه ای داری برو انجام بده. من از این بیشتر نمی تونم کمکت کنم.
دوستم رفت و منم نرفتم.
چند روز گذشت.
از مادرم دیگه چیزی نمونده بود.
از بیمارستانم مرخصش کردن چون از زندگی مرخص شده بود.
گفتن برید چند روز کنارش زندگی کنید و خوب ببینیدش.
به حرفای دوستم فکر میکردم.
به مادرم نگاه میکردم.
دل دل میکردم.
غصه میخوردم.
ولی بالاخره تصمیم خودمو گرفتم.
عراق جنگ با داعش بود و از عربا هم خوشم نمیومد.
رفتم که برم ایران.
همه اسناد پزشکی و تجویزها و نسخه های پزشکا رو جمع و کردم و راه افتادم.
هر جور بود به تهران اومدم.
فارسی بلد نبودم.
با نرم افزار جمله هامو بهشون میفهموندم.
پرس و جوکردم که برم پیش امام.
بهم گفتن امام تو تهران نیست تو مشهده.
بلیط گرفتم و راهی شدم و به مشهد رسیدم.
پرسیدم محل امام کجاست؟
گفتن حرم.
اومدم حرم.
داخل حرم شدم. ناخودآگاه آروم شدم.
به یه آقایی که لباس فرم سرمه ای تنش بود و بهش می خورد که از نیروهای خدماتی حرم امام باشه برخوردم.
از امام پرسیدم؟
با اشاره های دستش فهمیدم باید مستقیم برم.
مردها جدا و زن ها جدا وارد می شدن.
از در وارد شدم.
یک معماری فوق العاده رو دیدم.
یک ساختمان عجیب ولی فکر مادرم به من اجازه نداد درنگ کنم.
دوباره از لباس سرمه ای ها پرسیدم: امام کجاست؟
اشاره کرد به سمت راست.
رفتم تا به محل تجمع رسیدم.
همه تلاش میکردند که به آن شبکه ها برسند.
من هم وحشت زده از یه لباس سرمه ای دیگه پرسیدم: امام کجاست؟
انگشت اشارشو به سمت زمین حرکت داد.
منظورش رو فهمیدم.
یعنی همینجا.
یه چیزی دستش بود شبیه رنگین کمان. اونو روی سرم کشید و منو پیش یک نفر که انگلیسی بلد بود برد.
بهش قضیه رو گفتم.
گفتم برای درمان مادرم همراه همه اسناد پزشکی اینجا اومدم.
امامکجاست؟
چجوری وقت بگیرم برای ویزیت؟ خواهش میکنم بهم نوبت اوژانسی بدید.
رفت تو فکر.
گفت: تو نمیدونستی امام سال ها پیش از دنیا رفته؟
چشمام گرد شد.
زانوهام شل شد و روی زمین افتادم.
دیگه هر کاری می تونستم برای مادرم کرده بودم.
امام هم خیالات بود.
توهم بود.
اگه دوستم قضیه رو بهم گفته بود تا اینجا نمیومدم و مادرمو بیشتر میدیدم.
اگر مادرم الآن دیگه زنده نباشه چی؟
زود برگشتم.
وقتی به شهرمون رسیدم قدم هام سست شد.
مادرم همه فکر و قلبم رو پر کرده بود.
اومدم دم در خانه.
زنگ زدم.
دوباره زنگ زدم.
قلبم به تاپ تاپ افتاد.
باز زنگ زدم.
. . . . نکنه مادرم . . . .
کمرم رو به در تکیه دادم و پاهام رو زمین سر خورد مثل اشک های روی گونه هام.
آروم سرم رو توی دستام گرفتم و گفتم: مادر . . . . . مادرم . . . .
وسط گریه هام صدای ضعیف قدم های کسی رو شنیدم.
در آرام آرام باز شد.
سرم رو بالا آوردم.
وای
وای
نه
مادر
مادر . . تو .. . تو .. چطور تونستی بلند شی؟
- پسرم تو امام رضا می شناسی؟
- چی؟
- تو کسی به اسم امام رضا می شناسی؟
- اره. ولی تو از کجا می شناسی؟
- امروز حالم خیلی بد شده بود و راه نفسم دیگه بسته شده بود. پدر و برادر و خواهرت رفتن بیرون که لحظه مرگ منو نبینن. تو این فاصله یک مردی اومد اینجا و گفت: من امام رضا هستم. پسرت ازم خواسته تو رو شفاء بدم. بعد هم گفت: بلند شو. با چشم اشاره کردم که نمیتونم. گفت ما میگیم بلند شو.
من بلند شدم. منی که دیگه مرده بودم.
تو از کجا امام رضا رو می شناسی؟
نگین اشک زینت صورتم شد.
حالا به امام فکر میکردم.
به حرم فکر میکردم.
به زندگی برگشتیم و چندی بعد دوباره آمدم پیش امام.
این بار همه چیز را میدانستم.
دنبال وقت ویزیت نرفتم و یک راست پیش ضریح امدم.
دست تو شبکه ها انداختم و ضریحو بوسیدم.
من مسلمان شدم.
به ایران امدم.
در قم طلبه شدم.
طلبه ای سفید پوست با عمامه روی موهای طلایی.
هدایت شده از واجب تمدن ساز(امربه معروف ونهی از منکر)
زود برگشتم.
وقتی به شهرمون رسیدم قدم هام سست شد.
مادرم همه فکر و قلبم رو پر کرده بود.
اومدم دم در خانه.
زنگ زدم.
دوباره زنگ زدم.
قلبم به تاپ تاپ افتاد.
باز زنگ زدم.
. . . . نکنه مادرم . . . .
کمرم رو به در تکیه دادم و پاهام رو زمین سر خورد مثل اشک های روی گونه هام.
آروم سرم رو توی دستام گرفتم و گفتم: مادر . . . . . مادرم . . . .
وسط گریه هام صدای ضعیف قدم های کسی رو شنیدم.
در آرام آرام باز شد.
سرم رو بالا آوردم.
وای
وای
نه
مادر
مادر . . تو .. . تو .. چطور تونستی بلند شی؟
- پسرم تو امام رضا می شناسی؟
- چی؟
- تو کسی به اسم امام رضا می شناسی؟
- اره. ولی تو از کجا می شناسی؟
- امروز حالم خیلی بد شده بود و راه نفسم دیگه بسته شده بود. پدر و برادر و خواهرت رفتن بیرون که لحظه مرگ منو نبینن. تو این فاصله یک مردی اومد اینجا و گفت: من امام رضا هستم. پسرت ازم خواسته تو رو شفاء بدم. بعد هم گفت: بلند شو. با چشم اشاره کردم که نمیتونم. گفت ما میگیم بلند شو.
من بلند شدم. منی که دیگه مرده بودم.
تو از کجا امام رضا رو می شناسی؟
نگین اشک زینت صورتم شد.
حالا به امام فکر میکردم.
به حرم فکر میکردم.
به زندگی برگشتیم و چندی بعد دوباره آمدم پیش امام.
این بار همه چیز را میدانستم.
دنبال وقت ویزیت نرفتم و یک راست پیش ضریح امدم.
دست تو شبکه ها انداختم و ضریحو بوسیدم.
من مسلمان شدم.
به ایران امدم.
در قم طلبه شدم.
طلبه ای سفید پوست با عمامه روی موهای طلایی.
لعنت بر پدر مادر مسئولین وکسانیکه خودشان ساکتند و مردم را تشویق میکنند به کشف حجاب
ومسلمانهارا تشویق به امر به معروف
توف براین نفاق حرام خورا 🔺
هیچ ریس جمهور ودولتی به اندازه دولت ریسی به کشف حجاب رضا خانی کمک و به اسلام خیانت نکرد ه
اگر شرافتا این کار را دولت خاتمی وروحانی میکرد
حزب الهی ها چکار میکردند ؟؟؟
چرا الان روحا نیت مبارز وروحانیون
خفه شدند
🔺🔺
دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی: مساله حجاب فقط حقوقی و انتظامی نیست/90 درصد موضوع حجاب فرهنگی است/ لایحه حجاب، مشکل«بیحجابی» را رفع نمیکند
پ ن :
بشنوید از مادر عروس
آقای مفتخور تو مسئول فرهنگی هستی به کی انتقاد میکنی
چه غلطی کردی
✅ @kotah_fouri