میدونی آدما چطوری دیوونه میشن؟!
دو روز بود که نبود،
دو روز بود که ندیده بودمش...
میخواستم پیرهنی رو که جا گذاشته بود بردارم بذارم توی کمد؛ به خودم که اومدم دیدم بغلش کردم...
پیرهنشو میگم!
گذاشتمش سرِ دلم،
هی بوش کردم،
هی دلم لرزید،
هی چِشام خیس شد...
یه حسی بهم میگه
همه ی دیوونگیای عالم
از همینجا شروع شده!
#طاهره_اباذری_هریس
﹝@Jomlax ﹞
اما من
دلم تنگ میشود برایت...
فرقی نمیکند همین یک ساعت قبل دیده باشمت،
یا چند روز پیش!
مهم نیست اندازه ی یک شهر دور باشی از من،
یا فاصلهمان قد یک دیوار باشد...
تفاوتی ندارد یک لحظه نداشته باشمت،
یا اندازه ی چند سال آزگار!
منِ این روزها
چنان وابستگی دارد به تو،
چنان بند است به شبِ چشمهات،
که گاهی
حتی وقتی در آغوشت گرفته ام هم...
دلِ لعنتیم
تنگ میشود برایت!
#طاهره_اباذری_هریس
﹝@Jomlax ﹞
خانه تاریک ، پنجره بسته، زیر کتری خاموش
این همه سردیِ صبح
حاصل بیم شب است
تنِ تبدار خیابان زخمی
و هوا هم نفسش سنگین است
بالِ پرواز کبوتر بسته
دل من میگوید
این همه بی تابی
از غمِ بیکسی است
آسمان سرخ شده
ابرها خسته شدند
رعد و برقی هم نیست
خاک از تشنگی و بی آبی بی حال است
کاش پیشم بودی
کاش پیشت بودم
تا در این دلشوره
«کمی آغوش به هم میدادیم»
عقربه ساکن ماند
و زمان خوابیده
راه باز است ولی...
پای ما را نتوان رفتن از این بیغوله
این همان جملهی تکراریِ هر روز من است
این دلِ شوریده
در پی آزادیست…
عمر من منتظر است
باز کن پنجره را
تا هوایی تازه
وارد خانه شود
من اگر با تو در این شهر قدم بردارم
شک و تردیدم نیست
باران میبارد
باران میبارد
باران میبارد
#علی_سلطانی
﹝@Jomlax ﹞