ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
وفای عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی
نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم
به چشم خویش بدیدم خلاف هر چه بگفتی
هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم
تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی
نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن
چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی
تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی
مگر شبی که چو سعدی به داغ عشق بخفتی
دلم گرفته برایم ترانهای داری؟
برای هقهق مستانه شانهای داری؟
دلم گرفته خرابم مثال اقیانوس
برای موج خروشان کرانهای داری؟
قسم به دانهی گندم که جلد بام توأم
کنار پنجرهات آب و دانهای داری؟
اگرچه کنج حیاطت چکاوکان مستند
برای بلبل افسرده لانهای داری؟
نه مرغ عشق تو نیستم کبوترانه ببین
برای تیر و کمانت نشانهای داری
قفس بیار برایم تمام بالوپرم
بکن، به غیر همین هم بهانهای داری؟
نمیپرم من از این بام تا که جان دارم
بدان که کنج دلم آشیانهای داری
#اسماعیل_ساسانی
#حدیث_دل ❄️
ای که گفتی
جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غم هایش سپردم
نیست آرامم هنوز....
تو گفتی:
« من به غیر از دیگرانم
چُـــنینم در وفاداری، چنـانـــم »
تو غیر از دیگران بودی که امروز
نه میدانی،
نه میپرسی نشانم!
#فریدون_مشیری
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آنکه سوخت او را کی ناله یا فغان است
گفتم فراق تا کی ؟ گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است .. گفتا سخن همان است
⚘🕊⚘🕊
تقدیم به مخاطب خاص..
من تو را در تپش قلب خودم يافته ام
روح احساس تو را در نفسم يافته ام
تو همان موج غريبى كه به درياى دلم
متلاطم تر از امواج خزر يافته ام
تو همان خلوت دنجى كه در آغوشت من
رامش و لطف و صفاى ابدى يافته ام
من دراين غربت خودخواسته خواهم پوسيد
درد تو با همه دورى كه به جان يافته ام
تو همان حس خوش سكر شرابى كه ترا
بعد يك عمر غريبى ، به وطن يافته ام
بربودى دل و دين اين هنر توست ولى
من كه دل در گرو مهر خودت يافته ام
درد رنج آور هجرت كه مرا در خونست
اى خوش ان لحظه كه در وصل تومن يافته ام
من نظر باز نبودم بخدا شرمم نيست
بى سپر آمده ام جنگ كه خود باخته ام...
در پیچ و خم گذر روزگار و زوزه های آلوده ی دنیا، می گذرانم،دنیا هر روز به
نوعی درب خانه ام را به صدا می آورد،و من از هیبت تق تق در زدنش می لرزم که وای اگر نرود و میهمانم شود؟...
نمیدانم چرا با این درک وسیعی که از پستی دنیا و جلوه های شوم آن دارم باز هم فریب آرزوها را می خورم،ولی نگاه به این گذرسریع زمان به من می آموزد تا قدم های درشت تری به سوی معنویت بر دارم.
یک روز حس می کنم که دنیا در زیر قدومم گسترده و آسمان و زمین از عشق من لبریزند و با تمام زیبایی هایشان در گرو یک اراده و خواست منند،و یک روز
چون امروز حس می کنم که زیادی هدفم گسترده است ومن نیزآنگونه که حق
فرموده است،انسانی از گل و بی اراده ام و اگر نخواهد کمتر از آنم که حتی بتوانم نفسی بکشم.
خدایا آتشی می خواهم که آتشم را چون ابراهیم گلستان کند،کاش می شد که چشماتو ببندی وقتی که بیدار بشی تو
سرزمین آرزوهات پیاده بشی.
(از نوشته های دانشجوی مامایی
راضیه چعفریان)
میگن کوروش از وقتی عکس سجده کنندههاش رو با لباس بابانوئل دیده، لج کرده گفته عمراً دیگه سخن جدید بگم، اصلا میگم مرتضی پاشایی ام آلبوم جدید نده.
تو ازمن دوری...
مثل زمین تا آسمان
من از خوشبختی دورم...
همچو آسمان تا زمین
دلتنگی ام...
پشت پنجره ی انتظار
باساقه های بامبو قد می کشد...
باچای دارچین می جوشد
باقهوه سرمی رود...
غبارش از آینه دلم پاک نمی شود
دلتنگی ام
به وسعت بیکران دریا
به فراخی آبی آسمان،
کدر است...
دلتنگی ام را بفهم...
🌱🌱🌱