┄┅┅┄┅✽♥️✼┅┄┅┅┄
اگردیدنِمنظرهآسمانآبی
شماراسرشارازشادیوشعفمیکند🥹🌥
اگررویشچمنزار
میتواندشماروبهوجدآورد..🌱ツ
اگرچیزهایسادهدرطبیعتبرایتان
پیامیدارندکهآنهارامیفهمی
عمیقاخوشحالباشید..
●زیراروحوجآنِشمازندهاست😻🫧🏕●
🌿
🌺@jomlatzibaa
┅────┅◍⃟💞❀
♥️
مهم نیست حال من چطوریه همین که تو حالمو بپرسی و بهم تکست بدی حالم خوب میشه🥺🫂♥️
👉 @jomlatzibaa🫀🕊
🌹لبخندی که در چهره ام می بینی معنایش
🌷این نیست که زندگی ام بی نقص است،
🌴بلکه قدردان داشته هایم هستم
و از خــــدا بخاطر نعمتهایش
سپاسگذارم
@jomlatzibaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
قشنگترین جای دنیا
کنار اونیه که دوسش داری..😍
#کلیپ_عاشقانه
✨@jomlatzibaa
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
اگه دلت گرفته
یا روحیت خیلی ضعیف شده این کانال رو بهت پیشنهاد میکنم.
کانالی سرشاراز آرامش.حس خوب.فوق العاده انرژی بخش.
#عاشقانه#غمگین ##دل نوشته
🕊♥️
👇👇
@jomlatzibaa
متنهایی که حالتو خوب میکنه 👆👆
#مطالبش_واقعا_عالیه
#داستان_شب 💫
در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد.
"اسماعيل خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد.
فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيلخان سكههای طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد!
اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند!
#داستان_جملات-فوق_العاده_زیبا #داستان_شب
@jomlatzibaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بزار حساب کنم🤣🤣🤣
@jomlatzibaa
🌿🧡
هر وقت
دلت از زندگی گرفت،
یه نگاه به آسمون بنداز♥️
گاهی آبی و صافه،
گاهی سفید،
گاهی ابری،
گاهی بارونی،
گاهی برفی،
گاهی هم رعد و برقش،
دل آدمو بدجور میلرزونه⚡️
پس هر چیزی امکان تغییر داره،
و هیچ چیز همیشه
ثابت و یکنواخت نیست🤞🏻
مطمئن باش
نه شادی همیشگی
@jomlatzibaa
برای رسیدن به موفقیت
لازم نیست خیلی قوی باشی.
فقط کافیه از یک چیز قوی تر باشی:
"از قوی ترین بهانه ات"
همین!
@jomlatzibaa🧿🍃
در لحظاتی که از ته دل میخندید،
انديشيدن متوقف میشود.
امکان ندارد بخندید،
و در عين حال بينديشید.
پس در دورانی از زندگی،
که موضوعی فکرتان را مدام
مشغول کرده،سراغ شرایطی
بروید که شادمانی و خندیدن را برایتان فراهم کند.
افراد شاد را از دست ندهید،
وارتباط خود را با آنها بیشتر کنید.
@jomlatzibaa🌺🍃
نامردا حوصلشون که سر بره
فک میکنن دلشون تنگ شده
@jomlatzibaa
بالا ترين سرعت تو دنيا ,
سرعت نور نيست
سرعت رنگ عوض كردن آدمهاست!!!
👇
📚@jomlatzibaa
میگم دلبر . . .
این صمیم قلب کجا میشه ؟!
دقیقا از همونجا میخوامت (:🌸•
@jomlatzibaa
به لطف گردش گردون
شدیم روزی دگر مهمون
سلام ای آب و آیینه
ببین عاشق شدیم آسون
عجب قلب و قلم رقصون
چو عشق لیلی و مجنون
سپاسی از تو و بارون
نوشت از خیر و از درمون
همه عاشق شدیم جانان
جهانم عاشق مردم
چه کار بهتری داریم
به شُکر تو شِکر باریم
تو شاه ره گشایی و
همه شاکر درباریم
الهی شکر بر این عالم
که بر آنه تو میبالم
دل نوشته های نیایشی
❤️🖋 @jomlatzibaa
🌹♥️♥️
🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸🍂🍂🌸
#داستان_آموزنده
🔆 بهای رسیدن به موفقیت
🔹روزگاری مرید و مرشدی خردمند در سفر بودند.
🔸در یکی از سفرهایشان در بیابانی گم شدند و تا آمدند راهی پیدا کنند شب فرارسید.
🔹ناگهان از دور نوری دیدند و با شتاب سمت آن رفتند، دیدند زنی در چادر محقری با چند فرزند خود زندگی میکند.
🔸آنها آن شب را مهمان او شدند و او نیز از شیر تنها بزی که داشت به آنها داد تا گرسنگی راه برطرف کنند.
🔹روز بعد مرید و مرشد از زن تشکر کردند و به راه خود ادامه دادند.
🔸در مسیر، مرید همواره در فکر آن زن بود و اینکه چگونه فقط با یک بز زندگی میگذرانند و ای کاش قادر بودند به آن زن کمک میکردند. بالاخره به مرشد خود قضیه را گفت.
🔹مرشد فرزانه پس از اندکی تأمل پاسخ داد:
اگر واقعاً میخواهی به آنها کمک کنی، برگرد و بزشان را بکش.
🔸مرید ابتدا بسیار متعجب شد ولی از آنجا که به مرشد خود ایمان داشت، چیزی نگفت و برگشت و شبانه بز را در تاریکی کشت و از آنجا دور شد.
🔹سالهای سال گذشت و مرید همواره در این فکر بود که بر سر آن زن و بچههایش چه آمد.
🔸روزی از روزها مرید و مرشد وارد شهری زیبا شدند که از نظر تجاری نگین آن منطقه بود.
🔹سراغ تاجر بزرگ شهر را گرفتند و مردم آنها را به قصری در داخل شهر راهنمایی کردند.
🔸صاحب قصر زنی بود با لباسهای بسیار مجلل و خدموحشم فراوان که طبق عادتش به گرمی از مسافرین استقبال و پذیرایی کرد و دستور داد به آنها لباس جدید داده و اسباب راحتی و استراحت آنها را فراهم کنند.
🔹پس از استراحت نزد زن رفتند تا از رازهای موفقیت وی جویا شوند.
🔸زن نیز چون آنها را مرید و مرشدی فرزانه یافت، پذیرفت و شرح حال خود را اینگونه بیان کرد:
🔹سالهای بسیار پیش من شوهرم را از دست دادم و با چند فرزندم و تنها بزی که داشتیم زندگی سپری میکردیم.
🔸یک روز صبح دیدیم که بزمان مرده و دیگر هیچ نداریم.
🔹ابتدا بسیار اندوهگین شدیم ولی پس از مدتی مجبور شدیم برای گذران زندگی با فرزندانم هر کدام به کاری روی آوریم.
🔸ابتدا بسیار سخت بود ولی کمکم هر کدام از فرزندانم موفقیتهایی در کارشان کسب کردند؛
فرزند بزرگترم زمین زراعی مستعدی در آن نزدیکی یافت و فرزند دیگرم معدنی از فلزات گرانبها پیدا کرد و دیگری با قبایل اطراف شروع به دادوستد کرد.
🔹پس از مدتی با آن ثروت شهری را بنا نهادیم و حال در کنار هم زندگی میکنیم.
🔸هر یک از ما بزی داریم که اکتفا به آن مانع رشدمان است و باید برای رسیدن به موفقیت و موقعیت بهتر آن را فدا کنیم. رسیدن به موفقیت بهایی دارد. بهای آن را بپرداز.
@jomlatzibaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹آدرس تک تڪتون رو ندارم
🌹تا گل محبت تقدیمتون ڪنم
🌹پس این
🌹گلهاے زیبا با هزاران آرزوی
🌹زیبا تقدیم شما عزیزان ڪه در
🌹ڪانال حضور دارید
🌹بافور وارد ڪردن پستا مارو
🌹حمایت ڪنید 😍
کانال ماروبه دوستانتان معرفی کنید
🧿ماشاءاللہ به اعضای گل کانالمون
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ به شما همراهای گلمون
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءالله
ماشاءاللہ. به همه هوا داری عزیزمون
ماشاءالله
ماشاءاللہ به تک تک افراد این کانال
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
ماشاءاللہ
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ماشاءاللہ به شما عزیزان🌺🌺🌺🌺🌺🌺
ماشاءاللہ
به اعضای دوست داشتنی کانالمون ☺️
به فعالین خستگی ناپذیرکانالمون😍
مخلص شماهمه عزیزان ودوستان !!!
مرســـــــــی که هستین❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🧿@jomlatzibaa
544_34640654316705.mp3
13.8M
.
🎺خواننده: #معین
@jomlatzibaa