eitaa logo
`کَـــهْـــرُبـــٰآ`
50 دنبال‌کننده
149 عکس
68 ویدیو
0 فایل
⁦🖋️⁩مطالب ناب عرفانی ⁦🖋️⁩سخنان حکیمانه ی بزرگان ⁦🖋️⁩تحلیل های روز جامعه ⁦🖋️⁩احادیث و آیات قرآن ⁦🖋️⁩پاسخ به برخی شبهات ⁦🖋️⁩علوم روز و حوزوی ‹کَــشْکُول› 📞ارتباط با مدیر؛ @hasansadra
مشاهده در ایتا
دانلود
✡ عملکرد ازلیان در نهضت مشروطه (٢) 1⃣ نیز از عناصر بود که برای منحرف کردن نهضت با عناصری نظیر ارتباط داشت. [٨] وی از وعّاظ اصفهان بود که به‌واسطهٔ از این شهر اخراج شد. 2⃣ ملک‌المتکلمین را معرفی کرده [٩] و ابراهیم صفایی دربارهٔ ارتباط او با ازلیان می‌نویسد: «ملک در مراجعت به اصفهان به‌وسیلهٔ میرزا اسدالله‌خان نائینی منشی کنسولگری روس [که] از سران فرقهٔ ازلی بود با آن فرقه آشنا شد. به‌دلیل ارتباط با ازلیان ناچار به ترک اصفهان شد» [١٠] ملک به کمک همین فرد کتاب رمان‌گونهٔ رؤیای صادقه را بر ضدّ علمای اصفهان نوشت. [١١] 3⃣ ملک‌المتکلمین پس از اخراج، به شیراز رفت و بنا به گزارش وقایع الاتفاقیه در این شهر نیز به تبلیغ پرداخت. [١٢] وی در سال ١٣٢٢ق به تهران آمد و با در انجمن‌های سرّی به نهضت پیوست. وی به‌همراه سیدجمال‌الدین واعظ، ، سیدحسن تقی‌زاده، ابراهیم‌خان حکیم‌الملک و... را تشکیل داد. [١٣] 4⃣ نخستین اقدام این کمیته تشکیل نیرویی به نام مجاهدین و سرباز ملی و تهیه اسلحه و آموزش نظامی جوانان بود. عبدالحسین تیمورتاش و دو عنصر اسدالله‌خان ابوالفتح‌زاده و ابراهیم منشی‌زاده نیروهای نظامی را آموزش می‌دادند. این جلسات بعدها در دوره مجلس دوم هستهٔ اولیه حزب دمکرات را تشکیل دادند. [١۴] 5⃣ ملک‌المتکلمین همچنین سخنگوی انجمن آذربایجان، از مطرح‌ترین انجمن‌های تندرو بود که رهبری آن را به‌ترتیب و برعهده داشتند. [١۵] نام دیگر این انجمن اجتماعیون عامیون یا همان سوسیال دموکرات بود. از فعالیت‌های این انجمن آموزش نظامی و مخالفین بود. 6⃣ در دوران با قتل اتابک امین‌السلطان و ترور نافرجام محمدعلی شاه، بهانه بمباران و تعطیل مجلس به شاه داده شد و پس از عزل محمدعلی شاه و تشکیل مجلس دوم، عناصر افراطی این انجمن درصدد از بین بردن افراد مؤثر مشروطه‌خواه برآمدند. ترور آیت‌الله سیدعبدالله بهبهانی از جمله اقدامات این انجمن بود. [١۶] ✅ @kahroba110
✡ میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل از بابیان ازلی ✅@kahroba110
✡ عملکرد ازلیان در نهضت مشروطه (٣) 1⃣ اعضای این حزب به‌دلیل افکار تند و افراطی و تقلید کورکورانه از انقلابیون فرانسه و بلشویک‌های روسیه، فضای کشور را به تندروی‌ها، بلواآفرینی‌ها و آلودند و با رادیکال ساختن مطالبات سیاسی، دامن‌زدن به آشوب‌های اجتماعی و ایجاد اختلاف بین صفوف ملت، مانع پیشرفت و رشد طبیعی و سالم جنبش مشروطیت شدند. [١٧] 2⃣ عباس امانت در خصوص تأثیر این جریان در نهضت مشروطه، با اشاره به بابی‌ها و حضور دست‌کم ۶ خطیب بزرگ مشروطه از میان آن‌ها، می‌نویسد: ✍ «بابی‌ها با پای‌بندی به اصل تقیّه، هیأتی کاملاً اسلامی به خود گرفته... شبکه‌ای نوپا از تجمعات و انجمن‌ها به‌تدریج پا به عرصه سیاست نهاد که هم اصلاح‌طلبان مذهبی و هم سکولارهای معارض، از آن استقبال‌کردند. این گروه‌های رادیکال همچنان به آرمان قدیمی‌ بابی‌ها که همان مخالفت توده‌ای با علمای محافظه‌کار و حاکمان قاجار باشد، وفادار ماندند.» [١٨] 3⃣ امانت در ادامه با معرفی و به‌عنوان عناصر می‌نویسد: «هر چند این چند نفر به‌خاطر عقایدشان از حضور در مجلس اول منع‌شدند، اما تأثیر آنها بر مشروطیت مبرهن است.» [١٩] ✅ 👉 @kahroba110
💕ﮔﺎﻫﯽ، «ﺧﺪﺍونـد»، ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎ «ﺩﺳﺖ ﺗﻮ»، «ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ» ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ، «ﺩﺳﺘﯽ» ﺭﺍ، ﺑﻪ «ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯼ»، ﺑﺪﺍﻥ که «ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺕ» دﺭ «ﺩﺳﺖ ﺧــﺪﺍﺳﺖ» ‎‌‌ 🍂🌸🍂 @kahroba110 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🔹 💞فرشته ایست که تمام احساس خود را بدون چشم داشت و با تمام وجود خرج میکند؛ خرج پدرش مادرش و برادرش 🌱تنها احساسی که همیشه خودش را در تک تک دقیقه هایمان جا میکند ، و ثانیه های خود را برای از راه رسیدن ما خرج میکند⁉️ 🔸روز دختر مبارک💞 @kahroba110
💕اگر تخم مرغی با نیروی بیرونی بشکند ، «پایان» زندگیست؛ اما اگر با نیروی داخلی بشکند ، «آغاز» زندگیست. بهترین تغییرات همیشه از «درون» رخ می‌دهند ... 🍂🌸🍂 @kahroba110 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🌱نشر مطلب کهربا در پیج اینیستاگرام کتابرسان 💞متنی زیبا در رسای کتاب نخل و نارنج @kahroba110
🔸من مظلوم ترین مادر شهید از شهدای ایرانم⁉️⁉️ 🔹روایتی که در یک لحظه ، خشم نفرت خجالت غرور غیرت و.... را در انسان برمی انگیزد🌱 @kahroba110
معنوی (🌱من که با خوندن و گوش دادن خاطرش کلی اشک ریختم، حتماً بخونید یا صوتش رو گوش کنید)😥 🔸من مظلوم ترین مادر شهید هستم⁉️ ✍منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند. با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.🔪 🔸(نحوه عضویت فرزند شهیدش در سپاه) یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است. افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود. از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته... یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد... رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود. شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد. اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، میخواستند یوسف را ببرند. یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید! گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست. گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند... صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد. من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش... گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب  به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم... با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست های خودم، خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله... @kahroba110
9108047_567.m4a
1.16M
🔹روایتگری 🌱داستان شهادت شهید یوسف داورپناه دقیقه ؛۴:۵۴ پیشنهاد ادمین @kahroba110
📸عکس نوشته 🔸حکایتی واقعی از آیت الله کشمیری از مرتاض هندی (مرتاض؛ این شخص«امام زمان» همه جا هس😢) @kahroba110
جمله ای در خور زمان ما👇 🔹" بالا بروید یا پایین بیایید، اصلاً قرآن رابر سر جامعه ای پهن کنید، مادام که در آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما لرزان وجود دارد، و از سوی دیگر متنعمان برخوردار از همه چیز، این جامعه است. 🔸 تمام چهره اش را هم که با قرآن بپوشانید باز لجن است. ⁉️آیا کسی در دنیا منتظر این می شود که ببیند آن جامعه جامعه قرآنی است، یا انجیلی، یا توراتی، یا بودایی، یا اوستایی، یا مائوئیست؟ نگاه می کند اگر در جامعه به همه انسانها به چشم انسان نگاه می شود و ضرورتهای زندگی آنها تأمین می شود… @kahroba110