eitaa logo
جرعه‌نوش
326 دنبال‌کننده
109 عکس
29 ویدیو
6 فایل
من جرعه‌نوشِ بزم تو بودم هزار سال کی ترک آب‌خورد کند طبع خوگرم سیاهه‌های علی احسان‌زاده @dastmalbaf
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات از استاد (4) در آن روزها دانش‌آموز مدرسه‌ی راهنمایی شهید صدوقی ( یزد) بودم و حیثیتم به حضورم در مدرسه‌ی تیزهوشان وابسته بود. نمی‌دانم چه زمان متوجه شدم که استاد فرج‌نژاد هم دانش‌آموز همان مدرسه بوده. تابستان 86 دوره‌ی چهارم ، به صورت اردویی در مَنشاد (یکی از ییلاق‌های اطراف یزد) برگزار شد. طبعاً اردو فضایی صمیمی‌تر فراهم آورد و ما را با استاد بیش‌تر گره زد. از آن‌جا گفت‌وگوی من و استاد درباره‌ی مدرسه‌ی شهید صدوقی آغاز و شاید برای اولین‌بار به‌طور جدی به طلبه‌شدن فکر کردم. این را یک بار با استاد هم در میان گذاشتم. از خصوصیات او این بود که غالباً افراد را مستقیماً به دعوت نمی‌کرد؛ و همواره ما را به کار جدی و گسترده و عمیق در هرکجا که هستیم و علاقه داریم- حوزه یا دانشگاه- تشویق می‌کرد. صریحاً از او پرسیدم که آیا به حوزه بیایم، و او پاسخ صریحی به من نداد. مثل همیشه گفت: من نمی‌گویم به حوزه بیایی ولی هرجا هستی باید ... . @jorenush
خاطرات از استاد (5) برای من که حیثیتم به تیزهوشانی‌بودن گره خورده بود، آشنا شدن با کسی که از آن‌جا کنده و راهی قم شده، عجیب و جالب بود. آن سال همراه با عمیق‌تر شدن رابطه‌ها، گفت‌وگوها هم جدی‌تر و گسترده‌تر می‌شد و از فرهنگ و علم و سیاست و اقتصاد و ادبیات و تاریخ، همه را در بر می‌گرفت. سرفصل‌ها هم با سال قبل تفاوت‌هایی داشت؛ آشنایی با و ادبیات از تازه‌ها بودند. به‌علاوه من در آن سال مکبّر حاج‌آقا فلاح‌زاده هم بودم. حجةالاسلام فلاح‌زاده هم یک روحانی شوخ و همه‌فن‌حریف ابرکوهی بود و از دوستان استاد فرج‌نژاد. در آن سال با ایشان هم با نهج‌البلاغه آشنا شدیم، هم احکام آموختیم و هم برای برخی شبهات اعتقادیمان پاسخ گرفتیم. و البته دوست شدن با یک روحانی پرنشاط ثمراتی بیش از این‌ها داشت. در آن چند روز، من وارد یک دوران دگردیسی شدم. اردو تمام شد، ولی رابطه‌ی من با استاد تازه آغاز شده بود. در طول تابستان، بارها به یزد می‌آمد و در سالن شهرداری، جلسات عمومی برگزار می‌کرد و با بهانه‌ی فیلم و استفاده از جذابیتش، با شهر و خصوصاً ارتباط می‌گرفت و با ترفندی که مخصوص خودش بود و ما هیچ‌گاه نیاموختیمش، قاپ آن‌ها را می‌دزدید و کم‌وبیش مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌داد. بعد از پایان برنامه‌‌ی رسمی، تا ساعت‌ها در کنار خیابان، روی چمن‌های اطراف میدان شهید باهنر و هرجا که می‌شد، می‌نشست و با مشتاقان گفت‌وگو می‌کرد. @jorenush
خاطرات از استاد (6) نباید از یاد بُرد که حسین فرج‌نژاد در همه‌ی این فعالیت‌ها، یک روش ثابت داشت: معرفی و فراهم‌کردن یک نمایشگاه کوچک از کتاب‌ها و مجلات پیشنهادی برای فروش، و البته جزواتی که آماده می‌کرد و در کنار کتاب‌ها در اختیار می‌گذاشت. پیش‌تر نوشتم که استاد با تانک ذوالفقار اولین تیر را به تاریخی من شلیک کرد. حالا بگویم که آن جزوات که بسیاری‌شان حاصل دوران حضور استاد در جمع دانشجویان یزد بود، آن مسیر را در جان من ادامه داد و مرا با تاریخ و قله‌های افتخارآفرین آن آشنا کرد. @jorenush
خاطرات از استاد (7) آن سال‌ها دوره‌ی اول ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد بود و نشاط انقلابی فراوان. طرح مباحثی همچون و انرژی هسته‌ای و ... بستر را برای مباحثات و صهیونیسم‌پژوهی آماده می‌کرد. یکی از برنامه‌های ثابت آن سال‌های دوستان مجموعه، برگزاری نمایشگاه در در مسیر راه‌پیمایی بود؛ . کارهای نمایشگاه هم از تدارکات و نصب و پخش و طراحی و نوشتن متن و ... با خود بچه‌ها بود. و غالباً یکی از سخنران‌های ایستگاه خیبر استاد فرج‌نژاد بود. آن برنامه هم توری بود برای جذب گروهی دیگر از مردم و شهر. پس فعالیت‌های استاد فقط جنبه‌ی تقویت نداشت، بلکه دشمن‌شناسی رویه‌ی دیگر این تلاش‌ها بود. و این دو مکمل هم بودند. جزوات ساده‌ی استاد از متون برگزیده‌ی و تلمود گرفته تا نقد هولوکاست و شناخت اختاپوس شبکه‌ی و معرفی محصولات صهیونیستی برای مبارزه با خرید و ترویج آن‌ها، همه و همه ما را با آشنا می‌کرد، و این آشنایی چقدر در حوادث مختلف آینده ما را کمک کرد. @jorenush
خاطرات از استاد (7) محمدحسین فرج‌نژاد کار ویژه‌ای می‌کرد و آن شکستن تابوهای ذهنی ما و ساختن نظامی جدید در فکر ما بود. در همان اردوی منشاد، یک شب را برای جلسه‌ی اختصاص داد و البته این عنوان بهانه بود. می‌خواست مستند «کدام استقلال، کدام پیروزی» ساخته‌ی مسعود ده‌نمکی را پخش کند. نشد، ولی سخن از به میان آورد. توضیح این نکته لازم است که آن سال‌ها، شب و روز ما با فوتبال می‌گذشت؛ در مدرسه تا می‌توانستیم گل‌کوچک می‌زدیم، در خانه با رایانه‌مان پی‌ای‌اس می‌زدیم، بازی‌های لیگ انگلیس و اسپانیا و ایتالیا و لیگ قهرمانان و و جام ملت‌ها و ... را از دست نمی‌دادیم، بلکه تحلیل می‌کردیم، کُری می‌خواندیم، ترکیب می‌چیدیم، گیم‌نت می‌رفتیم و ... . حالا حسین فرج‌نژاد برای ما از مضرات جسمی فوتبال و از توطئه‌های پشت آن می‌گفت و من با چشم‌هایی گردشده به او خیره می‌شدم... @jorenush
خاطرات از استاد (8) تابستان 1386، یک‌بار دیگر با استاد همسفر شدیم و این‌بار او در میان جمع ما- مدرسه‌ی عشقی‌ها- به مشهد آمد. و باز هم گفت‌وگو. تی‌شرتی داشتم سرخ‌رنگ با نوشته‌هایی انگلیسی بر روی سینه‌اش. شبی در خوابگاهمان در مشهد، پوشیده بودمش و در کنار استاد نشسته بودم. در میان صحبت گفت می‌دانی این‌هایی که بر پیراهنت نوشته به چه معناست؟ در آن حال و هوا برای من این موضوع چه اهمیتی داشت؟ هیچ؛ ولی او مرا نسبت به چیزهایی که ساده از کنارشان می‌گذشتم، می‌کرد. یادم نیست بر آن پیراهن چه نوشته بود و شاید چیز بدی هم نبود، ولی او می‌خواست مرا حساس کند، مرا از این گلابی‌بودن به در آورَد. از آن سفر هیچ خاطره‌ی دیگری از استاد به یادم نمانده، ولی آن را شاید تا پایان عمر فراموش نکنم. @jorenush
خاطرات از استاد (9) استاد، خود با انس داشت و دیگران را نیز از همان اولین گفت‌وگو به کتاب ارجاع می‌داد. کتاب معرفی می‌کرد، سِیر می‌داد و مطالبه می‌کرد. از سال 86، ارتباطمان جدی‌تر شد؛ کتاب «آموزش عقاید در چهل درس» و «شیعه در اسلام» را معرفی کرد و گفت این دو کتاب را بخوان تا کتاب دیگری را برایت بفرستم. آن کتاب دیگر، «چکیده‌ی اندیشه‌های بنیادین اسلامی» برگزیده‌ی آثار آیت‌الله بود. آموزش عقاید را در سال اول دبیرستان با روزنامه جلد کرده بودم و در مدرسه و خانه می‌خواندم. شاید برای کسانی که آن کتاب را دیده‌اند، ساده به نظر آید، ولی همان کتاب ساده، خیلی برای دانش‌آموزی چون من و در آن محیط راه‌گشا بود. @jorenush
خاطرات از استاد (10) دیگر برای تصمیمم را گرفته بودم. به‌تدریج اطرافیان هم این را فهمیدند و البته بسیاری‌شان از آن متعجب شدند و یا نهی کردند. (یک نکته را در این میان یادآوری کنم: محمدحسین فرج‌نژاد علت تامه نبود. مجموعه‌ای از زمینه‌ها، آشنایی‌ها و محرک‌ها مرا به این تصمیم رساندند. حتی شاید برخی از این عوامل، متمرکز بر حوزه هم نبودند و انگیزه‌هایی ثانوی وجود داشت، ولی در این بین، نقش استاد فرج‌نژاد یک نقش ویژه بود.) روزها و ماه‌ها گذشت و تابستان 1387 راهی شدم برای مصاحبه‌ی پس از آزمون، با یکی دیگر از دوستان که او هم با استاد فرج‌نژاد مرتبط بود، از مجموعه‌ای دیگر. دو بار به قم رفتم و هر دو بار، در منزل استاد بیتوته کردم. مدت زیادی از ازدواج استاد نمی‌گذشت. خانه‌ای دو طبقه را با برادر بزرگ‌ترش که طلبه نبود، اجاره کرده بودند و او در زیرزمین می‌نشست. برادرش یک پسر داشت و او هنوز فرزندی نداشت. میان سالنِ همان زیرزمین، پرده‌ای کشیده بود و برای خود و میهمانانش اتاقی دست و پا کرده بود. خانمش هم با هنر دستش چیزهایی می‌ساخت و آن خانه را تزیین می‌کرد. همراه شدن با حسین فرج‌نژاد در زندگی، هنری بود فراتر از آن هنرهای دستی که آن توانسته بود از پس آن برآید. استاد بعدها بارها می‌گفت که دیر ازدواج کرده و تأکید می‌کرد فعالیت‌هایش پس از ازدواج شدت گرفته و موفقیتش فزونی یافته. و این همه بدون یک ممکن نیست. @jorenush
خاطرات از استاد (11) سال تحصیلی آغاز شد و من به‌تنهایی راهی قم شدم. تنها. استاد برای ثبت نام مدرسه مرا ترک موتور (آه موتور) نشاند و همراهی کرد. فرصت را برای حتی روی موتور هم از دست نمی‌داد. داشتیم در بلوار عمار یاسر از کنار ساختمان تازه‌ساز یک پاساژ می‌گذشتیم، از من پرسید: اگر این ساختمان را به تو بدهند، با آن چه می‌کنی؟ من هم متعجبانه گفتم نمی‌دانم. گفت: به این‌ها کن و برایش داشته باش. @jorenush
خاطرات از استاد (12) درس‌ها که شروع شد، چندان بهانه‌ای برای رفت‌وآمد به منزل استاد نداشتم. تا این‌که پس از چند ماه، در یزد، سری به دبیرستان شهید صدوقی زدم تا رفقا را ببینم. با یکی از دوستان صمیمی- نمی‌دانم بر سر چه- بحثی سیاسی کردم و کار به تلخی گرایید. آن‌قدر تلخ که پس از آمدن به قم، سریع به منزل استاد رفتم و موضوع را در میان گذاشتم. استاد هم بلافاصله گفت: کتاب (نوشته‌ی حجةالاسلام‌والمسلمین محمدجواد نوروزی، از کتاب‌های ) را تهیه کن و بیا با هم مباحثه کنیم. من هم ازخداخواسته، کتاب را خریدم و به یکی از رفقای طلبه هم گفتم بیا. رفتیم و دو سه جلسه‌ای منزل استاد به بحث نشستیم. نمی‌دانم چه شد که بحث آن سال ادامه نیافت؛ شاید سال تحصیلی تمام شد. ولی سال آینده که از راه رسید، دوستان زیادی از یزد به قم آمدند و مباحثه را با جمعیتی بیش‌تر و نشاطی افزون‌تر، این‌بار در مدرسه‌ی آغاز کردیم. پیش از آن‌که به سال آینده برسم، لازم است بگویم که سال آینده یک سال عادی نبود؛ سال 1388. از دگردیسی‌های سیاسی خودم که بگذرم، حوادث آن سال، نیاز ما را به چنان مباحثه‌ای مضاعف ساخت. سال تحصیلی که آغاز شد، جلسات هم پا گرفت و آن حلقه که گمانم سومین حلقه‌ی مباحثاتی استاد با طلاب یزدی بود، کلید خورد. البته افراد حاضر، به یزدی‌ها منحصر نماندند و افراد مختلفی از مدارس و شهرهای مختلف به ما پیوستند. دیگر، دوران جدیدی برای من شروع شده بود... @jorenush
خاطرات از استاد (13) اصرار داشت جلسات صبح جمعه در را با دعای ندبه یا زیارت عاشورا یا دعایی دیگر آغاز کنیم تا جلسات برکت پیدا کند. آن‌قدر مباحث جمعه‌ها برایم جذاب بود که با گوشی ساده‌ام آن‌ها را ضبط می‌کردم و صوت‌ها را در مدرسه می‌نوشتم. بیان استاد هم دارای شیوه‌ی کلاسیک نبود که بتوان به‌راحتی آن را پیاده و مرتب کرد. وقتی موضوع پیاده‌سازی صوت‌ها را به استاد گفتم، گفت چرا وقتت را برای این کار می‌گذاری؟ به‌جایش برو و کتب را بخوان. @jorenush
خاطرات از استاد (14) غذای حوزه چندان مناسب نبود. بعضی طلبه‌ها از این بابت دچار مشکل می‌شدند. استاد فرج‌نژاد هم که علاوه بر فعالیت مداومش، خیلی به خودش نمی‌رسید و از طرفی هم خیلی حرص می‌خورد، با خوردن آن غذاها، دچار ناراحتی معده شده بود، تا جایی که چند سال نمی‌توانست روزه بگیرد. بنا بر همین تجربه، از همان اول به من توصیه کرد که به خودم برسم؛ روزی یک لیوان آب میوه بخورم و هفته‌ای یک وعده کباب. این توصیه، بخشی از برنامه‌ی من را در دوران طلبگی شکل داد. دوستان می‌دانستند که ظهرهای جمعه کباب می‌خورم و در خیلی از آب‌میوه‌فروشی‌های شهر رفت‌وآمد دارم. بعد از چند سال، پاتوق دیگری هم پیدا کردم؛ اول چهارمردان، دیزی‌سرای نمونه. یک بار بعد از جلسات جمعه در فیضیه، استاد را هم با خودم به دیزی‌سرا بردم. غذا آن‌قدر چرب بود که استاد گفت: علی، بعد از بیست‌سالگی دیگر از این غذاها نخور! @jorenush
خاطرات از استاد (15) ورود به ، برای خیلی از طلبه‌ها که با انگیزه‌ی انقلابی آمده بودند، غیرمترقبه‌هایی به همراه داشت. من هم یکی از این طلبه‌ها. یکی از این غیرمترقبه‌ها، مواجهه با جریان به‌اصطلاح «ولایتی» در میان طلبه‌ها بود. وقتی با یکی از طلبه‌های هم‌پایه مواجه شدم که نه‌تنها از قمه‌زنی دفاع می‌کرد، بلکه خودش هم قمه زده بود، از تعجب و خشم، دهانم باز مانده بود. من که با انگیزه‌ی تمدن‌سازی اسلامی به حوزه آمده بودم، وقتی با کسانی مواجه می‌شدم که حوزوی‌اند، ولی هنوز در مرحله‌ی انقلاب اسلامی تردید دارند یا حتی مخالف‌اند، نمی‌دانستم چه باید بکنم. در این میان، استاد فرج‌نژاد، حقیقتاً یک بود. قبلاً در یزد، با کتاب آشنا شده بودم و فعالیت‌های استاد را در مبارزه با تا اندازه‌ای دیده بودم. وقتی در قم با این جریان رودررو شدم، قدر حسین فرج‌نژاد را بیش‌تر فهمیدم و به او پناه بردم. در آن سال‌ها، یکی از چندین وبلاگ ساده‌ی او، مختص این‌گونه مباحث بود و از خطوط مقدم مبارزه با قمه‌زنی و جریان حامی آن- که بعدتر به شهرت یافت- به شمار می‌رفت. @jorenush
خاطرات از استاد (16) سال سوم طلبگی، یکی از دوستان طلبه که با هم به جلسات استاد می‌رفتیم، اصرار کرد که برویم و بپرسیم آخرِ این مباحث چیست. با هم به خانه‌ی استاد رفتیم. سؤال را مطرح کردیم و استاد کاملاً جدی گفت هدف ما طرح مبحث و در نهایت حرکت به سمت ساخت است. دوستم آن‌قدر ذوق‌زده شده بود که سریع برای طرح این بحث در فضای مدرسه برنامه‌ریزی کرد و به‌طور جدی پیگیر شد که این هدف در میان همه‌ی مدرسه امتداد پیدا کند. @jorenush
خاطرات از استاد (17) او هرگز نمی‌خواست ما را در خودش متوقف کند یا از خودش برای ما بت بسازد و خود را مطرح کند. موضوعات مختلفی بودند که طرح آن‌ها را در جلسات لازم یا مفید می‌دید ولذا از استادی در آن حوزه دعوت می‌کرد تا برایمان چند جلسه آن را به بحث بگذارد. خودش هم مثل یکی از ما می‌نشست و به بحث‌ها گوش می‌داد و بیش‌تر از ما از آن مطالب یادداشت می‌نوشت. البته خود او در برخی موارد از آن استاد مطلع‌تر و جامع‌نگرتر بود، ولی سینه‌ای گشاده برای شنیدن و کسب علم داشت و به‌هیچ‌وجه انحصارطلب نبود، بلکه خوش داشت تا دیگران کارها را پیش ببرند و نامی از او آورده نشود. و همچنین لازم می‌دید تا ما با مذاق‌ها و مشرب‌های گوناگون آشنا شویم، استادان مختلف را بشناسیم و از تجربه‌ها و نظرات آنان بهره ببریم. چنان‌که بیان‌های متنوع را برای موضوع مفید می‌دانست. @jorenush
خاطرات از استاد (18) از این‌که نوشتن را به‌طور جدی پی نمی‌گرفتم، گله داشت. بارها تشویقم می‌کرد تا مرا هم به وادی بکشاند. با ناز و اداهای من هم راه می‌آمد و هر پیشنهادی را می‌پذیرفت. سال 91 بود؛ استادی را دعوت کرد تا را برایمان توضیح دهد. شاید خودش به من گفت مباحث را یادداشت کنم. من هم نوشتم. بعد از جلسه، نوشته‌های مرا گرفت و در یک پایگاه معتبر به نام خودم منتشر کرد. می‌خواست هم پیدا کنم، هم . «رسوایی» را در سینما دیدم و نقدی مختصر بر آن نوشتم. با استاد تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. خیلی خوشحال شد و خواست نوشته را برایش بفرستم تا منتشرش کند. حالا که آن نوشته را می‌بینم، به نظرم مسخره می‌آید، ولی او هیچ‌گاه مرا تحقیر نکرد؛ او تلاش می‌کرد تا بزرگ شویم؛ همان که خودش می‌گفت: ! @jorenush
خاطرات از استاد (19) تابستان 92، یکی از مدیران با من تماس گرفت و گفت در اردوی امسال می‌خواهیم تو هم تدریس کنی. گفت حسین فرج‌نژاد گفته که در خیلی خوب کار کرده‌ای. من هم که می‌دانستم این اندازه اغراق را نباید جدی بگیرم، گفتم احتمالاً ایشان توهم کرده‌اند. ولی در نهایت پذیرفتم. همان داستانِ نوشتن بود؛ استاد می‌خواست هم پیدا کنم، هم . و البته و ، هر دو، ما را می‌بخشید. او می‌گفت چون شما متعهدید، وقتی مسئولیت نوشتن یا تدریس را به عهده بگیرید، مجبور می‌شوید که مطالعه و فکرتان را افزایش دهید و این به شما کمک می‌کند. @jorenush
خاطرات از استاد (20) از آغاز زندگی مشترک، سه خانه‌ی اجاره‌ای را تجربه کردند تا با صاحب خانه شدند. زمانی که در محله‌ی نیروگاه مستأجر بودند، چند تا از رفقای از به قم آمدند. با هم به منزل استاد رفتیم. وقتی به نزدیک خانه رسیدیم، یکی از دوستان، با هیجان گفت بگذار از این کوچه عکس بگیرم تا به دوستان دانشجو نشان دهم که ببینند یک استاد حوزه‌ی علمیه در چه جایی زندگی می‌کند. @jorenush
خاطرات از استاد (21) یک بار برای سخنرانی به جمع دانشجویان رفته بود. معمولاً پس از سخنرانی، افراد گرد او را می‌گرفتند تا بپرسند و جواب بشنوند. در این میان، دست یکی از بچه‌ها به هارد استاد خورده بود و بر زمینش انداخته بود. هارد سوخت و محتوایی که استاد سال‌ها فراهم آورده بود و در جلسات مختلف به کار می‌گرفت هم پرید. اگر برای من چنین اتفاقی می‌افتاد، نمی‌دانم از خشم و غم چه واکنشی بروز می‌دادم، ولی استاد وقتی بعد از جلسه، این موضوع را برای ما تعریف می‌کرد، می‌گفت: در آن لحظه به یاد افتادم! سوختن هارد و نابود شدن آن همه اطلاعات، ناپایداری دنیا را به یادش آورده بود. استاد دلِ روشنی داشت، هرچند پنهانش می‌داشت. @jorenush
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«در عين حالی كه فقاهت اساس امر است، نبايد از ديگر علوم اسلامی در حوزه‏‌ها غفلت بشود. مثلًا ... تاريخ بسيار مهم است. حتّی از تاريخ هم می‏‌شود در فقه استفاده كرد. ... البته من تاريخ را به عنوان يك علم مستقل عرض می‏‌كنم، يك علم اسلامی است؛ بايستی كسانی در آن كار كنند. ... در گذشته اگر كسی می‏‌خواست در حوزه مقام علمی پيدا كند، بايستی به تفسير نمی‏‌پرداخت! ... بايد عكس اين باشد؛ يعنی بگويند آقای فلانی، متخصص و استاد بزرگ تفسير است؛ ... ايشان متخصص در تاريخ است؛ يعنی بايد عنوانی در حوزه باشد. اين‏‌طور چيزها بايد در حوزه ارزش پيدا بكند؛ كمااين‌كه در گذشته هم از اين چيزها بوده است.» (بيانات امام خامنه‌ای در آغاز جلسه‌ی درس خارج فقه‏، 31/ 06/ 1370) فیلم: تشییع جنازه‌ی غریبانه‌ی مرحوم حجةالاسلام‌والمسلمین مهدی پیشوایی یکی از اساتید برجسته‌ی تاریخ اسلام حوزه‌ی علمیه‌ی قم در یکی از امام‌زادگان دور از مرکز در قم @jorenush
خاطرات از استاد (22) سال اولی بود که به قم رفته بودم. دوستانی که در مدارس علمیه بوده‌اند، می‌دانند که در آستانه‌ی ، در میان طلاب، شوری است برای رفتن به . آن سال درست در شبی که جمعی از طلاب پایه‌های بالاتر مدرسه عازم سفر تبلیغی بودند، به خانه‌ی استاد رفتم. دلیل رفتنم چیز دیگری بود، ولی از استاد پرسیدم: چرا شما به تبلیغ نمی‌روید؟ با هیجان دردمندانه‌ای از انحصار تبلیغ در ایام محرم و رمضان انتقاد کرد و گفت من بیش‌تر از این‌ها به تبلیغ می‌روم؛ در همه‌ی سال، نه فقط در محرم. @jorenush
خاطرات از استاد (23) سال 1388 بود و . محرم اما در قم داستانی تازه آغاز شد. شب سوم خبر رسید که حسین‌علی از دنیا رفته. خیلی از فتنه‌گران از تهران به قم آمدند. شلوغ‌بازاری شده بود. تشییع جنازه‌اش اوج اغتشاش در قم بود. نماز میت را آیت‌الله شبیری زنجانی خواندند. چند روز بعد، به یزد آمدم. در هیئت، یکی از عزیزان از این کار آیت‌الله شبیری گلایه‌ی شدیدی کرد و گفت آبروی را بردند. حسین فرج‌نژاد هم حاضر بود. او اما این اقدام را خنثی‌کننده‌ی یک فتنه می‌دید. بعد از عاشورا که به قم آمدیم، در جلسه‌ی صبح جمعه، استاد گفت این‌چنین انتقاد کردن، «بر شاخه نشستن و بُن‌بریدن» است. @jorenush
آیت الله علیدوست: ضرورت ارتباط با دنیا را نمی توان انکار کرد. خود خداوند به شما عقل داده و عقل بر ارتباط با دنیا تأکید می کند حاکمیت باید بتواند دوگانه سازی نکند یا فرهیختگان و نویسندگان دوگانه سازی نکنند قلم دست بعضی افرادی می افتد که اگر رزومه آنها را مطالعه کنید هیچ تخصص ندارند و کار نکرده. یک مرجع مطلبی را مطرح کرده و باید در اطراف او بحث و گفت و گو شود؛ حتی اگر نقدی هم داریم توجه شود که اولا چه کسی نقد کند و دوم اینکه چه جوری نقد کند. اسم بعضی نقدها را نمی شود «نقد» گذاشت. البته باید افراد هم آزاد باشند که اگر نقطه نظری دارند خود آن پیام یا مطلب را بحث کنند. ما گاهی راحت از نقد یک گفتار یا یک رفتار به نقد خود شخص و جایگاه می رسیم؛ این هم از آن بد اخلاقی هایی است که خیلی راحت رخ می دهد. (بخشی از مصاحبه‌ی حجةالاسلام علیدوست با پایگاه خبری جماران)
با توجه به این‌که جناب علیدوست مدعی فقاهتند، چند سؤال فقهی: - آیا «دنیا» عنوان فقهی است؟ - آیا مرجعیت یک عنوان علمی است یا یک منصب اجتماعی؟ - آیا در موضوعات سیاسی و اجتماعی تنها نظر فقیه حاکم ملاک است یا ایشان با پذیرش تعدد مرجعیت در این موارد، آنارشیسم را تجویز می‌کنند؟ - آیا صلاحیت برای مرجعیت مادام‌العمر و غیر مقید است؟ - آیا صلاحیت اظهار نظر در موضوعات خارجی، مبتنی بر احاطه‌ی اطلاعاتی در آن موضوعات نیست یا صرفاً آگاهی از احکام کلیه کافی است؟ - آیا لازمه‌ی انتقاد از یک عالم، رزومه داشتن است یا مراعات روش علمی؟ - آیا پاسداری از فقه و اسلام ناب مهم‌تر است یا عدم تعرض به یک مرجع؟ - آیا صیانت از مرجعیت اولی است یا توجیه خطای یک مرجع؟ - آیا اگر نوجوانی نورس از پیامبر یا امام معصوم پرسش انتقادی می‌کرد، آن معصوم بر او می‌تاخت یا جلو هجمه‌ی اطرافیان به او را می‌گرفت و به او پاسخ تبیینی می‌داد؟ - در کنار حرمت توهین به یک مرجع تقلید، حکم توهین و تحقیر و سرکوب نیروهای انقلابی چیست؟ - مرز میان توهین و انتقاد چیست و ضابط تشخیص آن کیست؟ و چند سؤال دیگر: - آیا نفوذ در بیوت مراجع بی‌سابقه و غیر ممکن است؟ - آیا آخوند خراسانی متأثر از پسرش میرزا مهدی و شاگردش سید اسدالله خرقانی و ادوارد براون و ... آن خطای فاحش و غیر قابل جبران را به بار نیاورد؟ - آیا هجمه‌کنندگان امروز به آن یادداشت انتقادی، نسبت به اهانت به بقیه‌ی مراجع هم همین‌گونه یقه چاک می‌دهند؟ - آیا این مدعیان، دیگر نظرات آیت‌الله صافی را نیز می‌پذیرند؟ (مانند لزوم تفکیک جنسیتی، حرمت مطلق موسیقی، ...) - آیا بیت معظم‌له از حضور عناصر مرتبط با MI6 خالی است؟ - نحوه‌ی دسترسی معظم‌له به اخبار چگونه است؟ - آیا عملکرد مدارس اباصالح و ابافاضل در قم (که تحت حمایت بیت معظم‌له است) هم مبتنی بر فقاهت روش‌مند و صحیح است یا ... و چرا مدرسه اباصالح در سال ۸۸ محکوم به تعطیلی شد، ولی ... - چرا معظم‌له در موضوعاتی چون خیانت‌های برجام و فتف و قراردادهای ipc و کرسنت و ۲۰۳۰ و ... و خیانت‌هایی که در دولت اعتدال، وضع معیشت مردم را به این نقطه کشید، اظهار نظر و مطالبه‌ای نکردند؟ - آیا آیت‌الله یزدی هم صلاحیت اظهار نظر درباره‌ی اقدام آیت‌الله شبیری را نداشتند که جناب عالی با نوشتن آن متن کذایی به نام نشست اساتید کذایی، آن فقیه مجاهد را به لجن کشیدید؟ - آیا موضع کسانی را که هیچ اعتقادی به فقاهت و مرجعیت ندارند و تا چندی پیش از توهین به مراجع و تقلید را کار میمون خواندن ابا نداشتند، نسبت به سخن آیت‌الله صافی و یادداشت انتقادی به آن دیده‌اید؟ (برای نمونه ر.ک: روزنامه‌های شرق و سازندگی) آیا همداستانی شما با براندازان مرجعیت تأمل‌برانگیز نیست؟ - آیا این جمله توهین به مرجعیت نیست: «اگر کسی اعلم و افقه هم باشد، اما نتواند بفهمد و ببیند که نظام اسلامی، امروز در ایران اسلامی چطور بر مبنای حق قیام کرده و چطور نظام جاهلی مبنی بر گناه و فسق و فجور و ظلم را از بین برده، و حتی با آنها همصدا شود و برای آنها خوراک درست کند و از این‌که آنها تحریکش کنند خوشحال شود، خاک بر سر آن عالم اعلم و افقه!» و این سخن از کیست؟ رونوشت به: آیت‌الله استادی و آیت‌الله حسینی بوشهری