با خودم لج کرده ام بیدار باشم تا که تو
بر سر رحم آیی و امشب بگویی شب بخیر...
🌹 @jomlatzibaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋
شبها بیشتر فکر میکنم؛
به اینکه پروانهها کجا پناه میگیرند؟
درختها را که بریدند،
سنجابها چهکار میکنند؟
کرم ابریشم، نفس کم نمیآورد در پیله؟
شب که میشود، بیشتر فکر میکنم؛
به اینکه آدمی، چرا باید آدمی دیگر را شکنجه کند؟
به اینکه چرا دست بر نمیداریم؟
حتی وقتی که مرگ تا یک قدمیِ خانههامان رسیده؟!
شب که میشود بیشتر فکر میکنم؛
به اینکه چرا دوستت دارمها
را نمیگوییم و خوشبختی را به تعویق میاندازیم؟
به اینکه وقتی همه اینقدر غمگینیم؛ چطور دلمان میآید برنجانیم و با هم بد باشیم؟!
نرگس_صرافیان_طوفان
🌹 @jomlatzibaa
♦️گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ.
به یکی از سمت راستیها گفت: «تو کیستی؟»
گفت: «عقل.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «مغز.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «مهر.»
پرسید: «جای تو کجاست؟»
گفت: «دل.»
از سومی پرسید: «تو کیستی؟»
گفت: «حیا.»
پرسید: «جایت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟»
جواب داد: «تکبر.»
پرسید: «محلت کجاست؟»
گفت: «مغز.»
گفت: «با عقل یک جایید؟»
گفت: «من که آمدم عقل میرود.»
از دومی پرسید: «تو کیستی؟»
جواب داد: «حسد.»
محلش را پرسید.
گفت: «دل.»
پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟»
گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.»
از سومی پرسید: «کیستی؟»
گفت: « طمع »
پرسید: «مرکزت کجاست؟»
گفت: «چشم.»
گفت: «با حیا یک جا هستید؟»
گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود.»
@jomlatzibaa