آدما خیلی بی انصافن،
یهو میان تو زندگیت درست وقتی که دوست نداشتی حتی خودتم تو زندگیت باشی...
میان،
از عشق حرف میزنن،
از دوست داشتن،
از وابستگی...
کم کم باور میکنی،
خب هرکسی باشه باور میکنه،
روزاتون خوب میگذره،
اونقدر که هر شب که میخواید بخوابید میترسید از اینکه نکنه همهی اینها خواب باشه و فردا صبح
همه چیز عوض بشه...
نکنه یه روز بیاد که براش عادی شده باشم، نکنه فلان جا که رفت دلش پیش کس دیگهای گیر کنه...
خاطره میسازید باهم
تو خیابون، کافه، رستوان، سینما، تو تراس خونتون...
تو هرجایی که فکرشو بکنید...
باهم آهنگ گوش میدید،
قدم میزنید،
میخندید...
کم کم زندگیتون پر میشه از حضورش.
دلتون از داشتنش خوشه،
پشتتون به بودنش گرم...
آیندتونو بااون تصور میکنین و کل وجودتون درگیرش میشه
اما امان ازاون روز که همه چیز خراب میشه، امان ازاون روز که تموم روزای خوبتونو تمام حرفای قشنگشو میندازه دور و میزاره میره!
همونجور که یهو، بی اینکه شما بخواید اومد و با اصرار موند
همونجور یهو و با اصرار از پیشتون میره...
و شما رو تنها میذاره
با آیندهای که با اون تصور شده و پارک و سینما و کافه و خیابونای لعنتی این شهر و یه مشت عکس دو نفره...
بیاین اینقدر بی انصاف نباشیم،
بیاین اگه یکیو نمیخوایم،
اگه موندنی نیستیم،
اگه حسمون نسبت بهش اونقدرا قوی نیست
حرف از موندن نزنیم...
#المیرا_دهنوی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
کنار اتوبان نگه داشت
میدونستم انقد سکوت میکنه تا اشکامُ بریزمُ حالم میزون شه
بعد دلیل ناراحتیامُ بپرسه
همیشه وقتی دلم میگرفت
تماشای آدما رو دوس داشتم،
رفت و آمداشون...
میخواستم به خودم به قبولونم
که غما هم مثل آدما،
مثله ماشینای این اتوبان میان و میرن...
با خودم گفتم وقتِ رفتنِ...
شاید وقتشه از این شهرو آدماش واسه همیشه دورشم و برم!
اما من زیاد این کارو کرده بودم،
همیشه انتخابم رفتن بوده...
ولی هیچوقت
با جابهجاییم از این شهر به اون شهر،
وز وزای تو سرم کم نشدن...
چشمم به تریلی افتاد
به چرخای قطورش
یاد اون سگ خوشگله که چن روز پیشا تنش زیر لاستیکه ماشینا پاس کاری میشد افتادم!
ته دلم گفتم برو....
تنها کاری که
برای پایان دادن به غصههات داری
رفتن زیر اون چرخای قطورِ...
انگاری میفهمید
بیشتر از همیشه حس میکنم تنهام،
دستم به سمت دستگیره رفت و
همون لحظه دستاشُ گذاشت رو اونیکی دستمُ گفت:
میای بغلم...
صدای هق هقم بالا گرفت،
خودم و انداختم تو بغلش
و ته دلم گفتم:
نباشی زندگی از یادم میره دلبر...
#المیرا_دهنوی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
دلم میخواست
زود تر زمستون بیاد
تا به بهونه ی سرد بودن هوا بیشتر بغلم کنه:)
دستامونُ ببریم
توی جیبِ یه کاپشنُ باهم قدم بزنیم!
اما
قبلِ اینکه زمستون بیاد رفت!
همیشه همینطور بود...
وقتایی که باید میبود،
نبود!
#المیرا_دهنوی
🌸🦋 @JomLax 🦋🌸
مرا بِـبَر آنجا که؛
تو باشی...
من باشم...
و هیچ اثرى از پایِ رفتن نباشد..!
#الميرا_دهنوى
💞🦋 @JomLax 🦋💞
مرا ببر آنجا که
تو باشى ...
من باشم ...
و هیچ اثرى از پایِ رفتن نباشد...
#الميرا_دهنوى
💞🦋 @JomLax 🦋💞
『♥️』
خیالت
بی خیالم نمی شود
چرا ؟؟!!
#المیرا_دهنوی
﹝جُملِڪس﹞
『♥️』
مرا بِـبَر آنجا که؛
تو باشی...
من باشم...
و هیچ اثرى از پایِ رفتن نباشد..!
#الميرا_دهنوى
﹝جُملِڪس﹞
『♥️』
بهشت
مکان نیست
بهشت یک حسه
و فقط کسی که دوسش داری
میتونه به وجودش بیاره ...
#المیرا_دهنوی
﹝جُملِڪس﹞
『♥️』
مرا ببر آنجا که
تو باشى ...
من باشم ...
و هیچ اثرى از پایِ رفتن نباشد...
#الميرا_دهنوى
﹝جُملِڪس﹞