نه آنان و نه پدرانشان به این [گفتار] دانشی ندارند سخن بزرگی است که از دهانشان بیرون میآید [و] جز دروغ نمیگویند
6 - چه بسا تو از پی [اعراض] آنها، اگر به این گفتار ایمان نیاورند، خود را از اندوه هلاک کنی
7 - همانا ما آنچه را که بر زمین است زینتی برای آن قرار دادیم تا امتحانشان کنیم که کدام یک از ایشان بهتر عمل میکنند
8 - و ما [سر انجام] آنچه را که بر روی زمین است قطعا بیابانی خشک و بایر خواهیم کرد
9 - آیا پنداشتهای که اصحاب کهف و سنگ نوشته از آیات عجیب ما بودند!
10 - آنگاه که آن جوانان به سوی غار پناه بردند و گفتند: پروردگارا! ما را از جانب خود رحمتی عطا کن و در کارمان برای ما رشد و تعالی فراهم ساز
11 - پس در آن غار سالیانی چند بر گوشهایشان [پردهی خواب] زدیم
12 - آنگاه آنها را برانگیختیم تا معلوم داریم کدام یک از آن دو گروه مدت ماندنشان را بهتر حساب میکنند
13 - ما خبرشان را به حق بر تو حکایت میکنیم آنها جوانانی بودند که به پروردگار خود ایمان آوردند و ما نیز بر هدایتشان افزودیم
14 - و بر دلهایشان قوت بخشیدیم آنگاه که [در مقابل مشرکان] قیام کردند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است، غیر او هرگز معبودی را نخواهیم خواند که در این صورت حتما ناحق گفتهایم
15 - اینان قوم ما هستند که غیر او معبودانی اختیار کردهاند، چرا بر [الوهیت] آنها دلیل روشنی نمیآورند! پس کیست ظالمتر از کسی که بر خدا دروغ ببندد!
🔴 #قدر_یکدیگر_را_دانستن
💠 آیت الله احمدی میانجی ميفرمودند در اطراف آذربایجان شخصی به نام شیخ محمد طاها زندگی میکرد. آدم فوقالعادهای بود. آیت الله محل بود خانمی هم داشت که به او محبت و خدمت میکرد. شیخ محمد طاها معمولاً مشغول درس و بحث و عبادت و کارهای دیگر بود. یک روز مشکلی در خانه پیش آمد. سابق معمولاً از چاه آب میکشیدند. خانم شیخ محمد طاها از دست آقا ناراحت شده بود و دلو و ریسمان را مخفی کرده بود. شیخ محمد طاها سحر برای نماز شب بلند شد. همیشه آفتابه پر از آب برای او آماده بود ولی آن شب میبیند نه از آفتابهی آب خبری است نه از دلو و ریسمان. اطراف را میگردد و دلو ریسمان را پیدا میکند. دلو را در چاه مياندازد و میبیند خیلی مشکل است. پیرمرد است و توان ندارد از چاه آب بکشد. بهسختی دلو آب را از چاه بالا میکشد ولی از دستش ميافتد. زار زار شروع میکند گریه کردن. خانم دلش به حالش ميسوزد میگوید اینکه گریه ندارد من برایت آب میکشم. میگوید من برای آب گریه نمیکنم؛ گریه من برای این است که تو چهل سال برای من آب كشيدي و من قدر تو را نميدانستم و اصلاً توجهی به این کارت نداشتم.
📙محبت به زنان و کودکان در سیره پیامبر اکرم، حجتالاسلام فرحزاد،ص ۹۲