شهادتخوبہامــــــــــا
تقوابهتره🌹
#شهیدمدافعحرمروحاللہقربانے🌱
@kafoshohada
🌸🍃
🔹میگفت..
براے اینڪه خِیر و برڪت وارد زندگی شما بشود وشَّر و گرفتارےها از زندگی دور شود،
دائم در هرجا ڪه هستید
سوره قل هو الله احد را بخوانید و به
امامزمان عجل الله تعالی فرجه هدیه ڪنید.
آیت اللّٰه سیدعلی آقا قاضی(ره)🌱
@kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
فضائلسورهها✨ _سورهواقعہ❣
ینی من عاشق این سوره واقعه
کلی خاصیت داره
مخصوصا خوندنش تو شب جمعه ها 😍
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوسیزده دشواری کار در منطقه را که میدیدم ب
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوچهارده
هفتهشت روزی از خردادماه گذشته است. امروز با احمد سری به منطقه نیرب زدیم. نیمساعتی با مقر فاصله دارد. راستی! نیرب، شهرِ مهاجرنشین است و فلسطینیها در آن پرشمارند. افغانستانیها، پاکستانیها و عراقیها را هم میتوانی در نیرب ببینی. شهر، قبلا حالت اردوگاهی داشته و هنوز هم نمیشود پیشوند شهر را برایش به کار برد. خیابانها، حال و هوایِ ایرانِ دهه شصت را در تصوراتمان زنده میکنند اما زندگی، اینجا جریان دارد. مردم نیرب، به ما ایرانیها بسیار علاقه دارند و احتراممان میکنند.
بچهها برای خرید گهگاه به نیرب میآیند. اینجا روغن زیتونهای خوبی دارد! در غذاهای محلی اینجا، روغن زیتون کاربرد زیادی دارد؛ حتی یک نوع لبنیات خوشمزه دارند که در آن روغن زیتون میریزند!
من به سرم زده که برویم و برای بچهها شیرینی بخریم! شیرینی، وسط جنگ میچسبد! گاهی همین کارهای به ظاهر کوچک، حال آدم را جا میآورد!...
....
۱۱۴
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@kafoshohada
سعید عادت داشت هر زمان كه وارد خانه می شود یا از خانه می رود بیرون دست من و مادرش را می بوسید، تنها یك بار دست مرا نبویسد و آن مجلسی بود كه دو فرزند شهید در آن مجلس بودند، وقتی بدون بوسیدن دست رفت، سریع پیامك زد كه بخشید پدر دو فرزند شهید در مجلس بودند ترسیدم اگر من دست شما را ببوسم آنها دلتنگ پدر خود بشوند و غصه بخورند.
#شهید_سعید_سامانلو🌱
@kafoshohada
حضرت امیر المومنین فرمودند:
استواری زندگی به برنامه ریزی نیکو و ملاک آن دوراندیشی نیکوست.🌱
@kafoshohada
دستشُ محکم گرفتم
گفتم: بحث و عوض نکن
این سوختگیِ دستت چیه هادی؟!
خندید؛
سرشو پایین انداخت و گفت:
یه شب شیطون اومد سراغم
منم اینطوری ازش پذیرایی کردم ..
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌱
@kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه جمال جان فزایی که میان جان مایی ..
هدایت شده از کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
﷽
صلاللہعلیڪیاٵباعبدللہ💚🌱
آرزوی #شهادت فقط کافی نیست
به جنگ نفسمون بریم شهید می شیم
سخته ولی وقتی بدونی رضای خدا تواین کاره همه سختی ها برا معشوق شیرینه
✅ قدم اول به خدا امید داشته باش و نیت کن برای رضای خدا قراره بجنگی
✅ قدم دوم عهد ببند با رفیق شهیدت حامی بزرگی برات میشه
✅ قدم بعدی یکی از کارای که خدا دوست نداره و انجام میدی بنویس مثلا دروغ حتی به شوخی هر شب قبل از خواب یه مرور کن ببین چقدر کنترل کردی
نتونستی دوباره فردا از نو شروع کن
خدا به تلاشت نگاه میکنه محاله بنده اش رو تنها بذاره
شهید #محمودرضا_ساعتیان🕊🌹
@kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویدیویی از شهید ابومهدی المهندس: فرقی نمیکند به دست آمریکا شهید شوم یا اسراییل و داعش؛ هر سه یکیاند
😍 وقتی که کنار حاج قاسم باشم، آرامش دارم چون سیمش به «آقا» وصل است.😍
@kafoshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی آقا به غرفه کتابهای طالعبینی میرسن؟ 😄
جالبه میگن همشو دارم!😂
@kafoshohada
کـَــهْفُــــ الشُــهَـدا🖤
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوچهارده هفتهشت روزی از خردادماه گذشته است.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوپانزده
بعضی از مغازهها در نیرب بازند. بالاخره یک شیرینیفروشی پیدا میکنیم و کمی شیرینی میخریم و به سمت تل عزان راه میافتیم. اما با خودم میگویم حالا که تا اینجا آمدهایم، بگذار چیز دیگری هم بگیریم؛ کلاه! مغازهای پیدا کردیم که کلاه میفروخت. دو تا خریدم. احمد متعجب میپرسید چرا شیرینی و کلاه؟ گفتم شیرینی بچهها را خوشحال میکند و کلاه هم خب شاید لازمشان بشود!
تنخواه داشتیم اما دوست نداشتم با پول بیتالمال چیزی بخرم. باید مراقب باشیم که پول بیتالمال، اسراف نشود. در شرایط عادی شاید اسراف نکردن، سادهتر باشد اما هنر این است که در شرایط سخت، در میانهی جنگ، مراقب بیتالمال باشی. نمیشود که در حرف، پیرو علی(علیهالسلام) باشیم اما مثل علی(علیهالسلام) دلواپس بیتالمال نباشیم...
وسط این حرفها، احمد هم هوس خرید سوغات میکند: روغن زیتون. پول همراهش نبود. به اندازه صد و اندی هزار تومان از پول سوری قرضش دادم. میگفت وقتی برگشتیم ایران، به همین اندازه پس میدهم. به شوخی گفتم، باید به قیمت روزِ ارز حساب کنی! روغنِ زیتون هم به سبد خریدمان اضافه شد.
خریدمان دارد به پایان میرسد که یک کودک سوری، به سویمان میآید و ابراز نیاز میکند. میشناسمش. دفعه قبل که به نیرب آمده بودیم، دیده بودمش و از غذای کنسرویمان به او داده بودم. فروشندهی میانسالِ یکی از مغازهها، انگار ناراحت شده باشد از این که کودک، حرمت میهمان را نگه نداشته است. متعرض شد که چرا مزاحمشان میشوی؟
آنقدر تندی کرد که آن کودک، با گریه فرار کرد! میروم به دنبال دوستِ کوچکِ سوریام. دستی به سرش میکشم و با او گرم میگیرم. هرطور شده میخندانمش که اثر اشکها از چهره مغمومش پاک شود. برایش یک تُن ماهی میخرم و کمی هم پول میگذارم توی جیب کوچکش.
با هم عکس میاندازیم که برای فاطمه بفرستم. سروسامانی به اینترنتم میدهم و به تل عزان برمیگردیم. بچهها با دیدن شیرینیها خوشحال میشوند. هرازچندگاهی هم آجیلهای توراهیِ مادر را میریختم توی ظرفی و میآوردم برای بچهها که با هم بخوریم. بچهها دست میگرفتند که همهاش را بیاور دیگر! میگفتم حالا حالاها اینجا هستیم، زیاد بخوریم، زود تمام میشود!
....
۱۱۵
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
@kafoshohada
💔🌹
اولین تصویر از پیکر مطهر شهید القدس
بهروز واحدی در معراج شهدای تهران
@kafoshohada
خلوت دخترپدری💔:)
دختر#شهیدبهروزواحدی
_قیمتاینلحظاتچند؟!🥲