📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۱۲
... مثل گنجشکهایی که به دامِ خانه آدمها میافتند و خودشان را به آب و آتش میزنند که راهی برای رهایی پیدا کنند، قلبم در سینه میتپید و جایش تنگ بود. گهگاه فاطمه را با آن نگاهِ بیانتهای شرمگینش نگاه میکردم. خواستگاری که تمام شد، بابا و مامان راهی سمنان شدند. بابا نگذاشت با ماشینِ عمو برسانمشان! میگفت با این حال و روزِ عاشقی و فکر و خیال زندگی مشترک، نگرانِ تنها برگشتنت هستم!
یعنی عاشق شدهام؟
ای ثانیهها مرا تبآلود کنید!
سرتاسر خانه را پر از عود کنید
چشمان حسود کور، عاشق شدهام
اسپند برای دل من دود کنید
...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@kafoshohada
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۱۳
... همهچیز دارد روی روال پیش میرود. در دلم شوقی است که اگر بخواهم هم نمیتوانم پنهانش کنم. فکر کن! بزرگترها قرار بلهبرون گذاشتهاند؛ بله گرفتنِ رسمی از کسی که دوستش دارم! خریدها هم شروع شدهاند! تا آنجا که بتوانم و به کارم لطمه نزند، با مادرم، عروسخانم و مادرش در خریدها همراهی میکنم. امروز قرار گذاشتهایم که به بازار برویم. این فرصت برای من بیشتر از فرصت خرید، فرصتی است برای بودن با معشوق. خرت و پرتها را که میخریم، میرویم به مغازهای برای خرید چیزی که برای من مهم است: دفترچه عقد!
از فروشندهی کاملسن قیمت دفترچهها را میپرسم. انگار به قیافهام نمیخورد که داماد باشم! فروشنده خندید که:«واسه خودت میخوای؟» خودم را جمع و جور کردم و «بله»ای گفتم! این هم بلهبرونِ من! برای فروشنده اما این بله انگار کافی نبود! دوباره پرسید:«مگه چند سالته که میخوای ازدواج کنی؟ جوونای این دوره و زمونه دنبال ماشین و خونهان...»
آخ که حرصم میگیرد از این منطق مادی! آخر ازدواج چه ربطی دارد به ماشین؟ با ماشین که تعهد نمیبندیم! دو نفر انسان میخواهند زیستشان و حیاتشان را با هم به اشتراک بگذارند؛ همین!
فاطمه لبخند میزند. همه حرفهایم را میخورم، خلاصهاش میکنم و میگویم:«با توکل به خدا، اگه زندگی رو ساده بگیری، میشه ازدواج کرد!» فروشنده انگار که خلع سلاح شده باشد، میگوید:«درود به همت بلند تو!»
دفترچه را خریدیم. توی این دفترچه میخواهند بنویسند که من با آن که دوستش دارم، پیمان میبندم برای زندگی! زیبا نیست؟ آدمیزاد دوست دارد که وقایع مهم زندگیاش را ثبت کند، نگهدارد، یادآوری کند. میخواهم این دفترچه را نگهدارم تا پیمانی که میبندم یادم بماند...
...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@kafoshohada
هدایت شده از کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🇵🇸🖤
﷽
صلاللہعلیڪیاٵباعبدللہ💚🌱
از طرف بنیاد شهید دفترچه بیمه درمانی داده بودند. تاریخ دفترچه ام تمام شده بود که بردم عوضش کنم. دفترچه دست نخورده بود.
مسئول تعویض با تعجب نگاه کرد و گفت : در اینجا که هیچ چیز ننوشته ای؟
گفتم : سواد ندارم
گفت : تو سواد نداری، دکتر چطور؟
گفتم : دکتر من در قبرستان است خط هم نمی نویسد.
بنده خدا فکر کرد از مردن حرف می زنم. فکر کرد دوست دارم بمیرم.
گفت : خدا نکند پدرجان اِن شاءالله صد سال عمر کنی، این چه حرفهایی است که می زنی؟
گفتم : من که از مردن حرف نمی زنم، گفتم دکترم در قبرستان است، وقتی مریض می شوم می روم آنجا و پسرم علی شفایم می دهد...
علی واقعاً چنین قدرتی داشت...❤️:)
#شهیدعلیمحمدیپور🌱
@kafoshohada
🌱.۰🍃
شهادت رو نمیشہ با چیزی مقایسہ کرد
شهادت جایزه ویژه خداست بہ بندگان خاص و مخلصش؛
حتی خیلی از پیامبران هم بہ درجہ شهادت نرسیدند و شهید نشدند .
شهادت یعنی:
انقطاعکامل از دوطرف ؛
یعنی نہ وابستہ بہ کسی باشی نہ کسی وابستہ بہ شما .
شهادت یعنۍ : انقطاع کامل.
#شهیدنویدصفری🌱🕊
@kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀
🎥 این فیلم را احتمالا ندیدهاید
🔺برشی از عملیات "نبل و الزهرا"
▪️صدها کیلومتر دورتر از خانه! در چند قدمی خونخوارترین مخلوقات خدا! پیکر شهید سعید علیزاده (کمیل) در حال انتقال به عقب است...
▪️کسی که دست شهید را گرفته، شهید نوید صفری است...
▪️کسی که صورتش را میبوسد، شهید رضا عادلی است...
▪️فیلم را شهید عارف کایدخورده گرفته...
▪️شهید حبیب رحیمیمنش در فیلم دیده میشود!
شادی روح شهداصلوات💔
🍃🍃🍃
@kafoshohada
12-Fadaeian_Haftegi_980921_5.mp3
17.59M
گوشبدیم💔 🙂
@kafoshohada
🌱.۰🍃
برایاینکهمعشوقترو
همیشهدرکنارتاحساسکنی
بایددائمابهیادشباشۍ..
باصلوات،بااستغفار🌱
#شهیدحسینخرازی
☘☘☘
@kafoshohada