کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
رفتےودلمچشمبہراهتهنوز...💔
باباقاسمجان_
دم بچہ های مقاومت گرممم🌹
اسرائیل رو نابود کردن !😂
الحمدللہ ...
انشاللہ چیزی تا نابودی اسرائیل
و نماز خوندنمون تو بیت المقدس نمونده✌️🏻
#الموتالاسرائیل
#فورکنخوشحالیتوبہبقیہهمبرسون
هدایت شده از محفل شهدا💚🌱
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
https://eitaa.com/joinchat/2158887437Ce90023f5da
کانالِ خوبِ تازه تاسیسِ شهدا
میشہ عضو شی رفیق💚:)))
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
https://eitaa.com/joinchat/2158887437Ce90023f5da
کانالشهداییمخصوص شهدای
سرخه و استان سمنان
تشریفبیارید🌱
اندکےصبر،فرجنزدیکاست🍀:)❣
@kafoshohada
خداروووووشکرررر
ولی یہ روزی هم میشہ ک
اسم اسرائیل هم
ازین کره خاکی پاک میشہ:)))💚
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
🌸🌸🌸🌸🌸 💗بنده نفس تا بنده شهدا💗 قسمت6 فاطمه سادات: حنانه -میشه این اسم به من نگی !!!؟ فاطمه سادات :
🌸🌸🌸🌸🌸
💗 بنده نفس تا بنده شهدا 💗
قسمت 7
مسئول ثبت نام گفت شمارو ثبت نمیکنم،
مسئول ثبت نام یه آقا بود
-چراااا جناب اخوی!؟
مسئول ثبت نام: خواهرمن چه خبرته پایگاه گذاشتی سرت آخه ؟؟
-ببین جناب برادر یا مارو ثبت نام میکنی
یا این پایگاه را رو سرت خراب میکنم
مسئول ثبت نام: یعنی چی خواهرم ،
مودب باشید ,
-ببین جناب برادر خود دانی
باید مارو ثبت نام کنی
جناب مسئول : ای بابا عجب گیری کردیم
شوهر فاطمه وارد پایگاه شد گفت : آقای کتابی ثبت نامشون کنید همشون رو
بامسئولیت من ثبت نام کن
بعد رو به من گفت : خانم معروفی ۷فروردین ساعت ۵صبح پیش امامزاده صالح باشید
با لحن مسخره ای گفتم: ۵صبح مگه چ خبره میخایم بریم کله پاچه ای
اصلا امامزاده صالح کدوم دره ایه هههه؟
اون آقای مسئول ثبت نام ک فهمیدم فامیلش کتابیه
با عصبانیت پاشد گفت :
خانم محترم بفهم چی میگین ...
الله اکبررررر
سید محسن(شوهرفاطمه): علی جان آرام برادرمن
خانم معروفی آدرس را خانم حسینی بهتون میدن
۷فروردین منتظرتون هستیم
یاعلی
-ههه ههه یاعلی !!!
اونروز تو پایگاه کسانی و جایی را مسخره کردم که یکسال بعد مامن آرامشم بودن
🍁نویسنده : بانو ش🍁
@kafoshohada
🌸🌸🌸🌸🌸
💗 بنده نفس تا بنده شهدا 💗
قسمت8
تا ۷فرودین ۸۷ بازم من رفتم عشق حال دبی
البته این بار کیشم رفتم
بالاخره ۶ فروردین شد
سال 87 آغاز اتفاقات عجیب غریب تو زندگیم شد سوار اتوبوس شدیم ما ۱۵نفر قر و قاطی هم بدون توجه و رعایت محرم و نامحرم
پیش هم نشستیم ...
اتوبوس برای بسیج محلات بود ولی اکثر مسافران بچه مذهبی بودن
نزدیکای لرستان یکی از پسرا بلند شدن آب بخوره منم پشتش بلند شدم آب یخو ریختم توپیراهنش بنده خدا یخ زد
یه جای دیگه یکی از دخترای محجبه بلندشد از باکسای بالای سر سرنشین ها چیزی برداره و برای مامانش چای بریزه من براش زیرپای انداختم طفلک چای ریخت رو دستش ...
پدرش بلندشد بیاد سمتم اما دختره نذاشت
یه جا که وقت نماز بود همه بیدار شدن نماز بخونن شروع کردم به مسخره کردنشون .....
ههه برای کسی که نیست وجود خارجی نداره
خم و راست میشید ...
بدبختا دربرابر تیکه های من جیکشونم درنمیاد
تا بالاخره رسیدیم اهواز مارو بردن .....
🍁نویسنده: بانو ش 🍁
@kafoshohada