eitaa logo
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇮🇷
7.6هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
241 فایل
بسم‌ࢪب‌الزهــــــــــږا❤️ بمون‌حالا‌کہ‌دعوت‌شدی‌ شاید‌‌شہدایہ‌رزقی‌برات‌کنارگذاشتن🌱:) براے‌حرفاے‌دلټ👇 https://daigo.ir/secret/21714436628 شرط‌کپی‌یہ‌صلوات‌برا‌ظهورمولاشادی‌روح‌شہدا تبادل👇 @all_hail تبلیغ‌قیمت‌پایین👇 @ya_zahra076
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀✨ خبردار شدیم آن ماشینی که ازش گذشتیم همان ماشینی بوده که پیکر عباس کنارش قرار داشته است. داشتیم برمی‌گشتیم، یک مسجد حوالی آن منطقه بود و ما که از کنار این مسجد رد شدیم، یکی از دوستان گفت: به حق همین مسجد ان‌ شاءالله که پیکر عباس را پیدا می‌کنیم. ما سر پیدا نشدن پیکر یکی دیگر از دوستان شهیدمان خیلی زجر کشیدیم و طاقت نداشتیم که دیگر پیکر عباس هم برنگردد. وقتی دوباره رسیدیم به ماشین‌ها، من بین ماشین سوخته و دیوار، یک جسد سوخته دیدم که هرچه نزدیک‌تر می‌شدیم بیشتر شمایل عباس درون دیده می‌شد، چون عباس قد بلند و هیکل رشیدی داشت و وقتی رسیدیم بدون دیدن چهره‌اش و بدون هیچ تردید تشخیص دادم که این عباس است، چون دوتا انگشترهای عباس را در دستش دیدم. فهمیدم که خود عباس است. یکی از این انگشترها را یکی از بچه‌های سوری یادگاری به او داده بود و به عباس گفته بود که من شهید می‌شوم و وقتی که این انگشتر را دیدی یاد من کن، ولی عباس از همه جلو زد. 🌱 @kafoshohada
3.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمانی کہ عباس بود بہ حسینیہ میرفت و در مراسمات کمک میکرد الان هم بہ یاد او آن حسینیہ شهدای مدافع حرم نام گرفتہ❤️:)) @kafoshohada
دارم کتاب رفیق شهیدم مرا متحول کرد رو میخونم این قسمت کتاب خیلییی عجیب و مهمہ! " باید در مسیر زندگی ، قدم جای شهدا بگذاریم تا بہ سر منزل مقصود برسیم " 💔
میگفت‌: برااینکه‌گره‌محبت‌بینمون‌محکم‌شہ درحق‌همدیگہ‌دعاکنیم💔:)) 💚 @kafoshohada
کـَــهْفُــــ ‌الشُــهَـدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_پنجاهُ_سه تازه دارد دلتنگی مادر به نقطه بحرانی
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 یکی دو ماه پیش مهرداد، دوستم، رفته بود پیش حاج‌حمید که بگوید می‌خواهند مرا به عنوان فرمانده یکی از گروهان‌ها معرفی کنند. از همان موقع‌ها اصرار داشت که این مسئولیت را بپذیرم. شوخی‌جدی می‌گفتم «ببین! من هنوز ریش هم ندارم، چه کسی به حرفِ یک فرمانده بی‌ریش گوش می‌کند؟ در ثانی، بگذار از سوریه برگردم، بعد با خیال راحت می‌آیم.» مهرداد استدلال می‌کرد که «فرماندهی به ریش و قیافه نیست؛ فرمانده باید بر قلب‌ها حاکم شود؛ مثل شهید باقری. معرفی‌ات می‌کنیم، با خیال راحت برو سوریه و برگرد.» حرف‌هایش را شنیدم. قرارمان هم این شد که برویم و فکر‌های خوبِ حاج‌حمید را در گردانی پیاده کنیم. دوست داشتم از تجربه‌های جدید استقبال کنم. برایم تعریف کرد که حاجی بی‌معطلی پذیرفته بود و گفته بود که «عباس از پسِ این کار برمی‌آید؛ می‌خواستم خودم همین کار را بکنم؛ منتها بعد از بازگشت عباس از سوریه.» در این فاصله با مهرداد به دنبال کسی می‌گشتیم تا به جای من، مسئولیت دفتر مراجعات حاج‌حمید را به او بسپارند. حالا قرار است امشب با چراغ‌سبزِ حاجی به عنوان فرمانده یکی از گروهان‌های گردان کمیل معرفی بشوم. اسم زیبایی است؛ کمیل.... ۵۴ 📔 @kafoshohada
ثواب‌قرائت‌قرآن‌امروزمون‌هدیہ‌بہ 💚
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدابہ‌همرات❤️‍🔥 نماهنگ‌شهید هعیییی‌داداشی💔🚶‍♀ @kafoshohada
گره‌محبت‌بینتونو‌ بادعا‌کردن‌محکم‌کنید:)❤️‍🔥
سلام راستش خیلییی از پیامتون تعجب نکردم:) داداش عباس شهید معجزه هستن امکان نداره کسیو ناامید کنه ازشهرای مختلف میان سرمزارشون و حاجتشون ازین شهیدبامعرفت میگیرن🥲❣ 🌱