eitaa logo
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇵🇸🖤
7.6هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
231 فایل
بسم‌ࢪب‌الزهــــــــــږا❤️ بمون‌حالا‌کہ‌دعوت‌شدی‌ شاید‌‌شہدایہ‌رزقی‌برات‌کنارگذاشتن🌱:) براے‌حرفاے‌دلټ👇 https://harfeto.timefriend.net/17334897569797 شرط‌کپی‌یہ‌صلوات‌برا‌ظهورمولاوشادی‌روح‌شہدا براتبادل‌وتبلیغ‌قیمت‌پایین👇 @ya_zahra076
مشاهده در ایتا
دانلود
1_7067577825.mp3
15.12M
🎵وای اگر خامنه‌ای حکم جهادم دهد... 🎙حسین طاهری @kafoshohada
رفقا میشہ برا یکی از دوستام سہ تا الهے برقیہ بگید 💔🚶‍♀
مثلث ظهور.mp3
5.92M
| 🌱 ☆ حوادث فلسطین، برای کسانی که احوالات آخرالزمان را می‌شناسند؛ یک بشارت است! ✘ رهبر انقلاب؛ هیچ کس نمی‌تواند بگوید؛ ظهور نزدیک نیست! 🌱 @kafoshohada
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇵🇸🖤
🌸🌸🌸🌸🌸 💗بنده نفس تا بنده شهدا 💗 قسمت10 فردا ۵صبح آماده حرکت به سمت اروند رود ... راه افتادیم یه رو
🌸🌸🌸🌸🌸 💗بنده نفس تا بنده شهدا 💗 قسمت11 آقای محمدی راوی اتوبوسمون با خواهرش اومده بود تو اتوبوس که داشتیم میرفتیم معراج مداحی بابای مفقود الاثر بابای زخمی گذاشتن دیدم میخاست خواهرشو آروم کنه اما نمیتونست رسیدیم معراج وای خدایا این خل و چلا چرا دست بردار نیستن من دیگه اعصابم نمیشکه ـ پاشدم دست دوستمو گرفتم گفتم بریم بیرون اعصاب این امل بازیا را ندارم یک دفعه پسره محمدی جلوم سبز شد محمدی: خانم معروفی کجا تشریف میبرید؟ -من اعصابم به این امل بازی ها نمیکشه محمدی: خواهر من ببین ....دوروزه هر توهینی خاستی کردی اما حق نداری ب شهدا توهین کنید -شهید ؟؟؟!ههههههه چهارتا استخوان که معلوم نیست مال کی و مال چیه ؟ محمدی: تورو به امام زمان بفهمید چی میگید... -برو بابا تا اومد جواب منو بده یکی از دخترا با وحشت صداش کرد :آقای محمدی آقای محمدی زینب غش کرد محمدی: یا امام حسین خانم قنبری توروخدا بلندش کنین با چندتا خواهرا بیاریدش بیرون بچه ها دورش حلقه زدن آب میپاشیدن رو صورتش وقتی به هوش اومد متوجه شدم زینب متولد ۶۷هست سه ماه بعداز تولدش پدرش مفقودالاثر میشه عجب آدمای بودن ... رفتن مردن بدون فکر کردن ب زن و بچشون ... بعداز معراج الشهدا رفتیم شلمچه دیگه اینجا اوج خل و چل بازهاشون بودا یه عالمه خاک... بعد شیرین عقلا نشستن روی خاک گریه میکردن تازه هی میگفتن پارسال ازشهدای شلمچه،کربلا گرفتیم کربلا کجاست دیگه ؟؟؟!!! تو شلمچه یه پسر جوانی بود های های گریه میکرد به خودم که اومدم دیدم منم نشستم کنارش گریه میکنم به خودم گفتم ترلان خاک تو سرت با این خل و چلا گشتی مثل اینا شدی !!!؟ الحمدالله بهمون رحم کردن بعداز شلمچه هیچ جا نبردن ... انقدر خسته بودیم که سریع خوابمون برد تو خواب یهو دیدم وسط یه بیابان خاکیم ... رو تابلویش نوشته بود شلمچه جماعتی بودن همه لباس خاکی تنشون بود یهو یدونه اش گفت : بچه ها آقا دارن میان آماده باشید ... من متعجب اینا کین من کجام ؟! به خودم نگاه کردم لباس مناسب تنم نبود منظور اون جماعت از آقا امام زمان بود آقا نزدیکم شدن با ناراحتی نگاشونو ازمن گرفتن ... دوتا از همون آقایون که لباس خاکی تنشون بود نزدیکم شدن و گفتن تو به چه حقی اومدی خونه ما ؟؟؟ کی دعوتت کرد؟؟؟؟؟ به چه حقی به مادر ما توهین کردی ؟ یهو یه مردی وارد شد که همه صداش میکردن حاج ابراهیم وارد شد و گفت : خواهرم بد کاری کردی خیلی بد کردی تو میدونی هرشب جعمه مادرمون حضرت زهرا مهمون ماست !؟ یهو دیدم دوتا خانم دارن منو میکشن سمت قبر با جیغ از خواب بیدارشدم و..... 🍁نویسنده: بانو ش 🍁 @kafoshohada
🌸🌸🌸🌸🌸 💗بنده نفس تا بنده شهدا💗 قسمت12 فقط جیغ میزدم گریه میکردم با همون لباس رفتم پایین و با گریه میگفتم : توروخدا من ببرید شلمچه از صدای جیغ و داد من تمامی آقایون اومدن بیرون ... آقای محمدی و حسینی هم پیششون بود محمدی: خانم معروفی بازم میخاید شهدا را مسخره کنید؟ - آقای محمدی توروخدا ..... تورو به همون امام زمان منو ببرید شلمچه .... آقای محمدی: شلمچه دیگه تو برنامه مانیست ....! از شدت گریه و بی تابی هام سرم داشت گیج میرفت ،بالاخره دلشون سوخت منو همراه با یه خانم و دوتا آقا بردن شلمچه همونجا به شهدا قول دادم جوری باشم که اونا میخان... اونروز که کلا حالم بد بود ... فردا صبحش ۱۵ نفرمون تو حال خودمون بودیم روز دوم مارو بردن طلائیه خودشون میگفتن که حاج ابراهیم همت اینجا شهید شدن ... یاد خوابم افتادم حاج ابراهیم !!! خدایا آینده من چی میشه؟؟؟ بقیه جاها و مناطق که رفتیم ما ۱۵ نفر ساکت بودیم فقط اسم فتح المبین تو ذهنم مونده تو راه برگشت میان لرستان و همدان یه جا برای ناهار نگه داشتن رفتم یه قواره چادر مشکی خریدم هرچقدر به تهران نزدیک میشیدیم حس کلافگی من هم بیشتر میشد وای خدایا یه هفته است میام مدرسه دارم جنون پیدا میکنم نمیدونم چه مرگمه منتظرم این دیپلم کوفتی بگیرم بعد برم دبی خدا کنه از دست این حس خلاصی پیدا کنم آخیش بالاخره تموم شد فردا میرم دبی راهی دبی شدم تا از این حس بیخود و بیقراری که داشت منو تا مرز جنون میبرد راحت بشم تو دبی مثلا برای اینکه خودم از این کلافگی راحت بشم خودمو بازم با گناه سرگرم کردم یه سه ماهی دبی بودم اما اصلا دیگه هیچ لذتی نمیبردم برگشتم ایران رفتم خونه خودم بازم مثل گذشته به کارهام ادامه دادم جدیدا وقتی گناه میکردم بعدش یه چیزی مثل یه فیلم تار از ذهنم رد میشد و عذاب وجدان داشتم یه ماهی گذشت مثلا رفتم بیرون خرید کنم یه بنری توجهمو به خودش جلب کرد متنش این بود •••بازگشت دو پرستوی گمنام از منطقه شلمچه به تهران فردا دانشگاه علوم پزشکی ساعت ۱۵ برگشتم خونه همه را از خونم بیرون کردم ماهواره و دیش ماهواره رو پرت کردم تو حیاط تلفن همراه ، لب تاپ ، تلفن خونه همه رو خرد کردم گریه میکردم سه هفته از گذشت زمان در روز یک وعده غذا میخوردم شبیه مرده قبرستان شده بودم تا اینکه .... 🍁 نویسنده: بانو ش 🍁 @kafoshohada
شب‌شد‌کہ‌بخیر‌باشد💔 رزق‌‌ما‌،در‌سحر‌باشد💚
صل‌اللہ‌علیڪ‌یاٵباعبدللہ💚🌱
منزل شهید دانشگر بودیم🥲
چقد ساده با اخلاص بی ریا و...
چ مادر مهربونی 🌹 چ پدر بزرگواری دارن ✨