eitaa logo
کانال جملات ناب [📖🍃]
13.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
3 فایل
﷽ ســلام. خوش آمدیـــد"🌱 رفیـق: «از اولش خدا بوده از اینجا به بعد هـم هست پس آروم باش» فرمود: «مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِب یه‌ جوری کمکت می‌کنم ، که فکرشم نکنی» ِ ِ ِ "شرایط کانال در لینک زیر هست" https://eitaa.com/joinchat/159384200C1d98b40b2b ِ ِ
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت الله فِهری، خدمت مرحوم آیت‌ الله بهجت رسید و به ایشان گفتند: بنده‌ و شما ، از جوانی با هم رفیق بودیم من‌ یک سید جوان خام بودم وعقلم نمیرسید که چگونه باید طی طریق کنم اما شما، آن زمان با بزرگان نشستید و عقلتان رسید که باید چه‌ کنید. بنده از شما گله مند هستم.! که حق رفاقت را به‌ جا نیاوردید، دست من را نگرفتید حالا هم که کار از کار گذشته، چون پیر شدم‌ و توان برای حرکت ندارم، اما حالا مهمان شما هستم ، و از خانه‌‌ ی شما نمی‌ روم‌ تا یکی از عنایات خاص که‌ حضرت رضا علیه السلام به شما کرده‌را برایم بگویید. آیت‌ الله بهجت با شنیدن این سخن در پاسخ آیت‌ الله فِهری فرمود: یک مرتبه که خدمت امام رضا علیه ‌السلام مشرف شده بودم؛ امام رضا علیه السلام ده‌ مطلب به من فرمود که یکی‌ از آنها را به‌ شما عرض می کنم. امام رضا علیه ‌السلام فرمودند مگر امکان‌ دارد شخصی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم. م: استادعالی همراه ما باشید با جملات ناب 📄 @jomelatenab
کسی ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ، ﺑﺎ ﺷﺎﻩ مملکت بر سر یک ﻣﯿﺰ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ، اما ﻃﯿﺐ می‌ نشست. ﮔﻨﺪﻩ ﻻﺕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ، ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ می‌ خوﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ رو ﺧﺮﺍﺏ کنه به ﻃﯿﺐ می‌ گفت. ﺭﻭﺯیﺷﺎﻩ به طیب گفت ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ ﺑﺮﻭ یه مجلس ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ. ﮔﻔﺖ کجا؟ ﻃﺮﻑ کی هست؟ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻓﻼﻥ جا ، شخصی‌ به‌ نام ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ و گفت: ﮐﯽ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪ ﻫﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﺭﻩ. طیب ﮔﻔﺖ: نه ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ سلام‌الله علیها ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ! ﺍﯾﻦ زمانی ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ نبود ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺭﻭی ﺯباﻥها باشه ... ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: دستور میدم شکنجه ات کنند، می‌کشمت. آنقدر اورا شکنجه اش کردند ، که ﻃﯿﺐ با اون هیکل، لاغر شده‌ بود. ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ او را ﺍعدﺍم کنند ، ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎم ﺑﺮﺍی ﺍﻣﺎﻡ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟ ﮔﻔﺖﻣﻦ سیدروح‌الله رو نمی‌شناﺳﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ ، ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ ﻭﻗﺘﯽ‌که ﭘﯿﺎم رو به ﺍﻣﺎﻡ ﺩادﻧﺪ. ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ : طیب ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ، ﺍﻭﻥﺩﺭ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ رو ﺷﻔﺎﻋﺖ می کنه ... ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیبی که شصت ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮاﻧﺪه بود ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮفته بود، ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ فرزند زهرا علیها السلام ، لیاقتی پیدا کرد ، که ﻃﻠﺒﻪﻫﺎی ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ شصت ﺳﺎلش رو ﻗﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩﻧﺪ همراه ما باشید با جملات ناب 📄 @jomelatenab
وداع با پیکر امام خمینی ره در روز وشب پانزده خرداد با حضور اقشار مختلف مردم و همه سوگوارانی که از شهرها و روستاها آمده بودند، در محل مصلای امام برگزار شد. اثری از تشریفات مرسوم در مراسم رسمی نبود. همه چیز مردمی بود. سرتاسر اتوبان، و راه‌ های منتهی به مصلی مملو از جمعیت‌سیاهپوش و عزادار امام امت بود. پرچم‌های عزا بر در ودیوارهای شهر آویخته و آوای قرآن از تمام مساجد و منازل به‏ گوش می‏ رسید در اولین‌ساعت بامدادِ روز شانزدهم خرداد میلیونها نفر ازمردم به‌امامت حضرت آیت الله‏ العظمی گلپایگانی با چشمانی گریان، بر پیکر امام نماز گزاردند. مراسم‌تشییع امام از مصلی تا مرقد مطهر ، بیست کیلومتر با احساسات غیر قابل کنترل مردم برگزار شد، و پیکر مطهر امام به خاک سپرده شد همراه ما باشید با جملات ناب 📄 @jomelatenab
محافظ بوشهری امام، حسین شباب می گوید: روزی دیدم آقای صدوقی "شهید محراب" ، به بیت امام برای ملاقات آمدند ایشان و امام هروقت که یکدیگر را می‌دیدند، تبسم، خنده‌ ای می‌کردند امام علاقه خاصی‌ به ایشان داشتند وقتی ملاقات‌ تمام شد ، دیدم‌ آقای صدوقی ناراحت هستند سوال کردم : ما که هر وقت امام را میبینیم مانند باطری‌ خوابیده شارژ می‌ شویم شما چرا ناراحتید؟ ابتدا از جواب دادن امتناع ورزیدند اما با اسرار گفتند: وقتی وارد شدم دیدم امام دارد نصف هندوانه‌ای که جلوش بود می‌خورد. گفتم: از این هندوانه که می‌ خورید تکه‌ ای به من نیز بدهید امام فرمود سهمیه‌شما در یخچال است و نصف دیگر هندوانه را برای من آوردند بسیار شیرین بود، بعد از ته مانده‌ی هندوانه امام برای تبرک برداشتم و خوردم. دیدم شور است. دلیل آن‌ را پرسیدم؟ امام اول انکار نمودند، اما با اصرار زیاد بنده گفتند: تا حالا به هوای‌نفسم مسلّط بودم و هرگز دنبالش‌نرفتم اما امروز هوس هندوانه کرده. خواستم هم رضایت نفسم را بدست آورم و هم بر نفسم مسلط باشم ، مقداری نمک روی آن پاشیدم ... همراه ما باشید با جملات ناب 📄 @jomelatenab
وقتی‌که در زندان ساواک با شکنجه نتوانسته بودند چیزی از زبان شهید عبدالله میثمی بیرون بکشند، با یک کمونیست، هم سلولش کردند فرد کمونیست که متوجه شده بود، عبدالله حساس است ، تا آب یا غذا می آورند ، اول خودش می خورد تا عبدالله نتواند بخورد. چون شهید میثمی، کمونیست ها را نجس میدانست. وقتی نماز و قرآن می خواند ، فرد کمونیست مسخره‌ اش میکرد شب جمعه بود. دل عبدالله بدجوری گرفته بود. شروع‌کرد خواندن دعای کمیل تا رسید به این‌جمله از دعا که خدایا ، اگر در روز قیامت بین من و دوستانت جدایی بیندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی ، چه خواهد شد؟ نتوانست خودش را نگه دارد ، افتاد به سجده و گریه کرد... سرش را که بلند کرد دید هم سلولی کمونیستش سرش‌را گذاشته کف سلول و او هم گریه می‌ کند ... همراه ما باشید با جملات ناب https://eitaa.com/joinchat/1771110412C9af01592f4
وارد منزل شد. رنگ به‌چهره نداشت گفتم: چی شده؟ گفت: از دست بی‌ مسئولیتی بعضی‌ ها کلافه‌ ام. نمیدونم چطوری به‌خودشون اجازه میدن ، که به‌ ناموس مردم ، نگاه بد داشته باشند گفتم: این که ناراحتی ندارد تو باید با ملایمت راهنماییشون کنی گفت: بله ، باهاشون صحبت کردم. و بالاخره متقاعد شدن ، که ناموس مردم هم ناموس خودشونه خاطره‌‌ای از پدر شهید رشیدجعفری همراه ما باشید با جملات ناب 📄 @jomelatenab
بیشترین کسی که‌در تمام طول عمر باهاش صحبت میکنی خودتی تو از صبح که بیدار میشی ، تا شب که میخوابی دائم در حال مکالمه با خودت در ذهنت هستی لطفا با خودت درست صحبت کن ، به خودت احترام بذار ، به خودت حس خوب بده و خودت رو تشویق کن چون همه ما در نهایت تنها هستیم پس ذهن خودتو خونه امن خودت کن ، جایی که درون اون احساس آرامش و امنیت خاطر داشته باشی همراه ما باشید با جملات ناب 📄 @jomelatenab
امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر اکرم صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله نقل فرمودند که: خوشا به حال آنانکه قائم اهل بیت مرا درک کنند در حالی که قبل از قیامش، پیرو او بوده‌ اند با دوستش دوست و از دشمنان او برائت داشته و ولایت ائمّه‌ ی هدایت‌ گرِ پیش از او را پذیرفته بوده‌ اند. آنان رفیقانم هستند و برخوردار از مهر و محبّت من ، و باکرامت‌ ترینِ امّت نزد من می‌ باشند ... همراه ما باشید با جملات ناب 📄 @jomelatenab
حسین بن موسی می‌گوید به همراه عده‌ای از جوانان بنی‌هاشم نزد امام رضا علیه السلام نشسته بودیم جعفر بن عمر علوی با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت بعضی از ما ، با نگاه مسخره آمیزی به حالت وی نگریستیم آقا امام رضا علیه السلام فرمود: به زودی می بینید، که زندگی او تغییر کرده ، و اموالش زیاد، و خادمین او بسیار و ظاهرش آراسته می شود حسین بن موسی می‌ گوید : پس از گذشت یک ماه ، والی مدینه عوض شد ، و جعفر نزد والی جدید مقام و منزلت خاصی پیدا کرد و زندگی اش همان‌ گونه که حضرت فرمود تغییر کرد، و بعد از آن جعفر بن عمر علوی را احترام ، و برای وی دعا می کردیم. همراه ما باشید با جملات ناب 📄 @jomelatenab
شهید حسین‌ صنعتكار ، بسیار مقیّد به خواندن نماز شب بود. و این روحیه را در عمل به سایرین منتقل می‌ كرد. هرکس که دو روز با حسین بود ، نماز شب خوان میشد‌. روزی‌از او پرسیدم شبی‌ شده كه از خواب بیدار نشوی؟ با تبسمی ملیح گفت:‌ شبی از شدت بخوابی، خواب ماندم. و با نیش پشه‌ ای ، از خواب بیدار شدم. ساعت سه‌ بامداد بود... و من آنقدر خوشحال شده بودم که نهایت نداشت . چون پیک‌ حق ، در قالب پشه‌، مرا از خواب بیدار كرده‌ بود تا نمازم فوت نشود ... همراه ما باشید با جملات ناب https://eitaa.com/joinchat/1771110412C9af01592f4
استاد قرائتی می فرمود: وارد حرم امام رضا علیه‌ السلام شدم ، جوانی‌ را دیدم‌که زنجیر طلا به گردن کرده بود ، متذکر حرمت آن‌ شدم در جواب گفت می دانم و به زیارت خود مشغول شد ابتدا ناراحت شدم، زیرا او سخنم‌را شنید و اقرار به گناه آن هم کرد، اما با بی‌ اعتنایی دوباره‌مشغول زیارت شد به فکر فرو رفتم، که‌ الان ، اگر امام رضا علیه‌ السلام از بعضی از خلاف کاری‌های من بپرسد، نمی‌توانم انکار کنم و باید اقرار کنم در دلم گفتم پس من‌ در مقابل امام رضا علیه‌ السلام و آن جوان هم در مقابل من ، اگر من بدتر نباشم بهتر نیستم. بعد از چند لحظه همان جوان کنارم نشست ، گفت حاج آقا به‌ چه دلیلی طلا برای مردان حرام است. من دلیل آوردم و او هم قبول کرد. فهمیدم، چون روح من‌ در برابر امام رضا علیه‌ السلام تسلیم شد خدا هم روح این‌ جوان عزیز را در برابر من تسلیم کرد ... همراه ما باشید با جملات ناب https://eitaa.com/joinchat/1771110412C9af01592f4
در پادگان دوکوهه مستقر بودند.  مدت ها بود که او را می‌ شناخت و با هم سلام و عليک داشتند.  سعی می‌ کرد در هر فرصت مناسب کنار داود باشد.  داود روحيه و اخلاق خوبی داشت، اما بعضی وقت‌ها يک مرتبه غيبش ميزد. کنجکاو شده بود دليلش را بداند.  يک روز از داود پرسيد: آقا داود تو چه کاره هستی؟  خيلی جدی گفت: توی تدارکاتم. روز بعد صبحگاه مشترک داشتند. همه جمع شدند و قرار شد فرمانده تيپ سيدالشهدا سخنرانی کند.  فرمانده تيپ را نديده بود و علاقه داشت که او را ببيند و بشناسد همه نشسته بودند، اما داوود مردد ايستاده بود.  گفت بشين بابا می خواهم فرمانده تيپ را ببينم. با کمال تعجب ديد ، داوود به سمت تريبون رفت و سخنرانی کرد.  وقتی که برگشت ، با ناراحتی به او گفت: خوب می گفتی فرمانده تيپ هستی.  داود لبخندی زد و گفت من فرمانده تيپ نيستم ، فرمانده‌ تيپ نيامده ، به من گفته امروز به جای او حرف بزنم. قانع شد. می‌دانست که‌داوود دروغ نمی‌گويد اما باز هم نفهميد ، مسئوليت اصلی داوود چيست ... همراه ما باشید با جملات ناب https://eitaa.com/joinchat/1771110412C9af01592f4