دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی #سعدی ﹝ @Jomlax ﹞

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود #سعدی ﹝ @Jomlax ﹞

من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم #سعدی ﹝ @Jomlax ﹞

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی #سعدی ﹝ @Jomlax ﹞

«هر خم از جعد پریشان تو زندان دلی‌ست» «هر سر زلف تو مجموع پریشان دلی‌ست» #سعدی ﹝ @Jomlax ﹞

‌ گفتم این درد عشق پنهان را به تو گویم که هم تو درمانی بازگفتم چه حاجت است به قول که تو خود در دلی و می‌دانی . . . #سعدی ‌‌ ﹝ @Jomlax ﹞

‌ به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم، نه عقل ماند و نه هوشم #سعدى ‌ ﹝ @Jomlax ﹞

‌ ما به تو یک‌باره مقید شدیم #سعدی ‌ ﹝ @Jomlax ﹞

ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست هنوز وقت نیامد که بازپیوندی #سعدی ﹝ @Jomlax ﹞

‌ منِ خسته چون ندارم نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری کنم ای نگار بی تو #سعدی ‌ ﹝ @Jomlax ﹞

‌ حالم از شرح غمت افسانه ایست... #سعدي ‌ ﹝ @Jomlax ﹞

هر که بپرسد «ای فلان! حال دلت چگونه است؟» خون شد و دم به دم همی از مژه می‌چکانمش #سعدی ﹝ @Jomlax ﹞