هر چی مغرور تر باشی
تشنه ترند برای با تو بودن
و هر چی دست نیافتنی تر باشی
بیشتر دنبالتن... امان از روزی که
غرور نداشته باشی و
بی ریا بهشون محبت کنی...
اونوقت که هرزمان بخوان رهات میکنن و میرن
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقدر دوستت دارم كه
خودم هم نمیدانم چقدر دوستت دارم!
هر بار که می پرسی: چقدر؟
با خودم فکر می کنم ؛
دریا چطور
حساب موجهایش را نگه دارد؟
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست میدهد؟
ابرها چه می دانند
چند قطره باریده اند؟
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است؟!
و من
چطور بگویم که
چقدر دوستت دارم...
#هستی_دارایی
@jomlatzibaa
یه نفر یه روزی
یه دعای قشنگی یادم داد
میگفت از خدا بخواه
"دلی رو که قسمتت نیست
به دلت نزدیک نکنه
@jomlatzibaa
🔘 داستان کوتاه
هیچ وقت عادت نداشته ام و ندارم موقعی که دو نفر با هم گپ می زنند، گوش بایستم، ولی یک شب که دیروقت به خانه آمدم و داشتم از حیاط رد می شدم، به طور اتفاقی صدای گفت و گوی همسرم و کوچک ترین پسرم را شنیدم.
پسرم کف آشپزخانه نشسته بود و همسرم داشت با او صحبت می کرد. من آرام ایستادم و از پشت پرده به حرف های آنها گوش دادم.
ظاهراً چند تا از بچه ها در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند که آنها از مدیران اجرایی بزرگ هستند و بعد از بابِ من، پرسیده بودند که پدرت چه کاره است؟
باب درحالی که سعی کرده بود نگاهش به نگاه آنها نیفتد، زیر لب گفته بود:
«پدرم فقط یک کارگر معمولی است.»
همسرِ خوب من منتظر مانده بود تا آنها بروند و بعد درحالی که گونه خیس پسرش را می بوسید، گفت:
پسرم، حرفی هست که باید به تو بزنم.
تو گفتی که پدرت یک کارگر معمولی است و درست هم گفتی، ولی شک دارم که واقعاً بدانی کارگر معمولی چه جور کسی است، برای همین برایت توضیح می دهم.
- در همه صنایع سنگینی که هر روز در این کشور به راه می افتند.
- در همه مغازه ها، در کامیون هایی که بارهای ما را این طرف و آن طرف می برند.
- هر جا که می بینی خانه ای ساخته می شود.
- هر جا که خطوط برق را می بینی و خانه های روشن و گرم،
یادت نرود که کارگرها و متخصصین معمولی این کارهای بزرگ را انجام می دهند! درست است که مدیران، میزهای قشنگ دارند و در تمام طول روز، پاکیزه هستند، این درست است که آنها پروژه های عظیم را طراحی می کنند، ولی برای آن که رویاهای آنها جامه حقیقت به خود بپوشند، پسرم فراموش نکن که باید کارگرهای معمولی و متخصصین دست به کار شوند.
اگر همه روسا، کارشان را ترک کنند و برای یک سال برنگردند، چرخ های کارخانه ها همچنان می گردد، اما اگر کسانی مثل پدر تو سر کارش نروند، کارخانه ها از کار می افتند. این قدرت زحمتکشان است. کارگرهای معمولی هستند که کارهای بزرگ را انجام می دهند.
من بغضی را که در گلو داشتم، فرو بردم، سرفه ای کردم و وارد اتاق شدم. چشم های پسر من از شادی برق می زدند. او با دیدن من از جا پرید و بغلم کرد و گفت:
« پدر! به این که پسر تو هستم، افتخار می کنم، چون تو یکی از آن آدم های مخصوصی هستی که کارهای بزرگ را انجام می دهند.»
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها ؛
عاقبت با قلمِ شرم نوشتند : نشد ...!|♡