فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 السلام علیک یا مسلم بن عقیل
سردار سلیمانی:
قبل از عملیات بدر میخواستیم در منطقه شلمچه در زید، عملیانی انجام دهیم. خیلی مراقبت میکردیم که عملیات لو نرود. خط شلمچه متروکه بود. یک طرف خاکریزِ دژِ ایران آب بود. بچه ها با مسئولیت حسین مشغول شناسایی بودند. چند شب پشت سر هم میرفتند شناسایی. اولبن تیم شناسایی که رفت، «اکبر موسایی» و «حسبن صادقی» بودند که برنگشتند. نمیدانستیم که اسیر شده اند یا شهبد. من خیلی نگران و ناراحت بودم که آیا دشمن فهمید، عملیات لو رفت؟ روز بعد حسین من را صدا زد، گفت: «بچه ها فردا برمیگردند.» گفتم: از کجا این را میگویی؟ گفت: «در عالم خواب، اکبر موسایی به من گفته که ما اسیر نشدیم، شهید شدیم و خواهیم آمد. من فردا می آیم و صادقی روز بعد.» حسین پبش بینی کرد که روز دوازدهم یا سیزدهم این دو شهید باز خواهند گشت. قدری با حسین شوخی کردم و گفتم: مگر تو علم غیب داری؟ گفت: حسین، پسرِ غلام حسین این را میگوید. این تکیه کلامش بود. من توی خط بودم. همین خط شلمچه. بچه ها صدا زدند و گفتند یک سیاهی روی آب است. با اینکه آب کم عمق بود و احتمال این که جنازه ها را بیاورد در حقیقت کم بود، ولی همین اتفاق افتاد و روز دوازدهم، آب، اکبر موسایی را به لب ساحل، جایی که بچه ها کنار نهر زیارت عاشورا میخواندند، آورد. این اتفاقی نبود که [درست] جنازه ها را در همان زمان که حسین گفته بود و همان جایی که بچه ها زیارت عاشورا میخواندند، به ساحل بیایند. روز سیزدهم هم جنازه حسین صادقی به ساحل رسید. بعد که جنازه ها آمد، حسین به من گفت: میدانی چرا اکبر موسایی پور اول آمد و صادقی روز دوم؟ گفتم نه! گفت: چون نماز شبش در آب هم قطع نشد!
⛔️ بیخواص4 | عمر بن سعد
🔴 گفتند به تو حکومت ری را میخواهیم بدهیم. ریِ آن وقت، یک شهر بسیار بزرگ پُرفایده بود. حاکمیت هم مثل استانداری امروز نبود. امروز استانداران ما یک مأمور اداری هستند؛ حقوقی میگیرند و همهاش زحمت میکشند. آن زمان اینگونه نبود. کسی که میآمد حاکم شهری میشد، یعنی تمام منابع درآمد آن شهر در اختیارش بود؛ یک مقدار هم باید برای مرکز بفرستد، بقیهاش هم در اختیار خودش بود؛ هر کار میخواست، میتوانست بکند؛ لذا خیلی برایشان اهمیت داشت. بعد گفتند اگر به جنگ حسینبنعلی نروی، از حاکمیت ری خبری نیست. اینجا یک آدم ارزشی، یک لحظه فکر نمیکند؛ میگوید مردهشوی ری را ببرند؛ ری چیست؟ همه دنیا را هم به من بدهید، من به حسینبنعلی اخم هم نمیکنم؛ من به عزیز زهرا، چهره هم درهم نمیکشم؛ من بروم حسینبنعلی و فرزندانش را بکشم که میخواهید به من ری بدهید؟! آدمی که ارزشی باشد، اینطور است؛ اما وقتی که درون تهی است، وقتی که جامعه، جامعه دور از ارزشهاست، وقتی که آن خطوط اصلی در جامعه ضعیف شده است، دست و پا میلغزد؛ حالا حدّاکثر یک شب هم فکر میکند؛ خیلی حِدّت کردند، یک شب تا صبح مهلت گرفتند که فکر کنند! اگر یک سال هم فکر کرده بود، باز هم این تصمیم را گرفته بود. این، فکر کردنش ارزشی نداشت. یک شب فکر کرد، بالاخره گفت بله، من ملک ری را میخواهم! البته خدای متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزیزان من! فاجعه کربلا پیش میآید.
🔰 بیانات در خطبههای نمازجمعه ۱۳۷۷/۰۲/۱۸
🍀🍀🍀 الگوی خانواده اخلاقی🌺🌺🌺
🌸 همسر شهید هاشمی نژاد:
ایشان هیچوقت اعتراض نمیکرد که فرضاً چرا غذا درست نکردی؟ یا چرا فلان غذا را نپختی؟! و هر وقت که من به دلایلی نمیتوانستم غذا بپزم، خودش میرفت آشپزخانه و تخم مرغی درست میکرد و با هم میخوردیم.
🔰 روز شمار: 7 مهر 1360، سالروز شهادت شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد.
🌷 محل دفن: حرم مطهر رضوی.
🙏 شادی روحشان صلوات!
https://hawzah.net/fa/Magazine/View/3992/4119/24817
🎁 خانواده، رنجش مادر
📜آیت الله بهاءالدینی:
«در ماه مبارک رمضان، علاوه بر کارهاي روزانه، گاهي ساعتي نزد مادرم ميماندم و پس از صرف افطار به ادامه درس و بحث و مطالعه ميپرداختم. شبي دير وقت به خانه برگشتم، به طوري¬که يک ساعت بيشتر به اذان صبح نمانده بود! هنگامي که وارد خانه شدم، مادرم را چنان ناراحت و آشفته خاطر ديدم که ناگهان به سوي من آمد و گفت: چرا اين قدر دير کردي؟! از ناراحتي و نگراني تا الآن نخوابيده ام! بنده با غرور جواني یي که داشتم، به جاي اظهارِ محبت و عذرخواهي از ايشان گفتم: بيخود نخوابيده ايد! ميخواستيد بخوابيد. اما چندي نگذشت که چوب اين برخورد غلط را خوردم. هر چند آن شب در پي کار خوب و پسنديده بودم، ولي به خاطر پايمال کردن حقوق ديگران و اذيت پدر و مادر تنبيه شدم».
🔰آیت بصیرت، ص120؛ تجلی عشق و عرفان، ص13-14
🌷🌷🌷اگر دوست داری درجه شجاعتت بالا بره بخوان🌺🌺🌺
🍀 مقام معظم رهبری:
وقتی انسان با خدای متعال حرف میزند، هم به او اعتماد و توکّل میکند، هم از او طلب و درخواست میکند؛ این اعتماد و توکّل به خدا، به انسان شجاعت میبخشد.
🔰بیانات در مراسم جشن تکلیف دانشآموزان، 23/09/1395
🔴 اثر توکل
👌 راهکار فوق را دست کم نگیری!
⚠️ هشدار! لطفا مراقب باشیم! با احتیاط پیش برویم!
مقام معظم رهبری:🍃🍃🍃
در سال ۶۰ که آن حادثهی کذایی برای بنده اتّفاق افتاد. در مسجد ابوذر، خب بیهوش شدم. بعد من را بلند کرده بودند و در حینی که من را از داخل مسجد میبردند به طرف ماشین، دو بار سه بار به هوش آمدم و دوباره از هوش رفتم تا بعد بالآخره یکسره بیهوش شدم. در این دو سه باری که به هوش آمدم، یکبار احساس کردم که این لحظهی آخر است، یعنی کاملاً احساس کردم که لحظهی مرگ است. ناگهان همهی زندگیِ گذشته در مقابل چشمم مجسّم شد. با خودم فکر کردم که خب، حالا چه دارم برای عرضه کردن؟ هرچه فکر کردم، دیدم همهاش قابل مناقشه است. خب مبارزه کردیم، زندان رفتیم، کتک خوردیم، درس دادیم، زحمت کشیدیم -این چیزهایی است که آدم به ذهنش میآید دیگر- در آن لحظه دیدم همهی اینها را میشود با من مناقشه کنند؛ [بگویند] در فلان قضیّه ممکن است یک نیّت غیر الهی مخلوط این نیّت شما شده؛ هیچی؛ از بین رفت! ناگهان احساس کردم که بین زمین و آسمان معلّقم، مثل آدمی که اصلاً به هیچجا دستش بند نیست. گفتم پروردگارا! وضع من اینجوری است، میبینی دیگر، من ظاهراً هیچچیز ندارم؛ آنطور که حساب میکنم میبینم هیچچیز دستم نیست، یکجوری مگر خودت رحم کنی. این حالت برای انسان پیش میآید. سعی کنیم از این موقعیّتها استفاده کنیم.
🔰بیانات در دیدار رئیس و نمایندگان مجلس شورای اسلامی، 16/03/1395
🌷🌷🌷امام صادق علیه السلام میفرماید:
«کان عمنا العباس نافذ البصیرة; عموی ما عباس دارای بصیرت ژرف بود».
🔰نفس المهموم، ص 176; ر . ک: اعیان الشیعه، ج 7، ص 430.
https://hawzah.net
🎁🎁🎁 فرازی از یک وصیتنامه:
🌷🌷قسمتی از وصیتنامه شهید جهان آرا:
ای امام! تا لحظهای که خون در رگهای ما جوانان پاک اسلام وجود دارد، لحظهای نمیگذاریم که خط پیامبرگونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیدهام، سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمیخیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظهای که خرمشهر سقوط کرد، من یکماه به طور مداوم کربلا را میدیدم. هر روز که حملهی دشمن بر برادران سخت میشد و فریاد آنها بیسیم را از کار میانداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق میرفتم، گریه را آغاز میکردم و فریاد میزدم ای رب العالمین، بر ما مپسند ذلت و خواری را!
http://farsi.khamenei.ir/others-memory?id=11595
✅ آقا نجفی همدانی و پرهیز از مراء و جدال
🔺 شبي در مقبره مرحوم آيتالله نائيني بوديم، آقايي آمد آنجا و مساله اي را طرح کرد. ما چند نفر بوديم. مقداري پيرامون مساله مورد بحث گفتگو شد. کم کم متوجه شديم: فرد مذکور بناي مراء و جدال دارد و پرخاش و تندي ميکند. اينجا ما ساکت شديم. او مقداري گفت. وقتي سکوت ما را ديد، بلند شد و رفت. بعد آقاي سيد علي مددي فرمودند: ما را مرحوم آيتالله نائيني تربيتکردهاند. ما هيچگاه در مراء و جدال وارد نميشويم. مراء کننده بگويد تا خسته شود. وقتي خسته شد بلند ميشود و ميرود.
https://iqna.ir/fa/news/3676336
🌺🌹 شهید ایت الله اشرفی اصفهانی و عملیات مسلم بن عقیل
🌿🌿🌿 قبل از آغاز عملیات، شهید محراب با امام امت(ره) ملاقات و گفت وگو کرده بودند.
روز قبل از عملیات گروهی از فیلمبرداران به منزل ایشان آمده بودند تا فیلمی از زندگیشان تهیه کنند. آن فیلمبرداری هفت ساعت طول کشید و ایشان بی نهایت خسته شدند. پس از فیلمبرداری تلفن به صدا درآمد؛ معلوم شد قرار است همان شب، عملیات شروع شود. فرماندهان منتظر آیت الله اشرفی بودند. در آن لحظه، که نه محافظین و نه وسیله نقلیه ایشان در دسترس بود با اتومبیل پیکانی که مربوط به قرار گاه بود به سوی محل هلیکوپتر راهنمایی شدند و به قرارگاه عملیات، نزدیک شهر سومار آمدند. عملیات مسلم بن عقیل در شب جمعه با قرائت «دعای کمیل» و «دعای توسل» در ساعت دوازده شب شروع شد... .
ایشان شروع به خواندن دعای کمیل کرد، در حالی که هوا متغیر بود و قطرات باران رزمندگان را نوازش می داد ماه هم گاهی خودنمایی می نمود. در اثنای خواندن دعا آیت الله اشرفی خطاب به رزمندگان اسلام فرمودند:
بوی مشک فضا را پر کرد، از قدم امام زمان(ع) است و به طور قطع و مسلم امام عصر (ع) در این محل تشریف دارند.
عجیب آن که بعضی از حضار نیز آن بوی خوش را احساس کرده بودند و می گفتند، ما تا پایان آن شب آن بوی خوش را استشمام کردیم و بعضی می گفتند ما فقط یک لحظه متوجه شدیم و دیگر چیزی نفهمیدیم.
آیت الله اشرفی آن گاه در ساعت دوازده شب به دعای توسل مشغول شدند و برای رزمندگان اسلام پیروزی را از خداوند طلب کردند.
📚 مجله موعود شهریور 1385، شماره 67
عملیات مسلم ابن عقیل
https://hawzah.net
👌«فَاذکُرَنِی أَذکُرْکُمْ».
❇️ علامه حسن زاده آملی دام عزه فرمود:
سالی مهیّای سفر بیت الله بودم. برای خداحافظی و اخذ رهنمود، به محضر مقدّس حضرتِ استاد علامه طباطبایی رحمه الله مشرّف شدم. درِ منزل را زدم، آقا پشتِ در آمدند. عرض کردم مهیّای سفر بیت الله الحرام هستم، سفارشی بفرمایید. جناب علامه طباطبایی رحمه الله همینطور که دستهایشان را به درِ حیاط زده بودند، فرمودند: به یاد خدا باش که فرمود: «فَاذکُرَنِی أَذکُرْکُمْ».
🔰سوره مبارکه بقره، آیه 152
📚شیخ خرابات، ص۱۴۴-۱۴۵