#بافرهنگ_باشیم
۱-در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ایم قضاوت نکنیم.
۲-هیچ وقت به کسی که غم سنگینی دارد
نگوییم"می دانم چه حالی داری" چون واقعا نمی دانیم.
۳-هر وقت فرصت کردیم دست فرزندمان
را در دست بگیریم ، به زودی زمانی خواهد
رسید که او اجازه این کار را به ما نخواهد داد.
۴-فروتن باشیم ،پیش از آنکه ما به دنیا
بیاییم خیلی از کارها انجام شده بود.
زندگی دیگران را نابود نکنیم❌
🔹جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ 5000. همهش همین؟ 5000 ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
🔸زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
🔹پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید: پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
🔺این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه می دهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
🔻شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم. مُفسد نباشیم.
"مسلم حکیمی"
سادگی شما
گرگ درون دیگران را
بیدار میکند.
#رابرت_دنیرو
❖
هرگز با احمق ها بحث نکنید
آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین
می کشند بعد با تجربه ی یک عمر زندگی
در آن سطح، شما را شکست می دهند...!
#مارک_تواین
حقیقت مثل جراحیه
درد داره ولی درمان میکنه!
ولی دروغ مثل یه قرص مسکّنه.
یه زمان کوتاهی آرومت میکنه
ولی عوارض جانبیش تا ابد
همراهت میمونه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای کسی
دل به دریا بزنید
که همسفر بخواهد
نه قایق... !
👤گوته
🔴حکایت
ناصرالدین شاه در بازدید از اصفهان با کالسکه سلطنتی از میدان کهنه عبور میکرد که چشمش به ذغالفروشی افتاد.
مرد ذغالفروش فقط یک شلوارک به پا داشت و مشغول جدا کردن ذغال از خاکه ذغالها بود و در نتیجه گرد ذغال با بدن عرق کرده و عریان او منظره وحشتناکی را بوجود آورده بود. ناصرالدینشاه سرش را از کالسکه بیرون آورده و ذغالفروش را صدا کرد. ذغال فروش بدو آمد جلو و گفت:
«بله قربان.»
ناصرالدین شاه با نگاهی به سر تا پای او گفت: «جنهم بودهای؟»
ذغال فروش زرنگ گفت: «بله قربان!»
شاه از برخورد ذغالفروش خوشش آمده و گفت: «چه کسی را در جهنم دیدی؟»
ذغالفروش حاضرجواب گفت: «اینهائیکه در رکاب اعلاحضرت هستند همه را در جهنم دیدم.»
شاه به فکر فرورفته و بعد از مکث کوتاهی گفت: «مرا آنجا ندیدی؟»
ذغالفروش فکر کرد اگر بگوید شاه را در جهنم دیده که ممکن است دستور قتلش صادر شود، اگر هم بگوید که ندیدم که حق مطلب را اداء نکرده است.
پس گفت:
"اعلاحضرتا، حقیقش این است که من تا ته جهنم نرفتم!»"