✨
شبها كه دلتنگت ميشوم
از اين شانه به آن شانه
فقط غَلت ميزنم...
مثلِ يك ماهىِ جدا شده از دريا،
بايد ببينى جان دادنم را
♥️♥️
هر صبح
به شکرانه ی بودنت
سلام نگاهم را
بر نسیم رویاگونه ی چشمانت
نقشی ز دیدار می زنم
رایحه ی دلنشینی ست
نفس می کشم
هوای یادت را
بر طلوعی از جنس دلدادگی ها...
#سمیه_خلج
دلم باران
دلم دریا
دلم لبخند ماهی ها
دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور
دلم بوی خوش بابونه می خواهد !
دلم یک باغِ پر نارنج
دلم آرامشِ تُرد وُ لطیفِ صبح شالیزار
دلم صبحی
سلامی
بوسه ای
عشقی
نسیمی
عطر لبخندی
نوای دلکش تارو کمانچه
از مسیری دورتر حتی ...
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد !
دلم مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند !
دلم آوازهای سرخوش مستانِ بی دل
نیمه شب ها زیر پوست مهربان شب
دل ای دل گفتن شبگردهای عاشقِ دیروز
دلم دنیای این روز من و ما را
به لطف غسل تعمید کشیش عشق
از اول مهربان تر ، شادتر ، آبادتر
حتی بگویم زیرو رو ، وارونه می خواهد !
دلم تغییر می خواهد ...!
#سلام_صبح_زیباتون_به_خیر
تو خوب ترین اتفاق ممکنی
وقتی که ،
اولِ صبح در یادم میافتی
#رضا_باقری_فرد
❤️✨❤️
صراط مستقیمی داری ای دوست☺️
مفاهیم عظیمی داری ای دوست😉
دو چشمت صهیونیسم است و رئالیسم👀
چه غارتگر رژیمی داری ای دوست😂
مرتضی.....:
☘
لبخندِ منی دور مباش از منِ غمگین
اندوهِ مرا داد رسی نیست به جز تو..
//۲۱》طاهره اباذری
☘
شک ندارم که به معراج مرا خواهند بُرد
آن نمازم که به لبخندِ تو باطل شده است..
//۲۱》یاسر قنبرلو
زلف را شانه مزن، شانه به رقص آمده است
من که هیچ... آینهٔ خانه به رقص آمده است
من و میخانهٔ متروک ِ جوانسالیها
ساقی بی مِی و پیمانه به رقص آمده است
مردم شهر نظرباز و تو در جلوهگری
یار میگریَد و بیگانه به رقص آمده است
شعری از آتش ِ دیدار به لب دارد شمع
عشق در پیلهٔ پروانه به رقص آمده است
باد هرچند صمیمانه دویده است به خاک
برگِ پاییز غریبانه به رقص آمده است
باز در سینه کسی سر به قفس میکوبد
به گمانم دلــِ دیوانه به رقص آمده است...
"مهدی مظاهری"
✨
هزینه یک لبخنـد
خیلی کمتر از هزینه برق است
ولی خیلی بیشتر از
آن روشنی میبخشد
لبخند بزن دوست من
دنیا زیباست...
آتش و آب و آبرو با هم.*
هر سه گشتند، در سفر همراه.*
عهد کردند، هر يکى گم شد. *
با نشانى ز خود شود پيدا. *
گفت آتش: به هر کجا دود است. *
ميتوان يافتن مرا آنجا. *
آب گفتا، نشان من پيداست. *
هر کجا باغ هست و سبزه بيا. *
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت. *
گريه سر داد. گريه اى جانکاه. *
آتش آن حال ديد و حيران شد. *
آب. در لرزه شد، ز سر تا پا. *
گفتش آتش، که گريه ى تو ز چيست *؟
آب گفتا بگو نشانه.. چو ما*
آبرو لحظه اى به خويش آمد*
ديدگان پاک کرد و.. کرد نگاه*
گفت. محکم مرا نگه داريد*
گر شوم گُم نميشوم پيدا*
"رهي معيرى"