28.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 پای سخن خدا
کسی را بیش از طاقتش تکلیف نمیکنیم و آنهایی که به حقایق، ایمان آورده و عملکردشان خوبی و خدمت است بیشک اهل بهشتند و ...!
┈┈┈•••༶༓✤༓༶•••┈┈┈
.
#بدونتعارف..
آلارمگوشیتُبذارواسهنمازصبح،
وقتیبیدارشدی
وخواستیخاموششکنی
ودوبارهبخوابی
اینجملهرویادتبیار؛
•[یهروزیانقدرمیخوابی
کهدیگهکسینیستصداتکنه
خودتبهفریادخودتبرس!
حاج منصور ارضی - @madahi.mp3
5.31M
مناجات | قدمگاه شهیدان است اینجا
#هفته_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس
#امنیت
🕋 مداحی و سخنرانی ذاکرین☝️
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
قرار نیست همه یه راهو برن و موفق بشن
مدل موفقیت آدما متفاوته؛
چون آدما با هم متفاوتن،
هرکسی به مدل خودش موفق میشه...
خودتو با کسی مقایسه نکن،
و اجازه نده برات نسخه ای بپیچن که بهت نمیخوره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به شما خوبان 🌺🌺🌺
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 پاسدار شهید #قدیر_قدرتی
▫️ تولد: 27 آذر 1341
▫️ نام پدر: محمد حسن
▫️ شهرستان: تهران
▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته تجربی
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دوازدهم
🔹 روایت عاشقی:
توی بیمارستان خاتم الانبیا (ص) تهران بستری بودم.
بیمار هم اتاقی ام حال وخیمی داشت.
دکترها اَزش قطع امید کرده بودند.
خانواده اش بد جور بی تابی می کردند.
دل آدم، ریش می شد.
حال زار و نزارشان را که دیدم، گفتم: نذر #شهدای_هویزه کنید؛ ان شاءالله خوب می شوند.
همان موقع در دلم با #قدیر نجوا کردم:
"مادر جان! شما پیش خدا آبرو دارید؛ دست تان باز است؛ من این خانم را فرستادم پیش شما؛ خودتان شفایش را از خدا بگیرید"...
دیگر نفهمیدم چه بر سر آن خانم آمد.
یک ماه بعد خیلی اتفاقی او را دیدم.؛ روی پای خودش توی همان بیمارستان.
خوب دوام آورده بود.
می گفت:« دکترها که جوابم کردند، برگشتم اهواز. حالم مرتب بدتر می شد.
یاد حرف شما افتادم. رفتم سراغ شهدای هویزه...
چند شب بعد، جوانی حدودا 18 ساله به خوابم آمد. گفت:«شما دیگه مریض نیستی.» گفتم شما؟ گفت: «از شهدای هویزه ام.»
بیدار که شدم، آرام بودم. احساس خوبی داشتم.
حالا هم دکترها انگشت به دهان مانده اند.
می گویند: شما که از ما سالم تری!
👤 راوی: مادر شهید قدرتی
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#کرامات_شهدا
#سیره_شهدا
شب عملیات فتح المبین با گریه می گفت ،
یوسف فاطمه (س) !
من شرم دارم از روز قیامت ، که من سر به بدن داشته باشم و تو نه ، از تو خجالت می کشم که سر داشته باشم !
وصیت کرده بود در همان قبری دفنش کنند که خودش کنده بود
قبر را که باز کردند دیدند قبر کوچکتر از حد معمول است !
بدنش که برگشت راز این کوچک بودن قبر را فهمیدند ،
سر در بدن نداشت ،
ترکشهای خمپاره سر او را با خود برده بود....
#سردار_شهیدشیرعلی_سلطانی