Pedar ::www.AlvandMusic.Com:: - Serjik.mp3
زمان:
حجم:
4.66M
پدرم پدرم نمیدونے ڪه چقدردوستت دارم
اسم تو با افتخارپیش همه مے برم
پدرم پدرم نمے دونے ڪه چقدرتنگ دلم
ڪه یه باردیگه بیایبه من بگے پسرم
@jomlatzibaa
عروسک - @mer30tv.mp3
زمان:
حجم:
3.4M
قصه_کودکانه
@jomlatzibaa
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
@jomlatzibaa
حمید فلاح_دنیای من تویی4_6043933079066642905.mp3
زمان:
حجم:
8.54M
💃💃💃💃💃💃💃💃
تقدیمتون با احترام ❤️❤️
عالی
@jomlatzibaa
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 بفرست برای مادر عزیزت🕊
عاشقتم_مادر ♥️
@jomlatzibaa
🪽حکایت مادر و گریه خدا
حکایت کهن و زیبای ایرانی را برای شما عزیزان قرار داده ایم که با خواندن آن هم به ادب کهن فارسی سری زده ایم و پندآموز نیست هست.
مادری نابینا کنار تخت پسرش در شفاخانه نشسته بود و می گریست…
فرشته ای فرود آمد و رو به طرف مادر گفت:
ای مادر من از جانب خدا آمده ام. رحمت خدا بر آن است که فقط یکی از آرزوهای تو را برآورده سازد، بگو از خدا چه میخواهی؟
مادر رو به فرشته کرد و گفت:
از خدا میخواهم تا پسرم را شِفا دهد.
فرشته گفت: پشیمان نمیشوی؟
مادر پاسخ داد: نه!
فرشته گفت:
اینک پسرت شِفا یافت ولی تو میتوانستی بینایی چشمان خود را از خدا بخواهی…
مادر لبخند زد و گفت تو درک نمیکنی!
سال ها گذشت و پسر بزرگ شد و آدم موفقی شده بود و مادر موفقیت های فرزندش را با عشق جشن میگرفت.
پسرش ازدواج کرد و همسرش را خیلی دوست داشت…
پسر روزی رو به مادرش کرد و گفت:
مادر نمی توانم چطور برایت بگویم ولی مشکل اینجاست که خانمم نمیتواند با تو یکجا زندگی کند. میخواهم تا خانه ی برایت بگیرم و تو آنجا زندگی کنی.
مادر رو به پسرش کرد و گفت:
نه پسرم من میروم و در خانه ی سالمندان با هم سن و سالهایم زندگی میکنم و راحت خواهم بود…
مادر از خانه بیرون آمد، گوشه ای نشست و مشغول گریستن شد.
فرشته بار دیگر فرود آمد و گفت:
ای مادر دیدی که پسرت با تو چه کرد؟
حال پشیمان شده یی؟
میخواهی او را نفرین کنی؟
مادر گفت:
نه پشیمانم و نه نفرینش می کنم. آخر تو چه میدانی؟
فرشته گفت:
ولی باز هم رحمت خدا شامل حال تو شده و می توانی آرزویی بکنی. میدانم که بینایی چشمانت را از خدا میخواهی، درست است؟
مادر با اطمینان پاسخ داد نه!
فرشته با تعجب بسیار پرسید: پس چه؟
مادر جواب داد:
از خدا می خواهم عروسم زنی خوب و مادری مهربان باشد و بتواند پسرم را خوشبخت کند، آخر من دیگر نیستم تا مراقب پسرم باشم.
اشک از چشمان فرشته سرازیر شد و اشک هایش دو قطره در چشمان مادر ریخت و مادر بینا شد…
هنگامی که زن اشک های فرشته را دید از او پرسید:
مگر فرشته ها هم گریه می کنند؟
فرشته گفت: بلی!
ولی تنها زمانی اشک میریزیم که خدا گریه میکند.
مادر پرسید:
مگر خدا هم گریه می کند؟!
فرشته پاسخ داد:
خدا اینک از شوق آفرینش موجودی به نام مادر در حال گریستن است…
هیچ کس و هیچ چیز را نمی توان با مادر مقایسه کرد.
✨@jomlatzibaa🌿❤️
@malakeservatScreen_Recordin-1697380432236.mp3
زمان:
حجم:
11.68M
.
قرار_شبانه ☘
صوت دلنشین سوره واقعه ✨
🌸 افزایش_رزق
خدا
@jomlatzibaa
🌱برای مردم زندگی نکن!
تباه میشوی . . .
🌱غمگین ترین آدم ها
ڪسانی هستند ڪه
🌱برداشتِ دیگران
برايشان زیادی مهم است . . .
🌱کار درست را انجام دهیم،حتی اگر مسخره شویم
🤍🌼
🍁@jomlatzibaa🍁
حکایت🤍🌼
مردی خسیس تمام داراییاش را فروخت و طلا خرید. او طلاها را در گودالی در حیاط خانهاش پنهان کرد. مدت زیادی گذشت و او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد.
تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد. همسایه، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت.🌱
روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت. او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد.
رهگذری او را دید و پرسید: «چه اتفاقی افتاده است؟»مرد حکایت طلاها را بازگو کرد.
رهگذر گفت: «این که ناراحتی ندارد. سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست.🌱
تو که از آن استفاده نمیکنی، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد؟» ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است.🌱
چه بسیار افرادی هستند که پولدارند اما ثروتمند نیستند و چه بسیار افرادی که ثروتمندند ولی پولدار نیستند...🌱
🍁@jomlatzibaa🍁
1.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هیچ وقت نگو من !
بگو ما یعنی تو و خدا
خدا رو شریک کن تو زندگیت
بذار تو تیم خدا باشی
اینجوری همیشه تو تیم برندههایی
و باخت برات معنایی نداره
خدا✨
✨@jomlatzibaa
◍⃟✨🌔
شب ..
چقدر برایٺ عاشقانہ
چراغانی شده اسٺ خودش را
در امتداد آسمان؛
تا تو اتفاق
بیافتی در قلب من...👩❤️👩🫶
شب_بخیر
🫀🕊@jomlatzibaa