من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن،
من ندیدم بیدی،سایه اش را بفروشد به زمین!
رایگان می بخشد؛ نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی است شور من می شکفد،
بوته خشخاشی،شست و شو داده مرا در سیلان بودن،
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان، می دهم گوش به موسیقی روییدن،
مثل زنبیل پر از میوه، تب تند "رسیدن" دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم.
بگذاریم که احساس هوایی بخورد،
بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند،
بگذاریم غریزه پی بازی برود!
کفش ها را بکند و به دنبال فصول از سر گلها بپرد!
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند،چیز بنویسد،
به خیابان برود...!
کار ما نیست شناسایی راز "گل سرخ"
کار ما شاید این است،
که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم...!
#سهراب_سپهری
ﻗﺮﺍﺭ ﻣﺎ
ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻮﺩ.
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ...
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ
ﻭ ﻟﺐ ﻫﺎﯾﺖ
ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ!
ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ
ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ...
ﻭ ﺻﺒﺢ ﻓﺮﺩﺍ
ﺍﻋﺠﺎﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯾﺖ
ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎرﻩ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﻟﻌﻨﺘﯽ!
ﻣﺮﮒ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ
ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
#درد_دل_گنجشک_با_خداش...
گنجشک با خدا قهر بود …….
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را میشنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد…..
و سرانجام گنجشک روي شاخه اي ازدرخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :
بامن بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود وسرپناه بی کسی ام، تو همان را هم از من گرفتی؛این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجاي دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت:ماري در راه لانه ات بود.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آن گاه تو از کمین مار پر گشودي.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاهاکه به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزي درونش فرو ریخت …
هاي هاي گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼
عاشق بودن
دوست داشتن
℡ فقط به حرف نیست...!
جنم میخواد...!
دوست داشتن اونه که...
تو شلوغی ..↶
بازم به یاد عشقت باشی..
دوست داشتن اونه که...
بخاطر عشقت...
از خوشیت و دوستات بگذری تا به عشقت ثابت کنی که فقط کنار اون خوشی..
دوست داشتن اونه که...
وقتی عشقت تنهاست...
دلش پره...
مریضه...
حال و اوضاعش بده...
کنارش باشی...
دوست داشتن اونه ک
اگه دیدی صداش گرفته..
اگه دیدی صداش غم داره...
تو حالت بدتر شه و نگران باشی...
دوست داشتن اونه که...
درکش کنی...
غیرت بذاری واسش...!
ده بار زنگ بزنی بهش...!
تا بفهمه که مهمه!
.آره دوست داشتن اینه...
❤️❤️❤️🌹🌹🌹
يک سمينار خيريه در لندن در حال برگزاري بود.
بيل گيتس به روي سن رفت و با ريتمي آرام شروع به دست زدن کرد.
هر سه ثانيه يکبار دستانش را بهم میزد
بعد از چند دقيقه گفت: هربار که من دستانم را ب هم میزنم کودکي در آفريقا از گرسنگي جان میسپارد ☹️
ناگهان صدایی با زبان شیرین پارسی از میان جمعیت گفت :
خو دست نزن الاغ 😳😟😁😂
🌴🌴 #رفاقت_به_سبک_تانک 😂🌴🌴
فرمانده گردانمون شهید حاج علی باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت🤐🤐🤐
کوچکترین صدا می تونه سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.
باید سکوت رو تمرین کنیم
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:😱
در تاریکی قبر علی بفریادت برسه بلند صلوات بفرست
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟🙄
بخندند؟🤕
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡😡😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:😱😱
لال از دنیا نری بلند صلوات بفرست .
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...😳😳
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...😡😡😡
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد اسحاقیان بلند شد:
سلامتی فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😱😱😱
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه😂😂😂
#حسیݩجاݩ♥️
کاش که در حرمت
سجده عاشورا را
من بخوانم نفس
آخر خود را بکشم...
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
《تشنگان عشق را با مُشت آبی جان بده
کربلا دورست ، مارا باسرابی جان بده》
.
《زندگی یعنی سلام ساده ای سمت شما
ایها الارباب ما را با جوابی جان بده》
#السلام_علیڪ_یااباعبدالله✨
نفسهایم
برای شنیدن نفس هایت
نفس نفس میزنند
ای کاش میدانستی
که نفس هایم را
به نفس هایت گره زده ای
وبا هر بار نفس کشیدن
نفس من را
به تنگنا می اندازی
در عجبم که نفس هایم
بی نفس بالا میروند
از طلوع نگاه تو
میتوان نفس کشید
و از پشت ابر زمستانیت
لذت نفس کشیدن
در طراوت بهاری را
حس نمود
لذت یک روز خوب
در کنار نفیس ترین هدیه خدا
به من
و یک بوسه از لبانت
مرا به نازنین ملکوت چشمانت
خیره میدارد
ای نفس من
در من
دیوانه ای جا مانده
که دست از
دوست داشتنت بر نمیدارد!
با تو قدم میزند
حرف میزند
میخندد
شعر میخواند
قهوه میخورد
فقط نمیتواند
در آغوش بگیردت ...
به گمانم
همین بی آغوشی
او را
خواهد کشت ...
#مریم_قهرمانلو
🍀||
Near your eyes everything is calm. You've challenged all the Anodyne..!
حوالی چشمانت ❣
همہ چیز آرام است ،❣
تو تمام مسڪن ها را ❣
بہ چالش ڪشیده ای..!😍😘
یه رفیق داشتم خیلی مذهبی بود ، یه بار میخواست بیاد خونمون انقد دم در گفت یالله آخرش بابام داد زد بیا تو دیگه
منم چادر سرمه 😐😂
قهر فقط قهر کردن دخترا تو دانشگاه !
۲ نفر باهم قهر میکنن ۲۰ نفر به طرفداری از هر کدوم روابط دیپلماتیکشونو با طرف دیگه قطع میکنن 😂