6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
بهترین چیز هایی که میتوانیم بعد از خودمان در دنیا به جا بگذاریم چیست؟
🎙استاد عالی
🦻
VID_20251028_052226_246_۲۸۱۰۲۰۲۵.mp3
زمان:
حجم:
1.59M
📹 دستور آسان نماز شب از زبان حجتالاسلام عالی...
10.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 زینب کبری سلاماللهعلیها: مدیر، مشاور و تکیهگاه جریان امامت پس از مادر!
#استاد_شجاعی
منبع #کلیپ : ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎖 آرامش واقعی رو فقط با پیروی از سبک زندگی قهرمانهای این باشگاه میشه بدست آورد!
#استاد_شجاعی #استاد_حیدری_کاشانی
منبع #کلیپ : ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
@ostad_shojaeدلِ بلندبالا.mp3
زمان:
حجم:
10.18M
👤 دست هیچ کس و هیچ چیز در عاشورا به دل زینب سلاماللهعلیها نرسید!
آیا دل ما هم میتواند آنقدر دور از دسترس شود که در اوجِ مشکلات، آرام و سرمست باشد؟ چگونه ؟
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی | #استاد_میرباقری
#پادکست_روز
کارگاه #مهارت_مبارزه_با_غم۴۶
※ بیشترِ ما نگران آیندهای هستیم که شاید هیچوقت نرسد، اما درباره آیندهای که قطعاً میرسد، کمتر نگرانیم.
نتیجهی این غفلت، فقر ما در لحظه ورود به برزخ است.
دانلود رایگان کارگاه مهارت مبارزه با غم :
media.montazer.ir/?p=22887
@ostad_shojaeمهارت مبارزه با غم ۴۶.mp3
زمان:
حجم:
13.52M
کارگاه #مهارت_مبارزه_با_غم ۴۶
این پادکست را گوش کنید:
تا بتوانید اوضاع برزخ خود را
اگر همین الآن به برزخ متولد شوید،
ارزیابی کنید!
منبع پادکست: جلسه ۱۹ راه های مبارزه با غم
حسین خرازی نشست ترک موتورم بین راه، به یک نفربر برخوردیم که در آتش میسوخت.فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد؛من و حسین آقا هم برای نجات آن بندهخدا با بقیه همراه شدیم.گونی سنگرها رابرمیداشتیم و از همان دو سه متری،میپاشیدیم روی آتش
جالب این بود آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت میسوخت،اصلاً ضجه و ناله نمیزد و همین موضوع پدر همهی ما را درآورده بود!»بلندبلند فریاد میزد:خدایا...الان پاهام داره میسوزه!
میخوام اون ور ثابت قدمم کنی
خدایا! الان سینهام داره میسوزه
این سوزش به سوزش سینهی حضرت زهرا(س)نمیرسه...
خدایا! الان دستهام سوخت
می خوام تو اون دنیا دستهام رو طرف تو دراز کنم...نمیخوام دستهام گناهکار باشه!
خدایا!صورتم داره میسوزه!
این سوزش برای امام زمانه
برای ولایته ،اولین بار حضرت زهرا(س)اینطوری برای ولایت سوخت!آتش که به سرش رسید،گفت:خدایا! دیگه طاقت ندارم،
دیگه نمیتونم،دارم تموم میکنم.
خدایا!خودت شاهد باش!
خودت شهادت بده آخ نگفتم
آن لحظه که جمجمهاش ترکید من دوست داشتم خاک گونیهارا روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت.حال حسین آقا از همه بدتر بود دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکردو میگفت:
ما جواب اینا را چه جوری بدیم
ما فرمانده ایناییم؟
ایناکجا و ماکجا؟اون دنیا خدا ما رو نگه نمیداره بگه جواب اینا رو چی میدی؟زیر بغلش راگرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه من و آن قدر گریه کرد که پیراهن و حتی زیرپوشم خیس شد.
#کجایند_مردان_بی_ادعا