eitaa logo
کافه‌ـشعـرو‌موسیقۍ
515 دنبال‌کننده
318 عکس
237 ویدیو
1 فایل
بر سر درِ بازارچه ی عمـر نوشته است اینجا خبری نیست اگر هست هیاهوست.. #فاضل_نظری +مجالے برای آرامش🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
گرم و خونین به منـش باز آری * تا بـــــرد ز آیــنـه ی قـــلبم زنــــگ عاشــــق بی خرد نا هـــنــجار * نه بَل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حــــرمت مـــادری از یاد بــــبرد * مســـت از بـــاده و دیــوانه ز بنگ، رفـــت و مــادر را افکند به خاک * سیـــنه بــدرید و دل آورد به چــنگ
قصد سر منزل معـــشوقه نمود * دل مـادر به کَفـَــــش چون نارنـــگ از قضــــا خورد دم در به زمـــین * و انـــدکی رنــــجه شــد او را آرنگ
آن دل گرم که جان داشت هنوز * اوفـــــتاد از کــــف آن بی فـــرهنگ از زمین چو باز برخاســـت،نـمود * پــــی برداشــــــتن دل، آهـــنـــگ
دیـــــد کز آن دل آغشته به خون *   آید آهســــته بــــرون این آهنگ: آه دست پسرم یافت خراش!   *   وای پـای پسرم خورد به سنگ!
قدح شکست و شرابم نماند و من مخمور خراب کار مرا شمس دین کند معمور
گر دست دهد خاک کف پای نگارم بر لوح بصر خط غباری بنگارم بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند به کنارم پروانه او گر رسدم در طلب جان چون شمع همان دم به دمی جان بسپارم امروز مکش سر ز وفای من و اندیش زان شب که من از غم به دعا دست برآرم زلفین سیاه تو به دلداری عشاق دادند قراری و ببردند قرارم ای باد از آن باده نسیمی به من آور کان بوی شفابخش بود دفع خمارم گر قلب دلم را ننهد دوست عیاری من نقد روان در دمش از دیده شمارم دامن مفشان از من خاکی که پس از من زین در نتواند که برد باد غبارم حافظ لب لعلش چو مرا جان عزیز است عمری بود آن لحظه که جان را به لب آرم @kafemoosighii
🍁 جمله دنیا ، از اول تا آخر ، در برابر یک ساعت غم نیرزد ! سعدی : خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر بی خبر است عاقل از لذت عیش بیهُشان @kafemoosighi
با تو غزلی شادم و بی تو غزلی تلخ سرگرم سماع توام از قونیه تا بلخ این پله به بالای بلند تو دریغا دست من و گیسوی کمند تو دریغا می چرخم و می چرخم و می چرخم و تکرار می رقصم و می رقصم و می رقصم و هربار گردون به سماع آمده از گردش انگور از هفت فلک رد شده آوازه‌ی تنبور آیینه به دست آمده بودیم تماشا خلقی به عناد آمده بودند به حاشا گندم به فریب اسم تو را برد که خوردیم خود را به قضا و قدر باغ سپردیم از وسوسه ها سیب نصیب دل ما شد چرخی زد و در همهمه ی باغ رها شد با صوفی سالوس می صاف ندیدیم در بزم ریاکار به جز لاف ندیدیم دف دف دددف می زند این پیر بچرخید در پای خم افتاده به زنجیر بچرخید هی کف زد و هی دف زد و ما باده شنیدیم تمثیلی از آن حسن خداداده شنیدیم هو هوی تو را حضرت ارباب، ولی نه لبهای زمین زمزمه‌ی آب، ولی نه از روی تو آفاق مگر نور علی نور خورشید شب افروز جهان حضرت انگور تاج از سر گردون به تماشای تو افتاد چرخی بزن و شور بده خانه ات آباد محمدرضا_واحدی @kafemoosighii
نشو محبوب آن یاری که خود یار کسی باشد نرو بالای دیواری که دیوار کسی باشد نکن کاری که با خواری بیافتی در گرفتاری گرفتاری اگر او هم گرفتار کسی باشد بسوز ای دل...  بساز ای دل... مریض آن کسی بودی که فکرش را نمی کردی پرستار کسی باشد اگر این عشق آزار است, عاشق نیستم دیگر که بیزارم از آن کاری که آزار کسی باشد. @kafemoosighii