#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۰
در برابر مداحان:
این کلام حکمت آمیز را امام(علیه السلام) زمانى فرموده که گروهى او را در مقابلش ستودند، فرمود: «خداوندا! تو به من از خودم آگاه ترى و من آگاه تر به خودم از آنها هستم»; (وَمَدَحَهُ قَوْمٌ فِی وَجْهِهِ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّکَ أَعْلَمُ بِی مِنْ نَفْسِی، وَأَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِی مِنْهُمْ).
سپس افزود: «خداوند! ما را بهتر از آنچه آنها گمان مى کنند قرار ده و آنچه را نمى دانند بر ما ببخش»; (اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا خَیْراً مِمَّا یَظُنُّونَ، وَاغْفِرْ لَنَا مَا لاَ یَعْلَمُونَ).
از جمله امورى که در روایات اسلامى از آن به شدت نهى شده، مدح و ستایش افراد در برابر خود آنهاست، از این رو در روایات دیگرى مدح و ستایش نوعى ذبح شمرده شده است.
در روایتى از پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «إذا مَدَحْتَ أخاکَ فى وَجْهِهِ فَکَأنَّما أمْرَرْتَ عَلى حِلْقِهِ الْمُوسى; هنگامى که برادرت را در برابرش مدح و ستایش کنى مانند این است که کارد بر گلویش مى کشى».(1)
در حدیثى از امام على بن ابى طالب(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «أجْهَلُ النّاسِ الْمُغْتَرُّ بِقَوْلِ مادِح مُتَمَلَّق یُحْسِنُ لَهُ الْقَبیحُ وَ یُبَغِّضة إلَیْهِ النَّصیحُ; نادان ترین مردم کسى است که به گفته ستایش کننده اى که از راه تملق زشتى ها را در نظرش زیبا و زیبایى ها را مبغوض مى دارد، مغرور شود».(2)
اگر در آثار زیان بار مدح و ستایش هاى افراطى و تملق آمیز خوب بیندیشیم خواهیم دید که اثرات آن فوق العاده مخرب است; از یک سو انسان را مغرور مى کند و همین غرور مانع راه تکامل او مى شود و از سوى دیگر عیوب و نقایص خود را نمى بیند، بلکه گاه آنها را حسن مى شمرد و در مقام اصلاح خویشتن بر نمى آید و از سوى سوم، غالبا به مداحان علاقه پیدا مى کند در حالى که آنان خواسته هاى نامشروعى دارند و او به انجام خواسته هاى نامشروعشان کشیده مى شود و عمل خود را به نوعى توجیه مى کند.
در اینجا سؤال معروفى است که چگونه امام(علیه السلام) با آن مقام عصمت اعتراف به نقص یا گناه در خویشتن مى کند و از خدا آمرزش مى طلبد؟
بعضى در جواب این گونه تعبیرات و تعابیر دیگرى که در دعاها آمده و امامان معصوم(علیهم السلام) با تمام وجودشان از خداوند طلب آمرزش مى کنند مى گویند، این گونه سخنان همه به عنوان سرمشق براى مردم است و خودشان به آن نیازى نداشتند.
این توجیه، توجیه صحیحى به نظر نمى رسد و با لحن دعاها سازگار نیست، به خصوص این که از روایاتى استفاده مى شود آنان هنگام خواندن این دعاها اشک مى ریختند و به خود مى پیچیدند و بى تابى داشتند.
جمع دیگر معتقدند که اینها همه به سبب ترک اولى هایى است که انجام داده اند. معناى ترک اولى این نیست که ـ نعوذ بالله ـ خلافى انجام شده باشد، بلکه ممکن است از مستحب مهم ترى به مستحب کمترى منتقل شده باشند; مثلا اگر کسى در اطراف خانه اش دو مسجد باشد یکى دورتر و پرجمعیت و دیگرى نزدیک تر و کم جمعیت به یقین جماعت پر جمعیت تر از جماعت کم جمعیت تر ثوابش بیشتر است حال اگر در جماعت دوم شرکت کند با این که کار مستحب مهمى انجام داده ولى ترک اولى اى هم از او سر زده که در جماعت پرجمعیت تر شرکت نکرده است. این گونه اعمال براى افراد معمولى و حتى کسانى که در مسیر سیر و سلوک الى الله اند عیب و نقص نیست ولى پیامبران و امامان معصوم آن را براى خود نوعى گناه مى شمردند و از آن استغفار مى کردند.
گاه ممکن است تمام کوشش خود را انجام مى دادند و باز هم اعمال خود را لایق مقام پروردگار نمى دیدند و از آن استغفار مى کردند; مانند کسى که میهمان بسیار محترمى پیدا مى کند و آخرین تلاش خود را براى پذیرایى به خرج مى دهد و بعد مى گوید: از این که توان بیش از این نداشتم عذر خواهى مى کنم و شرمنده ام. اساساً، معصومان(علیهم السلام) با توجه به عظمت مقام پروردگار عبادات خود را لایق او ندیده و مى گفتند: «وَما عَبَدْناکَ حَقَّ عِبادَتِکَ»،
#شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۱
سه شرط خدمت به مردم:
مى دانیم برآوردن حوایج نیازمندان و حل مشکلات مردم از مهم ترین مستحبات و بهترین طاعات است تا آنجا که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام)مى خوانیم: «مَنْ سَعَى فِی حَاجَةِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ طَلَبَ وَجْهِ اللَّهِ کَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ حَسَنَة یَغْفِرُ فِیهَا لاَِقَارِبِهِ وَ جِیرَانِهِ وَ إِخْوَانِهِ وَمَعَارِفِه; کسى که براى برآوردن حاجت برادر مسلمانش تلاش و کوشش کند براى جلب رضاى پروردگار، خداوند متعال هزار هزار حسنه در نامه اعمال او مى نویسد و حتى به سبب آن بستگان و همسایگان و برادران دینى و آشنایانش مشمول غفران الهى مى شوند».(1)
امام(علیه السلام) در این گفتار نورانى اش شرایط کمال قضاى حوایج را در سه چیز خلاصه کرده، مى فرماید: «برآوردن حاجات مردم کامل نمى شود مگر به سه چیز کوچک شمردنش تا بزرگ گردد و مکتوم داشتنش تا آشکار شود و تعجیل در آن تا گوارا گردد»; (لاَ یَسْتَقِیمُ قَضَاءُ الْحَوَائِجِ إِلاَّ بِثَلاَث: بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ، وَبِاسْتِکْتَامِهَا لِتَظْهَرَ، وَبِتَعْجِیلِهَا لِتَهْنُؤَ).
بسیارند کسانى که وقتى حاجت نیازمندى را بر مى آورند آن را بزرگ مى شمرند و همه جا عنوان مى کنند و گاه براى انجام دادن آن امروز و فردا دارند، به گونه اى که حاجتمند، خسته و شرمنده مى شود. این گونه قضاى حاجات ارزشى ندارد; انجام خواسته هاى مردم در صورتى ارزش پیدا مى کند که انسان آن را کوچک بشمرد و این نشانه بزرگى شخصى است که حاجت را برآورده است. هنگامى که او در نظرها بزرگ شد کار او نیز بزرگ شمرده مى شود.
همچنین در صورتى ارزشمند است که آن را پنهان دارد تا آبروى تقاضا کننده نزد همه محفوظ بماند; ولى از آنجا که حس کنجکاوى در مردم زیاد است، سرانجام این گونه خدمات آشکار مى شود و با اهمیت از آن و صاحبش یاد مى کنند و او را به فضایل اخلاقى مى ستایند.
اضافه بر این اداى حاجتى ارزشمند و گواراست که به سرعت انجام گیرد، زیرا در غیر این صورت حاجتمند ناچار است بارها به در خانه کسى که به او نیاز دارد برود و هر بار رنج تازه اى را بر روح خود تحمیل کند. در این هنگام چنانچه حاجت او برآورده شد برایش گوارا نخواهد بود.
لام در جمله «لِتَعْظُمَ» و «لِتَظْهَرَ» و «لِتَهْنُؤَ» به اصطلاح لام عاقبت است نه لام علت; یعنى این سه کار، این سه نتیجه را در پى دارد.
گفتنى است که در دستورات اسلامى نه تنها مسئله قضاى حوائج از بزرگ ترین کارهاى خیر شمرده شده، بلکه چگونگى آن از جهات مختلف نیز تعلیم داده شده است تا قضاى حوائج به صورت کاملاً انسانى و گوارا صورت گیرد.
شبیه همین کلام به تعبیر دیگرى از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است; آنجا که مى فرماید: «رَأَیْتُ الْمَعْرُوفَ لاَ یَصْلُحُ إِلاَّ بِثَلاَثِ خِصَال تَصْغِیرِهِ وَتَسْتِیرِهِ وَتَعْجِیلِهِ فَإِنَّکَ إِذَا صَغَّرْتَهُ عَظَّمْتَهُ عِنْدَ مَنْ تَصْنَعُهُ إِلَیْهِ وَ إِذَا سَتَّرْتَهُ تَمَّمْتَهُ وَإِذَا عَجَّلْتَهُ هَنَّأْتَهُ وَإِنْ کَانَ غَیْرُ ذَلِکَ سَخَّفْتَهُ وَنَکَّدْتَهُ; چنین دیدم که کارهاى نیک جز به سه خصلت اصلاح نمى پذیرد: کوچک شمردن و پنهان داشتن و تعجیل کردن در آن، زیرا هنگامى که آن را کوچک بشمرى نزد کسى که به او نیکى کرده اى بزرگ خواهد بود و زمانى که پنهانش دارى آن را به کمال رسانده اى و چون در آن تعجیل کنى گوارایش ساخته اى و اگر غیر از این باشد آن را سخیف و بى ارزش کرده اى».(2)
البته در قرآن مجید دستور به انفاق هاى پنهان و آشکار هر دو داده شده و کسانى را که اموال خود را در شب و روز به صورت پنهان و آشکار انفاق مى کنند اجر الهى وعده داده شده و هرگونه ترس و غم (از عذاب هاى آخرت و مشکلات دنیا) از ایشان نفى شده است. (الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَالنَّهارِ سِرًّا وَعَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ).(3)
ولى این دستور با آنچه در بالا آمد منافاتى ندارد، زیرا گاه انفاق آشکار سبب تشویق دیگران مى گردد و سرمشقى براى سایرین است و در نتیجه انفاقى انفاق هاى دیگر را در پى دارد و از این نظر مطلوب است افزون بر این تظاهر به انفاق سوء ظن مردم را به اشخاص در مورد صفت بخل و خسیس بودن و عدم اداى واجبات از میان مى برد و این خود هدف مهم دیگرى است; ولى در هر حال اصل و اساس بر این است که انفاق و قضاى حوایج مکتوم باشد جز در موارد استثنایى مثل آنچه در بالا آمد.
از این رو در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که «إِنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ فِی التَّطَوُّعِ تَفْضُلُ عَلاَنِیَتَهَا بِسَبْعِینَ ضِعْفاً وَصَدَقَةَ الْفَرِیضَةِ عَلاَنِیَتُهَا أَفْضَلُ مِنْ سِرِّهَا بِخَمْسَة وَعِشْرِینَ ضِعْفاً; صدقه مستحب اگر پنهان باشد از صدقه آشکار هفتاد مرتبه بالاتر است و صدقه واجب اگر آشکار
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۲
پيش گويى عجيب:
اين كلام حكمت آميز و پرمحتوا يكى از خبرهاى غيبى است كه امام(عليه السلام) از زمان هاى آينده بيان مى كند و هشدارى است به اصحاب و ياران و پيروانش. امام(عليه السلام) زمانى را پيش بينى مى كند كه سه گروه پست و بى ارزش، باارزش و سه كار نيك و گرانبها، زشت و بد شمرده مى شوند و سه گروه نالايق زمام حكومت را به دست مى گيرند. نخست مى فرمايد: «زمانى بر مردم فرا مى رسد كه تنها حيله گرانِ سخن چين، مقرب مى شوند و تنها فاجرانِ بدكار ظريف و لطيف شمرده مى شوند و افراد با انصاف، ضعيف و ناتوان محسوب خواهند شد»; (يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لاَ يُقَرَّبُ فِيهِ إِلاَّ الْمَاحِلُ، وَلاَ يُظَرَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْفَاجِرُ، وَلاَ يُضَعَّفُ فِيهِ إِلاَّ الْمُنْصِفُ).
اشاره به اين كه در آن زمان نظام ارزشى اسلام و احكام الهى و كتاب و سنت وارونه مى شود، افراد زشت سيرت و گنه كار و فاسد بر سر كار مى آيند و نيكان را از صحنه اجتماع به عقب مى رانند. در چنين شرايطى منكر، معروف و معروف، منكر مى گردد. تعبير به «ماحِل» از ماده «مَحْل» (بر وزن جهل) به معناى مكر و حيله و در اصل به معناى خشك و بى حاصل بودن زمين است. افراد حيله گر و سخن چين و مكّار را به همين سبب ماحل گفته اند. «فاجِر» اشاره به افراد بى بند و بارى است كه هرچه بر زبانشان آمد مى گويند و از شوخى هاى ركيك و زشت ابا ندارند و آن را نوعى شوخ طبعى و ظرافت و لطافت مى شمرند. «مُنْصِف» كسى است كه حق مردم را به خوبى ادا مى كند; ولى در محيط زشت كاران چنين كسى را آدمى ضعيف و ناتوان و بى دست و پا شمرده مى شود; ولى در نظر آنها افرادى كه اموال و ثروت فراوانى از راه حرام و غصب حقوق مردم گردآورى مى كنند، آدم هاى زرنگ و لايقى هستند.
سپس مى افزايد: «(سه كار بسيار خوب، بد شمرده مى شود) در آن زمان كمك به نيازمندان خسارت و ضرر، و صله رحم (كه حق مسلم خويشاوندان است) منّت، و عبادت (كه وظيفه هر انسانى در پيشگاه خداست) وسيله برترى جويى بر مردم خواهد بود»; (يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً، وَصِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً، وَالْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ).
آرى در زمانى كه ايمان و اخلاق از جامعه برچيده شود، مردم دليلى نمى بينند كه به نيازمندان كمك كنند و طبق محاسبه هاى ظاهرى مى گويند: فلان مقدار به فلان نيازمند داديم و به همان اندازه از سرمايه ما كم شد و اين خسارت است و نيز هنگامى كه به ديدار بستگان خود مى روند آن را دِين شرعى و اخلاقى و انسانى به شمار نمى آورند، بلكه گويى نعمت بزرگى به آنان داده اند و بر آنان منت مى نهند و هنگامى كه وظيفه عبادى خود را انجام مى دهند به جاى اين كه خضوع و تواضعشان بيشتر شود خود را از ديگران برتر و بلند مقام تر مى شمرند. كوتاه سخن اين كه از اعمال به ظاهر نيك خود نتيجه هاى وارونه مى گيرند.
جمله امام(عليه السلام) «يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فيهِ غُرْماً» شبيه چيزى است كه در قرآن مجيد آمده است كه درباره عرب جاهلى مى فرمايد: (وَمِنَ الاْعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً);(1) بعضى از عرب هاى باديه نشين (كه از تعاليم اسلام دورند) آنچه را در راه خدا انفاق مى كند غرامت و خسران براى خود مى پندارد».
و جمله «صِلَةُ الرَّحِمِ منّاً» شبيه چيزى است كه در آيه 17 سوره «حجرات» آمده است: «(يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَّ تَمُنُّوا عَلَىَّ إِسْلاَمَكُمْ بَلِ اللهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلاِْيمَانِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ); آنها بر تو منت مى نهند كه اسلام آوردند بگو اسلام آوردن خود را بر من منت ننهيد خداوند بر شما منت مى نهد كه شما را به سوى ايمان هدايت كرده است اگر (در ادعاى ايمان) صادق هستيد». روشن است ايمان آوردن به پيامبر الهى وظيفه، بلكه برنامه سعادت و تكامل و افتخار است. اين چيزى نيست كه سبب منت بر پيامبر گردد.
همچنين صله رحم همان گونه كه اشاره كرديم وظيفه دينى و انسانى است كه هر كس موفق به آن شود بايد خدا را شكر گويد و مفتخر باشد نه اين كه وسيله منّت گردد. همچنين عبادت مكتب عالى تربيت انسان است و بايد وسيله تواضع و خضوع انسان در پيشگاه خدا گردد نه اين كه وسيله برترى جويى بر مردم شود.
آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به سه عامل فساد در چنين جامعه اى اشاره مى كند كه سرچشمه آن اعمال نادرست است، مى فرمايد: «در آن زمان حكومت به مشورت زنان و فرمانروايى كودكان و تدبير خواجه ها خواهد بود»; (فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ، وَإِمَارَةِ الصِّبْيَانِ، وَتَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ).
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۳
تضاد دنياپرستى و علاقه به آخرت:
امام(عليه السلام) اين گفتار حكيمانه را زمانى فرمود كه «لباس كهنه و وصله دارى بر اندام آن حضرت ديدند كسى درباره آن سؤال كرد (كه چرا امام(عليه السلام) با داشتن امكانات چنين لباسى را براى خود انتخاب كرده است) امام(عليه السلام) فرمود: «قلب به سبب آن خاضع مى شود و نفس سركش با آن رام مى گردد و مؤمنان به آن اقتدا مى كنند (و از آن سرمشق مى گيرند)»; (وَ رُئِيَ عَلَيْهِ إِزَارٌ خَلَقٌ مَرْقُوعٌ فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ: يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ، وَتَذِلُّ بِهِ النَّفْسُ، وَيَقْتَدِي بِهِ الْمُؤْمِنُونَ).
مى دانيم در عصر خلفا دامنه فتوحات اسلامى به شرق و غرب و شمال و جنوب كشيده شد و كشورهاى مهمى همچون ايران و روم و مصر زير پرچم اسلام قرار گرفتند و غنائم فراوان و اموال خراجى بسيارى نصيب مسلمين شد. اين امر آثار زيان بار فراوانى داشت; گروهى به مسابقه در ثروت روى آوردند، خانه هاى مجلل، لباس هاى گرانبها، سفره هاى رنگارنگ و مركب هاى زيبا براى خود انتخاب نمودند و گروه عظيمى از مردم در دنيا و ارزش هاى مادى فرو رفتند و نظام ارزشى جامعه اسلامى ـ همان گونه كه در كلام حكمت آميز قبل به آن اشاره شد ـ دگرگون شد.
در اينجا امام(عليه السلام) براى اين كه مسلمانان منحرف را به صراط مستقيم اسلام و سنت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باز گرداند مظاهر زهد خويش را كاملاً آشكار ساخت كه از جمله آن پوشيدن لباس هاى ساده و كم ارزش و وصله دار بود و همين امر موجب شگفتى بينندگان گشت تا آنجا كه به حضرت ايراد گرفتند; ولى امام(عليه السلام) پاسخى فرمود كه درس بزرگى براى همگان بود، فرمود: هنگامى كه اين لباس را مى پوشم سه فايده مهم دارد:
نخست اين كه قلب و روح من در برابر آن خضوع مى كند و تكبر و خودبرتربينى كه سرچشمه گناهان بزرگ است از من دور مى شود و ديگر اين كه نفس سركش به سبب آن رام مى شود و وسوسه هاى آن كه انسان را به راه هاى شيطانى مى كشاند فرو نشيند. و سوم اين كه مؤمنان به آن اقتدا مى كنند و از زندگانى پر زرق و برق و تجملاتى كه انسان را از خدا غافل مى سازد دور مى شوند. هيچ كس از پوشيدن لباس هاى ساده و داشتن وسايل زندگى ساده احساس حقارت نمى كند.
آن گاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به اصلى كلى درباره دنيا و آخرت اشاره مى كند كه انتخاب نوع لباس گوشه اى از گوشه هاى آن است، مى فرمايد: «دنيا و آخرت دو دشمن متفاوت و دو راه مختلف اند، لذا كسى كه دنيا را دوست بدارد و به آن عشق بورزد آخرت را دشمن مى دارد و با آن عداوت دارد»; (إِنَّ الدُّنْيَا وَالاْخِرَةَ عَدُوَّانِ مُتَفَاوِتَانِ، وَسَبِيلاَنِ مُخْتَلِفَانِ، فَمَنْ أَحَبَّ الدُّنْيَا وَ تَوَلاَّهَا أَبْغَضَ الاْخِرَةَ وَعَادَاهَا).
منظور از دنيا در اينجا يكى از سه چيز و يا هر سه چيز است: نخست اين كه منظور دنيايى است كه از طريق حرام و اموال نامشروع و مقامات غاصبانه به دست آيد كه مسير آن از مسير آخرت قطعاً جداست.
ديگر اين كه منظور دنيايى است كه هدف باشد نه وسيله براى آخرت، زيرا اگر دنيا هدف اصلى انسان شد، آخرت به فراموشى سپرده مى شود و ديگر هدف نهايى نخواهد بود; اما اگر به دنيا به گونه مزرعه يا پل و گذرگاه و خلاصه وسيله اى براى رسيدن به آخرت نگاه شود نه تنها دشمنى با آن ندارد، بلكه به يقين آن را تقويت خواهد كرد، همان گونه كه در روايات اسلامى آمده است.
سوم اين كه منظور دنياى پر زرق و برق و تجملاتى است كه وقتى انسان در آن غرق شد، هرچند از طريق حلال به دست آمده باشد آخرت به دست فراموشى سپرده خواهد شد; هر روز در فكر زينت تازه و تجملات بيشتر و خانه ها و لباس ها و مركب هاى پر زرق و برق تر است و چنين كسى هرچند دنبال حرام هم نباشد هم خدا را فراموش مى كند و هم معاد را.
تعبير به «عَدُوّان» و «سَبيلانِ» در واقع شبيه به تنزل از چيزى به چيز ديگر است، زيرا نخست مى فرمايد: دو دشمن اند كه يكديگر را تخريب مى كنند سپس مى فرمايد: حد اقل دو مسير مختلف اند كه به دو مقصد منتهى مى شوند; خواه عداوتى با هم داشته باشند يا نه. آنچه در جمله «فَمَنْ أحَبَّ الدُّنْيا» آمده در واقع به منزله نتيجه گيرى از سخنان گذشته است.
در پايان امام(عليه السلام) دو تشبيه جالب و به تعبير ديگر دو مثال واضح براى دنيا و آخرت بيان مى كند و مى فرمايد: «اين دو به منزله مشرق و مغرب اند و انسان همچون كسى است كه در ميان اين دو در حركت است هر زمان به يكى نزديك مى شود از ديگرى دور مى گردد و اين دو همچون دو همسر يك مردند (كه معمولاً با هم رقابت شديد دارند)»; (وَهُمَا بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ، وَمَاش بَيْنَهُمَا; كُلَّمَا قَرُبَ مِنْ وَاحِد بَعُدَ مِنَ الاْخَرِ، وَهُمَا بَعْدُ ضَرَّتَانِ).
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۴
زاهدان در دنيا:
این کلام نورانى هنگامى از امام(علیه السلام) صادر شد که «نوف بکالى مى گوید: امیر مؤمنان(علیه السلام) را در یکى از شب ها دیدم براى عبادت از بستر خود خارج شده بود. نگاهى به ستارگان آسمان افکند سپس به من فرمود: اى نوف! خوابى یا بیدار؟ عرض کردم: بیدارم» (آن گاه این سخن نورانى که نهایت زهد در دنیا را در عباراتى کوتاه شرح مى دهد بیان فرمود); (وَ عَنْ نَوْف الْبَکَالِیِّ قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) ذَاتَ لَیْلَة، وَقَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ، فَنَظَرَ فِی النُّجُومِ فَقَالَ لِی: یَا نَوْفُ، أَرَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ؟ فَقُلْتُ: بَلْ رَامِقٌ).
نوف چنانچه خواهد آمد از دوستان نزدیک یا خادمان امیر مؤمنان بوده که حتى شب ها در خدمتش به سر مى برده است.
«فرمود: اى نوف! خوشا به حال زاهدان در دنیا که راغبان در آخرتند، همان ها که زمین را فرش و خاک آن را بستر و آبش را نوشیدنى گواراى خود قرار دادند. قرآن را همچون لباس زیرین و دعا را همچون لباس رویین خویش ساختند سپس دنیا را بر روش مسیح سپرى کردند»; (قَالَ یَا نَوْفُ طُوبى لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیَا، الرَّاغِبِینَ فِی الاْخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الاَْرْضَ بِسَاطاً، وَتُرَابَهَا فِرَاشاً، وَمَاءَهَا طِیباً، وَالْقُرْآنَ شِعَاراً، وَالدُّعَاءَ دِثَاراً، ثُمَّ قَرَضُوا الدُّنْیَا قَرْضاً عَلى مِنْهَاجِ الْمَسِیحِ).
تعبیر زمین را فرش و خاک را بستر و... کنایه از ساده زیستن در حد اعلى است.
تعبیر به قرآن را لباس زیرین و دعا را لباس رویین قرار دادند، کنایه از این است که دستورات قرآن در درون دل و جان و روحشان قرار دارد و دعا ورد زبانشان است همواره به هنگام قیام و قعود و هرگونه حرکت فردى و اجتماعى از خدا یارى مى طلبند و براى توفیق بیشتر دعا مى کنند و از این طریق هرگز خدا را از یاد نمى برند.
افزون بر این، بدن انسان در حال عادى بسیار آسیب پذیر است و لباس، او را از بسیارى آسیب ها حفظ مى کند، پس دعا را لباس رویین قرار دادن اشاره به این است که آنها در سایه دعا، خود را از خطرات مختلف و عذاب هاى دنیا و آخرت و انحرافات اخلاقى حفظ مى کنند.
تعبیر به «قَرَضُوا الدُّنْیا..». اشاره به پیمودن و طى کردن دنیا بر روش بسیار زاهدانه حضرت مسیح است (قرض هم به معناى قطع کردن و بریدن آمده و هم به معناى گذشتن و عبور کردن).
اشاره امام در اینجا به زندگى زاهدانه حضرت عیسى به طور مشروح تر در خطبه 160 آمده است که فرمود: «و اگر بخواهى (براى نمونه دیگرى) زندگى عیسى بن مریم ـ که درود خدا بر او باد ـ را برایت بازگو مى کنم; او سنگ را بالش خود قرار مى داد، لباس خشن مى پوشید، غذاى ناگوار (مانند نان خشک) مى خورد، نان خورش او گرسنگى، چراغ شب هایش ماه، سر پناه او در زمستان مشرق و مغرب زمین بود (صبح ها در طرف غرب و عصرها در طرف شرق رو به آفتاب قرار مى گرفت) میوه و گل او گیاهانى بود که زمین براى چهارپایان مى رویاند. نه همسرى داشت که او را بفریبد و نه فرزندى که (مشکلاتش) او را غمگین سازد، نه مالى داشت که او را به خود مشغول دارد و نه طمعى که خوارش کند; مرکبش پاهایش بود و خادمش دست هایش!» (وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَى بْنِ مَرْیَمَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ، فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ، وَ یَلْبَسُ الْخَشِنَ، وَیَأْکُلُ الْجَشِبَ، وَکَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ، وَسِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ الْقَمَرَ، وَظِلاَلُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقُ الاَْرْضِ وَمَغَارِبَهَا، وَفَاکِهَتُهُ وَرَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الاَْرْضُ لِلْبَهَائِمِ; وَلَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَلاَ وَلَدٌ یَحْزُنُهُ، وَلاَ مَالٌ یَلْفِتُهُ، وَلاَ طَمَعٌ یُذِلُّهُ، دَابَّتُهُ رِجْلاَهُ، وَخَادِمُهُ یَدَاهُ!).
به یقین کمتر کسى مى تواند مانند حضرت مسیح زندگى کند و یا زهدى همچون پیامبر اسلام و على(علیهما السلام) داشته باشد. منظور آن است که مردم با ایمان تا آنجا که مى توانند تعلقات دنیوى را از خود دور سازند و بار خود را سبک کنند و به زندگى هر چه ساده تر قانع شوند، چرا که زندگى هاى پر خرج و تجملاتى از یک سو تمام افکار انسان را به خود جذب مى کند و از آخرت غافل مى سازد و از سویى دیگر تهیه آن از مال حلال غالباً مشکل است، لذا انسان را به حلال یا مشتبه آلوده مى سازد و از سوى سوم براى نیازمندان مایه حسرت و دل شکستگى و محدودیت و محرومیت مى شود.
براى آگاهى از زندگانى زاهدانه انبیا و اولیاى الهى به بحثى که تحت عنوان «زندگى زاهدانه انبیا» در ذیل بخش چهارم خطبه 160 آورده ایم مراجعه فرمایید.
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۵
وظيفه ما:
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود وظایف ما را در چهار بخش خلاصه کرده و تکلیف ما را در هر بخشى روشن ساخته است:
نخست مى فرماید: «خداوند فرایضى را بر شما واجب کرده، آنها را ضایع نکنید»; (إِنَّ اللَّهَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمْ فَرَائِضَ، فَلاَ تُضَیِّعُوهَا).
اشاره است به واجباتى همچون نماز و روزه و حج و جهاد و زکات و امثال آن که هر یک داراى مصالح مهمى است و باید آنها را کاملاً حفظ کرد و منظور از تضییع کردن شاید ترک نمودن باشد یا ناقص انجام دادن، همان گونه که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) آمده است: «إِنَّ الصَّلاَةَ إِذَا ارْتَفَعَتْ فِی أَوَّلِ وَقْتِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِیَ بَیْضَاءُ مُشْرِقَةٌ تَقُولُ حَفِظْتَنِی حَفِظَکَ اللَّهُ وَإِذَا ارْتَفَعَتْ فِی غَیْرِ وَقْتِهَا بِغَیْرِ حُدُودِهَا رَجَعَتْ إِلَى صَاحِبِهَا وَهِیَ سَوْدَاءُ مُظْلِمَةٌ تَقُولُ ضَیَّعْتَنِی ضَیَّعَکَ اللَّهُ; نماز هنگامى که در اول وقت انجام شود به آسمان مى رود و سپس به سوى صاحبش باز مى گردد در حالى که روشن و درخشان است و به او مى گوید: من را محافظت کردى خدا تو را حفظ کند و هنگامى که در غیر وقت و بدون رعایت دستوراتش انجام شود به سوى صاحبش بر مى گردد در حالى که سیاه و ظلمانى و به او مى گوید: مرا ضایع کردى خدا تو را ضایع کند».(1)
سپس در دومین دستور مى فرماید: «خداوند حدود و مرزهایى براى شما تعیین کرده از آن فراتر نروید»; (وَحَدَّ لَکُمْ حُدُوداً، فَلاَ تَعْتَدُوهَا).
منظور از این حدود براى نمونه سهامى است که در ارث تعیین شده و در قرآن مجید نیز بعد از آن که بخشى از میراث ها را بیان مى کند مى فرماید: (تِلْکَ حُدُودُ اللّه)(2) و در آیه بعد کسانى که از این حدود تعدى کنند تهدید به خلود در آتش دوزخ شده اند، همچنین در مورد وظیفه زوج و زوجه به هنگام طلاق تعبیر به حدود الله شده است،(3) بنابراین حدود، اشاره به شرایط و کیفیت ها و برنامه هاى خاصى است که براى حقوق انسان ها در کتاب و سنت آمده که اگر از آنها تجاوز شود یا حقى پایمال مى گردد و یا به ناحق کسى صاحب اموالى مى شود.
آن گاه در سومین دستور مى فرماید: «خداوند شما را از امورى نهى کرده است حرمت آنها را نگاه دارید»; (وَنَهَاکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ، فَلاَ تَنْتَهِکُوهَا).
روشن است که این قسمت اشاره به معاصى کبیره و صغیره است که در کتاب و سنت وارد شده و عمومشان به دلیل مفاسدى که در آنها براى دین و دنیاى مردم هست تحریم شده است.
«تَنْتَهِکُوها» از ماده «نَهْک» (بر وزن محو) به معناى هتک حرمت و پرده درى است گویى خداوند میان انسان ها و آن گناهان پرده اى کشیده است تا در حریم آن وارد نشوند و به آن نیدیشند; ولى معصیت کاران پرده ها را مى درند و به سراغ آن گناهان مى روند.
در چهارمین جمله مى فرماید: «خداوند از امورى ساکت شده نه به علّت فراموش کارى (بلکه به جهت مصالحى که در سکوت نسبت به آنها بوده است) بنابراین خود را در مورد آنها به زحمت نیفکنید (و با سؤال و پرسش درباره آنها بار تکلیف خود را سنگین نگردانید)»; (وَسَکَتَ لَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ وَلَمْ یَدَعْهَا نِسْیَاناً، فَلاَ تَتَکَلَّفُوهَا).
این سخن برگرفته از قرآن مجید است آیه 101 سوره «مائده» است: «(یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللّهُ عَنْها وَاللّهُ غَفُورٌ حَلیمٌ); اى کسانى که ایمان آورده اید از چیزهایى سؤال نکنید که اگر براى شما آشکار شود شما را ناراحت مى کند ولى اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سؤال کنید براى شما آشکار خواهد شد. خداوند آنها را بخشیده (و نادیده گرفته است شما اصرار بر افشاى آن نداشته باشید) خداوند آمرزنده و داراى حلم است».
همان گونه که در شأن نزول آیه فوق آمده هنگامى که دستور پروردگار درباره حج نازل شد مردى به نام «عکاشه» یا «سراقه» عرض کرد: اى رسول خدا! آیا دستور حج براى هر سال است یا یک سال؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سؤال او پاسخ نگفت ولى او دو یا سه بار سؤال خود را تکرار کرد. پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: واى بر تو چرا این همه اصرار مى کنى؟ اگر در جواب تو بگویم: آرى، حج در همه سال بر شما واجب مى شود و فوق العاده به زحمت مى افتید و اگر مخالفت کنید گناهکار خواهید بود، بنابراین تا وقتى چیزى را نگفته ام بر آن اصرار نورزید... سپس افزود: «إذا أمْرُتُکُمْ بِشَىْء فَأتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ; هنگامى که شما را به چیزى دستور دادم به اندازه توانایى خود آن را انجام دهید».(4)
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۶
نتيجه تخريب دين براى دنيا:
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه خود اشاره مى کند به نکته مهمى درباره تعارض دین و دنیا و کسانى که دنیا را بر احکام دینشان ترجیح مى دهند و مى فرماید: «مردم چیزى از امور دینشان را براى اصلاح دنیایشان ترک نمى کنند مگر این که خداوند زیان بارتر از آن را به روى آنها مى گشاید»; (لاَ یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لاِْسْتِصْلاَحِ دُنْیَاهُمْ إِلاَّ فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ).
اشاره به این که در بسیارى از اوقات، دستورات دینى و منافع دنیوى در برابر هم قرار مى گیرند و رعایت هر یک سبب ضایع شدن دیگرى است. انسان هاى موحد و یکتاپرستان حقیقى که هیچ مؤثرى را در عالم جز به فرمان خدا نمى دانند به منافع دنیوى خویش پشت پا مى زنند و براى حفظ دین و ایمان و اطاعت فرمان هاى الهى مى کوشند، از این رو رحمت الهى شامل حالشان مى شود و بهتر از آن عایدشان مى گردد. به عکس آنها که دینشان را فداى دنیا و وظایف الهى خود را فداى منافع دنیوى مى کنند خداوند بدتر از آنچه را از آن بیم داشتند به سراغشان مى فرستد.
فى المثل کسانى هستند که حج واجب خود را که بر طبق حکم شرع جنبه فوریت دارد به تأخیر مى اندازند مبادا تشکیلات مادى آنها گرفتار رکود شود.
در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «مَا مِنْ عَبْد یُؤْثِرُ عَلَى الْحَجِّ حَاجَةً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْیَا إِلاَّ نَظَرَ إِلَى الْمُحَلِّقِینَ قَدِ انْصَرَفُوا قَبْلَ أَنْ تُقْضَى لَهُ تِلْکَ الْحَاجَةُ; هیچ کس حاجتى از حوایج دنیا را بر حج مقدم نمى دارد مگر این که ناگهان نگاه مى کند حجاج خانه خدا که آثار حج در چهره آنها نمایان است از این سفر باز گشتند پیش از آنکه حاجت او برآورده شده باشد».(1)
در حدیث دیگرى که در کتاب شریف کافى از امام صادق(علیه السلام) آمده مى خوانیم که حضرت به یکى از اصحاب خاصش «سماعه» فرمود: «مَا لَکَ لاَ تَحُجُّ فِی الْعَامِ فَقُلْتُ مُعَامَلَةٌ کَانَتْ بَیْنِی وَبَیْنَ قَوْم وَأَشْغَالٌ وَعَسَى أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ خِیَرَةٌ فَقَالَ لاَ وَاللَّهِ مَا فَعَلَ اللَّهُ لَکَ فِی ذَلِکَ مِنْ خِیَرَة; چرا امسال حج نمى روى؟ عرض کرد: معامله اى میان من و گروهى است و گرفتارى هایى دارم و شاید خیر، در آن باشد. امام(علیه السلام) فرمود: چنین نیست».(2)
یا مثلاً انسان هنگامى که مشغول نماز مى شود به دلیل بعضى از کارهاى دنیا آن را به سرعت تمام مى کند و چه بسا ارکان نماز آنچنان که لازم است انجام نمى شود. این گونه افراد که نمازشان را فداى منافعشان مى کنند به گفته امیرمؤمنان(علیه السلام) به جایى نمى رسند.
در حدیثى مى خوانیم: «إِذَا قَامَ الْعَبْدُ فِی الصَّلاَةِ فَخَفَّفَ صَلاَتَهُ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَتَعَالَى لِمَلاَئِکَتِهِ أَمَا تَرَوْنَ إِلَى عَبْدِی کَأَنَّهُ یَرَى أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِ غَیْرِی أَمَا یَعْلَمُ أَنَّ قَضَاءَ حَوَائِجِهِ بِیَدِی; هنگامى که انسانى مشغول نماز شود و نمازش را (براى رسیدن به حوایج دنیا) کوتاه کند، خداوند به فرشتگانش مى فرماید: آیا این بنده مرا نمى بینید گویى گمان مى کند برآورده شدن حاجاتش به دست دیگرى است. آیا نمى داند انجام حوایجش همه در دست من است؟».(3)
آنچه گفته شد در مورد حاجات فردى است; اما حاجات و نیازهاى اجتماعى نه تنها از این قاعده مستثنا نیست بلکه شمول این قاعده نسبت به آنها قوى تر و آشکارتر است; مثلاً ـ به گفته مرحوم «مغنیه» در شرح نهج البلاغه خود ـ سران کشورهاى اسلامى، امروز دستور جهاد و دفاع از حریم اسلام و کیان مسلمین را براى منافع مادى که دولت هاى استعمارى به آنها ارائه مى دهند رها کرده اند و خداوند آنها را از هر دو محروم ساخته است; در دست بیگانگان ذلیل و خوار شده اند و دنیاى آنها نیز تأمین نگشته است.
اگر دقت کنیم آنچه مولا در این سخن حکیمانه بیان فرموده به اصل توحید افعالى بازگشت مى کند و جلوه اى از جلوه هاى «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلاّ اللهُ» محسوب مى شود.
قرآن مجید مى گوید: «(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ); اگر اهل شهرها و آبادى ها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند درهاى برکات آسمان و زمین را به روى آنها مى گشودیم ولى (پیامبران الهى و دستورات ما را) تکذیب کردند و ما آنها را گرفتار نتیجه اعمالشان کردیم»
#شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۷
عالم جاهل منش:
در اين گفتار حكيمانه و كوتاه و پرمعنا امام به عالمان بى عمل و آلوده به رذائل اخلاقى اشاره كرده مى فرمايد: «چه بسيار دانشمندى كه جهلش او را كشته در حالى كه علمش با اوست; اما به حالش سودى نمى بخشد»; (رُبَّ عَالِم قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ، وَعِلْمُهُ مَعَهُ لاَ يَنْفَعُهُ).
همان گونه كه در بالا اشاره شد امام(عليه السلام) در اين عبارت كوتاه و پرمعنا از عالمان نادانى سخن مى گويد كه جهلشان قاتل آنها شده است در اين كه چگونه علم و جهل در وجود آن ها جمع مى شود تفسيرهاى مختلفى مى توان بيان كرد. از همه روشن تر اين كه علم اگر با عمل همراه نشود همچون جهل است، بنابراين نكوهش امام(عليه السلام) از عالمانى است كه از علم خود بهره نمى گيرند و به آن عمل نمى كنند و سبب هلاكت مادى و معنوى آنها مى شود.
در حديثى در كتاب شريف كافى از امير مؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم كه «إنَّ الْعالِمَ الْعامِلَ بِغَيْرِهِ كَالْجاهِلِ الْحائِرِ الَّذى لا يَسْتَفيقُ عَنْ جَهْلِهِ; شخص عالمى كه به علمش عمل نكند مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل بهبود نمى يابد.
سپس حضرت در همان روایت مى فرماید: «بَلْ قَدْ رَأیتُ أنَّ الْحُجَّةَ عَلَیْهِ أعْظَمُ وَالْحَسْرَةُ أدْوَمُ; بلکه حجت الهى را بر او بزرگ تر و حسرت او را پایدارتر دیدم».(1)
همین عبارت با اندک تفاوتى در ذیل خطبه 110 نهج البلاغه نیز آمده است.
در حدیث دیگرى در غررالحکم از همان حضرت مى خوانیم: «عِلْمٌ لا یُصْلِحُکَ ضَلالٌ وَمالٌ لا یَنْفَعُکَ وَبالٌ; دانشى که تو را اصلاح نکند گمراهى است و ثروتى که تو را (در راه خشنودى خدا) سودى نبخشد بدبختى است».(2)
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از «جهل» صفات جاهلانه اى مانند غرور و تکبر و خودخواهى و سودجویى و ریاکارى باشد; هر گاه علم با این صفات نکوهیده جاهلانه همراه گردد عالم را به نابودى مى کشاند، همان گونه که در طول تاریخ مصادیق زیادى دارد. آیا طلحه و زبیر عالم به احکام اسلام و قرآن نبودند؟ آیا موقعیت على(علیه السلام)را در اسلام و نزد پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نمى شناختند؟ چه شد که علمشان سودى به آنها نبخشید؟ آیا جز این است که جاه طلبى و پیروى از هواى نفس آنها را به جنگ جمل کشانید و نه تنها علمشان به حالشان سودى نداشت، بلکه صفات جاهلانه آنها سبب مرگشان در دنیا و مجازاتشان در آخرت شد. حدود هفده هزار نفر از مسلمانان را به کشتن دادند و هرگز به مقصدشان نیز در دنیا نرسیدند.
نیز احتمال مى رود منظور این باشد که ظواهرى از علم دارد ولى به عمق آن نرسیده است و به تعبیرى دیگر، علم او فاقد بصیرت است همان گونه که در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) مى خوانیم: «اَلْعامِلُ عَلى غَْیرِ بَصیرَة کَالسّائِرِ عَلى غَیْرِ الطَّریقِ فَلا تُزیدُهُ سُرْعَةُ السَّیْرِ مِنَ الطَّریقِ إلاّ بُعْداً; آن کس که بدون بینش و بصیرت عمل مى کند همانند کسى است که در بیراهه گام بر مى دارد، چنین کسى هر قدر تندتر برود از راه اصلى دورتر مى شود».(3)
جمع میان این تفسیرها نیز مانعى ندارد.(4)
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۸
اعجوبه جهان خلقت!
امام(عليه السلام) در اين گفتار حكيمانه خود به يك سلسله عواطف انسانى و بخش مهمى از رذايل اخلاقى و آثار هر يك از آنها اشاره فرموده و مركز آنها را قلب مى شمرد و مى فرمايد: «در درون سينه اين انسان قطعه گوشتى است كه به رگ مخصوصى آويخته شده و عجيب ترين اعضاى او و همان قلب وى است»; (لَقَدْ عُلِّقَ بِنِيَاطِ هَذَا الاِْنْسَانِ بَضْعَةٌ هِيَ أَعْجَبُ مَا فِيهِ: وَذَلِكَ الْقَلْبُ).
در اين كه چگونه قلب همان عضو صنوبرى كه مأمور رساندن خون به تمام اعضاست مى تواند مركز عواطف انسانى و فضايل و رذايل اخلاقى باشد در پايان اين بحث به طور مشروح از آن سخن خواهيم گفت. «نياط» همان رگى است كه قلب به وسيله آن در سينه انسان آويزان است كه اگر قطع شود در كمترين زمان حيات انسان پايان مى يابد. گاه آن را مفرد شمرده و زمانى جمع «نَوط» (بر وزن فوت) دانسته اند و هنگامى به معناى خود قلب نيز آمده است. به هر حال امام(عليه السلام) اين قلب آدمى را كه در درون سينه اش با رگى آويخته شده شگفت انگيزترين عضو بدن او مى شمرد.
سپس به دليل آن پرداخته و در ادامه سخن چنين مى فرمايد: «اين شگرفى به خاطر آن است كه صفاتى از حكمت و ضد حكمت در آن جمع است»; (وَ ذَلِكَ أَنَّ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِكْمَةِ وَأَضْدَاداً مِنْ خِلاَفِهَا).
حكمت اشاره به فضايل اخلاقى و اضداد آن اشاره به رذايل اخلاقى است و به اين ترتيب امام قلب انسان را مركزى براى فضايل و رذايل اخلاقى مى شمرد و اين كه مرحوم مغنيه در فى ظلال حكمت را به غير فضايل اخلاقى تفسير كرده كه نتيجه آن نوعى رذايل محسوب مى شود بسيار خلاف ظاهر است.(1)
سپس امام(علیه السلام) به شرح بخشى از رذایل اخلاقى که در طرف افراط و تفریط قرار دارند پرداخته به ده نکته در این زمینه اشاره مى کند:
نخست به سراغ حالت رجاى افراطى و سپس یأس افراطى مى رود و مى فرماید: «هرگاه آرزوها (ى افراطى) در آن ظاهر شود (حالت طمع به او دست مى دهد و) طمع او را ذلیل و خوار مى کند و هنگامى که طمع در او به هیجان آمد به دنبال آن حرص، او را به هلاکت مى کشاند»; (فَإِنْ سَنَحَ لَهُ الرَّجَاءُ أَذَلَّهُ الطَّمَعُ، وَإِنْ هَاجَ بِهِ الطَّمَعُ أَهْلَکَهُ الْحِرْصُ).
منظور از «سَنَحَ» از ماده «سنوح» به معناى عارض شدن است.
منظور از «رجاء» در اینجا امید افراطى به دیگران داشتن و چشم به اموال و امکانات آنها دوختن است واضح است که این امید افراطى، او را به طمع، و طمع، او را به حرص مى کشاند که همه از رذایل اخلاقى است.
امام در مقابل آن «یأس افراطى» را مطرح مى کند و مى فرماید: «و هنگامى که یأس بر او قالب گردد تأسف او را از پاى در مى آورد»; (وَإِنْ مَلَکَهُ الْیَأْسُ قَتَلَهُ الاَْسَفُ).
منظور از «یأس» در اینجا ناامیدى افراطى در عالم اسباب است که انسان در صحنه هاى علم و تجارت و کسب و کار از موفقیت خود مأیوس باشد; اشخاص مأیوس به یقین در زندگى ضعیف و ناتوان و گاه نابود مى شوند. حد وسط در میان امید افراطى و یأس همان حالت امیدوارى معتدل است که اگر نباشد انسان در زندگى به جایى نمى رسد همان گونه که پیغمبر اکرم فرمود: «الاْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتى وَ لَوْ لا الاْمَلُ لَما رَضَعَتْ والِدٌ وَلَدَها وَ لا غَرَسَ غارِسٌ شَجَراً; امید و آرزو رحمتى است براى امت من و اگر امید نبود هیچ مادرى فرزندش را شیر نمى داد و هیچ باغبانى نهالى نمى کشت».(2)
آن گاه سومين و چهارمين صفات رذيله اى را كه در حد افراط و تفريط قرار دارند بيان مى كند و مى فرمايد: «هرگاه غضب بر او مستولى شود خشمش فزونى مى گيرد (و دست به هر كار خلافى مى زند) و اگر بيش از حد (از كسى يا چيزى) راضى شود (و به آن اطمينان پيدا كند) جانب احتياط را از دست مى دهد»; (وَإِنْ عَرَضَ لَهُ الْغَضَبُ اشْتَدَّ بِهِ الْغَيْظُ، وَإِنْ أَسْعَدَهُ الرِّضَى نَسِيَ التَّحَفُّظَ).
به يقين هم حالت غضب كه سرچشمه كارهاى نادرست مى شود جنبه افراط دارد و هم اعتماد بى حساب به افراد و اشخاص كه آن هم سبب مشكلات فراوان مى گردد. حد وسط ميان اين دو رضايت معتدل آميخته با رعايت احتياط است.
سپس حضرت از پنجمين و ششمين رذيله اخلاقى كه در طرف افراط و تفريط قرار دارند سخن مى گويد و مى فرمايد: «هرگاه ترس بر او غالب شود احتياط كارى (افراطى) او را به خود مشغول مى دارد و هرگاه كار بر او آسان گردد در غفلت و بى خبرى فرو مى رود»; (وَإِنْ غَالَهُ الْخَوْفُ شَغَلَهُ الْحَذَرُ، وَإِنِ اتَّسَعَ لَهُ الاَْمْرُ اسْتَلَبَتْهُ الْغِرَّةُ).
علماى اخلاق ترس بجا و معتدل را در برابر عواقب منفى و خطرناك فضيلت مى شمرند.
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۰۹
ما از افراط و تفريط دوريم:
امام(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه، موقف خود و خاندانش را در برابر «مقصران» و «غالیان» روشن ساخته است، مى فرماید: «ما تکیه گاه میانه هستیم; (باید) عقب افتادگان به آن ملحق شوند و تندروان به سوى آن باز گردند»; (نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الْوُسْطَى، بِهَا یَلْحَقُ التَّالِی، وَإِلَیْهَا یَرْجِعُ الْغَالِی).
این تعبیر کنایه زیبا و دلنشینى است، زیرا «نُمْرُقة» در اصل به معناى پشتى یا متکایى است که بر آن تکیه مى کنند; پشتى وسط و میانه، پشتى ممتازى بوده که در صف پشتى هاى مجلس مورد توجه و جایگاه افراد شریف تر بوده است. مى فرماید: آنها که پایین ترند باید رو به سوى ما کنند و آنها که بالاترند باید نگاه خود را به ما باز گردانند (و همگى راه اعتدال را پیش گیرند).
اشاره به اینکه مورد قبول در اسلام و آیین الهى امورى است که در سر حد اعتدال و دور از افراط و تفریط باشد، همان گونه که قرآن مجید مى گوید: (وَکَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطاً)(1) و در جاى دیگر درباره انفاق مى فرماید: «(وَالَّذینَ إذا أنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَلَمْ یَقْتَرُوا وَکَانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً); کسانى که هنگامى که انفاق مى کنند نه اسراف مى کنند و نه سخت گیرى و در میان این دو حد اعتدال را رعایت مى کنند».(2)
منظور از «تالى» کسانى هستند که اوصاف برجسته امامان اهل بیت(علیهم السلام) را انکار مى کردند و آنان را در حد فردى معمولى قرار مى دادند و منظور از «غالى» کسانى که آنان را از حد امام معصوم بالاتر برده و صفات خدایى برایشان قائل مى شدند و حتى گاهى به الوهیت آنها رأى مى دادند. امام(علیه السلام) مى فرماید: ما هیچ یک از این دو گروه را نمى پسندیم نه تالى و نه غالى.
بعضى از شرّاح نهج البلاغه «وسطى» را به معناى ممتاز و عالى گرفته اند نه به معناى میانه، همان گونه که در آیه 28 از سوره «قلم» مى خوانیم: (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَّکُمْ لَوْلاَ تُسَبِّحُونَ) که اوسط در اینجا به معناى افضل و برتر است.
ولى با توجه به تالى و غالى که در ذیل این کلام حکیمانه آمده چنین احتمالى بسیار بعید است و مناسب همان معناى وسط است که طرف افراط و تفریط دارد.
پیروى از حد اعتدال و پیمودن خط میانه نه تنها در مسائل اعتقادى مورد توجه است که در مسائل اخلاقى و اجتماعى نیز غالباً چنین است، زیرا افراط و تفریط در این امور نیز زیانبار بوده و حد وسط و حالت اعتدال داراى آثار و برکات روشنى است.
خوشبختانه پیروان مکتب اهل بیت با هدایت هاى آنها در همه جا حد اعتدال را برگزیدند; در حالى گروهى گرایش به جبروگروهى تفویض را انتخاب مى کردند، پیروان این مکتب شعار «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را برگزیدند و در جایى که جمعى قائل به تشبیه (اعتقاد به جسمیت خداوند) و گروهى معتقد به تعطیل (کسانى که مى گویند ما از ذات و صفات خدا هیچ چیز نمى فهمیم) در میان مسلمانان بودند، پیروان این مکتب نه تشبیه را پذیرفتند و نه تعطیل را بلکه معتقد شدند کنه ذات خدا و صفات او گرچه براى انسان ها قابل درک نیست; ولى او را مى توان از طریق آثارش در پهنه جهان هستى به خوبى شناخت.
آخرین سخن این که تعبیر به «نحن» گرچه به معناى امامان اهل بیت است ولى از بعضى از روایات استفاده مى شود که پیروان راستین آنها نیز همین گونه اند.
چنان که در حدیثى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم فرمود: «یا مَعْشَرَ الشّیعَةِ ـ شِیعَةِ آلِ مُحَمَّد ـ کُونُوا النُّمْرُقَةُ الْوُسْطى یَرْجَعُ إلَیْکُمُ الْغالى وَ یَلْحَقُ بِکُمُ التّالى; اى جمیعت شیعه شما هم جایگاه حد وسط و معتدل باشید که غلو کننده به سوى شما باز گردد و عقب مانده به شما ملحق شود» در این هنگام مردى عرض کرد: فدایت شوم، منظور از غالى چیست؟ فرمود: «قَوْمٌ یَقُولُونَ فینا ما لا نَقُولُه فى أنْفُسُنا فَلَیْسَ أولئکَ مِنّا وَ لَسْنا مِنْهُمْ; گروهى هستند که درباره ما مطالبى مى گویند که ما درباره خود نمى گوییم (آنها راه غلو و افراط را مى پویند) آنها از ما نیستند و ما از آنها نیستیم».
سپس امام(علیه السلام) رو به مردم کرد و فرمود: «وَاللّه ما مَعَنا مِنَ اللّهِ بَرائَةٌ وَلا بَیْنَنا وَبَیْنَ اللّهِ قِرابَةٌ وَلا لَنا عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ وَلا نَتَقَرَّبُ إلَى اللّهِ إلاّ بِالطّاعَةِ; به خدا سوگند ما برات آزادى (از آتش دوزخ براى کسى) نداریم و میان ما و خداوند خویشاوندى نیست و حجت خاصى در برابر او نداریم و جز از طریق اطاعت به او تقرب نمى جوییم». سپس افزود: «فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مُطیعاً لِلّهِ تَنْفَعُهُ وِلایَتَنا وَ مَنْ کانَ مِنْکُم عاصِیاً لِلّهِ لَنْ تَنْفَعَهُ وَلایَتَنا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا وَیَحْکُمْ لا تَغْتَرُّوا; هر کس از شما مطیع خدا باشد ولایت ما براى او سودبخش است و هر کس از شما معصیت خدا کند ولایت ما به او سودى نمى بخشد.
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۱۰
مجريان فرمان خدا:
امام(عليه السلام) در اين گفتار پربار و حكيمانه صفات كسانى را كه توانايى اجراى اوامر الهى را دارند بيان مى كند و آن را در سه چيز خلاصه كرده، مى فرمايد: «فرمان خدا را تنها كسى مى تواند اجرا كند كه نه سازش كار باشد (و اهل رشوه) و نه تسليم و ذليل (در مقابل ديگران) و نه پيروى از طمع ها كند»; (لاَ يُقِيمُ أَمْرَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ إِلاَّ مَنْ لاَ يُصَانِعُ، وَلاَ يُضَارِعُ، وَلاَ يَتَّبِعُ الْمَطَامِعَ).
بديهى است آنان كه اهل «مصانعه» (به معناى سازشكارى و رشوه گرفتن) هستند هرگز نمى توانند حق را به حق دار برسانند، چرا كه زورمندان اهل باطل آنها را خريدارى مى كنند و از حق منصرف مى سازند و در اين ميان حقوق ضعفا پايمال مى شود. همچنين كسانى كه ضعيف و ذليل و ناتوانند قدرت اجراى فرمان خدا را ندارند، زيرا اجراى فرمان حق قاطعيت و شجاعت و استقلال شخصيت را مى طلبد و افراد زبون كه به روش اهل باطل عمل مى كنند توان اين كار را ندارند. نيز اشخاص مبتلا به انواع طمع ها; طمع در مقام، مال و خواسته هاى هوس آلود هرگز نمى توانند مجرى فرمان خدا باشند، زيرا طمع بر سر دوراهى ها و چند راهى ها آنها را به سوى خود جذب مى كند و از پيمودن راه حق باز مى دارد. به همين دليل در طول تاريخ كمتر زمامدارى را ديده ايم كه به طور كامل مجرى فرمان حق باشد (مگر انبيا و اوليا) زيرا گاه يكى از اين سه نقطه ضعف و گاه همه آنها را داشته است، از اين رو از پيمودن راه حق باز مانده است.
آنچه امام(عليه السلام) در بالا درباره موانع اجراى فرمان الهى بيان فرمود امورى است كه در آيات و روايات اسلامى نيز بر آن تأكيد شده است; از جمله درباره رشوه مى خوانيم پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إيّاكُم وَ الرِّشْوَةَ فَإنَّها مَحْضُ الْكُفْرِ وَ لا يَشُمُّ صاحِبُ الرِّشْوَةِ ريحَ الْجَنَّةِ; از رشوه بپرهيزيد كه كفر خالص است و رشوه گير بوى بهشت را هرگز استشمام نمى كند».
كسى كه رشوه مى گيرد در واقع پرستش درهم و دينار را بر پرستش خالق مختار مقدم مى شمرد و قوانينى را كه براى حمايت از ضعفاى جامعه است تبديل به وسيله حمايت از دزدان و دغل كاران و ظالمان مى كند.
و «مضارعة» كه همان اظهار ذلت و ناتوانى در برابر زورگويان است عامل ديگرى براى زير پا گذارد فرمان خدا و به قدرت رسيدن ظالمان است. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در خطبه همّام (خطبه 193) مى فرمايد: «فَمِنْ عَلامَةِ أحَدِهِمْ أنَّكَ تَرى لَهُمْ قُوَّةً فى دينِ; يكى از نشانه هاى پرهيزگاران اين است كه او را در دين (و اجراى فرمان الهى) قوى و نيرومند مى بينى».
در مورد طمع كه مانع سوم است همين بس كه در روايتى از امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) در بحارالانوار آمده كه: «ما هَدَمَ الدّينَ مِثْلُ الْبِدَعُ وَ لا أفْسَدَ الرَّجُلَ مِثْلُ الطَّمَعُ; هيچ چيز مانند بدعت ها دين را از بين نمى برد و چيزى مانند طمع انسان را فاسد نمى سازد».
در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم: «مَنْ أرادَ أنْ يَعيشَ حُرّاً أيّامَ حَياتِهِ فَلا يُسْكِنِ الطَّمَعَ قَلْبَهُ; كسى كه مى خواهد در طول عمر آزاد زندگى كند بايد اجازه ندهد طمع در قلبش سكونت يابد».(1)
سعدى در شعرى كه بر گرفته از اين حديث است مى گويد:
هر كه بر خود در سؤال گشاد * تا بميرد نيازمند بود
آز بگذار و پادشاهى كن * گردن بى طمع بلند بود (2)
#شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )
#شرح_و_تفسیر_حکمت۱۱۱
در مقدمه اين كلام حكمت آميز شأن ورودى براى آن ذكر شده، هنگام باز گشت امير مؤمنان على(عليه السلام) از ميدان صفين به امام(عليه السلام) خبر دادند «سهل بن حنيف» (يكى از پيشگامان اسلام، از اصحاب خاص پيغمبر اكرم و اميرمؤمنان على(عليهما السلام)) در كوفه چشم از دنيا فرو بسته در حالى كه محبوب ترين مردم نزد امام(عليه السلام) بود»; (وَ قَدْ تُوُفِّيَ سَهْلُ بْنُ حُنَيْف الاَْنْصَارِيُّ بِالْكُوفَةِ بَعْدَ مَرْجِعِهِ مَعَهُ مِنْ صِفِّينَ، وَكَانَ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَيْهِ).
امام(عليه السلام) در اين هنگام در زمينه بى وفايى دنيا و از دست رفتن سريع عزيزان فرمود: «حتى اگر كوهى مرا دوست بدارد از هم مى شكافد و فرو مى ريزد»; (لَوْ أَحَبَّنِي جَبَلٌ لَتَهَافَتَ). اشاره به بى وفايى و ناپايدارى طبيعت دنيا و از دست رفتن عزيزان است كه هم آزمونى براى مردان خداست و هم هشدارى براى همگان.
سپس مرحوم سيّد رضى به دنبال اين گفتار حكيمانه درباره بى وفايى دنيا مى افزايد: «معناى اين سخن آن است كه شدائد و مصائب، به سرعت به سراغ دوستان ما مى آيند و اين سرنوشت تنها در انتظار پرهيزکاران و نيكان و برگزيدگان و خوبان است و اين سخن همانند سخن ديگرى از امام(عليه السلام) است كه فرمود: «هركس ما اهل بيت را دوست دارد بايد پوشش فقر را براى خود مهيا سازد (و آماده انواع محروميت ها و گرفتارى ها) گردد»; (مَعْنى ذلِكَ أنَّ الْمِحْنَةَ تَغْلُظُ عَلَيْهِ، فَتُسْرِعُ الْمَصائِبُ إلَيْهِ، وَ لا يَفْعَلُ ذلِكَ إلاّ بِالاْتْقِياءِ الاْبْرارِ وَالْمُصْطَفَيْنَ الاْخْيارِ وَهذا مِثْلُ قَوْلِهِ(عليه السلام): مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلْيَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً).
#شرح : پیام امام امیر المومنین ( مکارم شیرازی )