eitaa logo
`کَـــهْـــرُبـــٰآ`
50 دنبال‌کننده
149 عکس
68 ویدیو
0 فایل
⁦🖋️⁩مطالب ناب عرفانی ⁦🖋️⁩سخنان حکیمانه ی بزرگان ⁦🖋️⁩تحلیل های روز جامعه ⁦🖋️⁩احادیث و آیات قرآن ⁦🖋️⁩پاسخ به برخی شبهات ⁦🖋️⁩علوم روز و حوزوی ‹کَــشْکُول› 📞ارتباط با مدیر؛ @hasansadra
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸من مظلوم ترین مادر شهید از شهدای ایرانم⁉️⁉️ 🔹روایتی که در یک لحظه ، خشم نفرت خجالت غرور غیرت و.... را در انسان برمی انگیزد🌱 @kahroba110
معنوی (🌱من که با خوندن و گوش دادن خاطرش کلی اشک ریختم، حتماً بخونید یا صوتش رو گوش کنید)😥 🔸من مظلوم ترین مادر شهید هستم⁉️ ✍منافقین من و فرزندانم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچه ام را جلویم سر بریدند، شکم بچه ام را پاره کردند و جگرش را در آوردند. با ساتور بدن فرزندم را قطعه قطعه کردند و من 24 ساعت با این بدن تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.🔪 🔸(نحوه عضویت فرزند شهیدش در سپاه) یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است. افطار نکرده راهی تبریز شدم، در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود. از دور صدایش زده و خود را دوان دوان به آغوشش رساندم، صدای شیون و زاری ام بیمارستان را به هم زد، همه داشتند ما را نگاه میکردند، مادری که مدت هاس پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته... یوسف گفت: مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن، من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچه ها با دیدنت یاد مادرشان می افتند و دلشان میگیرد... رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص اش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضد انقلاب و دمکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند، چندین نفر از سرکرده هایشان را غافل گیر و در بند کرده بود. شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دمکرات ها روی دیوار های خانه با چراغ به یک دیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم دمکرات ها بیرون خانه هستند. گفت: آن ها هیچ کاری نمی توانند بکنند، آقا یوسف بیدار شد، گفت مامان چه خبره؟ گفتم چیزی نیست، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت، رکعت اول نمازش را خوانده بود که دمکرات ها وارد خانه شدند، همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آن ها نمازش را خواند و تمام کرد. اسلحه را به سمت من گرفتند، گفتند: لامصب! تو هم حزب اللهی هستی؟ یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: شما برای گرفتن من آمده اید، پس با مادرم کاری نداشته باشد، میخواستند یوسف را ببرند. یوسف گفت: مرا از پشت بام ببرید! گفتند: میترسی که از نگاه های مردم روستا شرم سار باشی؟ گفت: میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شده اید! گفتند: تو نماز میخوانی؟ برای رهبرت است؟ این نماز برای خدا نیست و این عبادت ها قبول نیست. گفت: نام رهبرم را به زبان نیاور، من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند، در این حال یکی از زنان دمکرات با قنداق تفنگ ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد، خلاصه یوسفم را بردند... صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کرده ایم، پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد. من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند، بدن یوسفم تکه تکه شده بود، انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش... گفتند: اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن... در حالی که اعضای ضدانقلاب  به صورت مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دست هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم، یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکه های جسدش پاشیدم... با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم، با دست های خودم، خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الله... @kahroba110
9108047_567.m4a
1.16M
🔹روایتگری 🌱داستان شهادت شهید یوسف داورپناه دقیقه ؛۴:۵۴ پیشنهاد ادمین @kahroba110
📸عکس نوشته 🔸حکایتی واقعی از آیت الله کشمیری از مرتاض هندی (مرتاض؛ این شخص«امام زمان» همه جا هس😢) @kahroba110
جمله ای در خور زمان ما👇 🔹" بالا بروید یا پایین بیایید، اصلاً قرآن رابر سر جامعه ای پهن کنید، مادام که در آن جامعه در یک سو گرسنه بیچاره از سرما لرزان وجود دارد، و از سوی دیگر متنعمان برخوردار از همه چیز، این جامعه است. 🔸 تمام چهره اش را هم که با قرآن بپوشانید باز لجن است. ⁉️آیا کسی در دنیا منتظر این می شود که ببیند آن جامعه جامعه قرآنی است، یا انجیلی، یا توراتی، یا بودایی، یا اوستایی، یا مائوئیست؟ نگاه می کند اگر در جامعه به همه انسانها به چشم انسان نگاه می شود و ضرورتهای زندگی آنها تأمین می شود… @kahroba110
🔹جملات حکیمانهٕ حضرت عشق💞 @kahroba110
🌱کمی تأمل 🔹شهید دکتر بهشتی: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ رﻓﻘﺎ ﺑﺎ ﺻﺮاﺣﺖ ﻋﺮض ﻛﻨﻢ ﺣﺪود ﺳﻰوسه ‌ﺳﺎل اﺳﺖ ﺗﻼﺷﮕﺮى دارم و در اﻳﻦ ﺳﻰوسه ﺳﺎل ﺣﺪود ﺳﻰویک ﺳﺎﻟﺶ ﻛﺎر دسته‌ﺟﻤﻌﻰ داﺷﺘﻪام؛ ﻣﻰداﻧﻴﺪ ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ ﻓﻘﺮ ﻛﺎرﻫﺎى ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮده؟ آﻳﺎ ﻓﻘﺮ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻮده؟ آﻳﺎ ﻓﻘﺮ اﻣﻜﺎﻧﺎت اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺑﻮده؟ ﺑﻠﻪ، اﻳﻦ ﻓﻘﺮﻫﺎ ﺑﻮده، اذیت‌مان ﻫﻢ ﻛﺮده و ﻣﻰﻛﻨﺪ اﻣﺎ اﻳﻨﻬﺎ ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ ﻓﻘﺮ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ. ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ ﻓﻘﺮ ﻣﺎ، ﻓﻘﺮ اﻧﺴﺎﻧﻰ ﺑﻮده اﺳﺖ؛ ﻳﻌﻨﻰ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺮ ﻛﺎرى را ﺧﻮاﺳﺘﻴﻢ اﻧﺠﺎم ﺑﺪﻫﻴﻢ، آدم آن ﻛﺎر را ﻛﻢ داشتیم. 📗 کتاب “سه‌گونه اسلام” @kahroba110
🌱بفرمایید شعر زندگی جیره مختصری است… مثل یک فنجان چای… و کنارش عشق است، مثل یک حبه قند… زندگی را با عشق، نوش جان باید کرد… سهراب سپهری @kahroba110
🌱 نخل میثم نمی دانم کِ میباشم کجا بودم کجا هستم اگر عاقل اگر دیوانه خود را بر شما بستم برانیدم بخوانیدم به عالم گفتم و گویم که از جوی شما سیراب و از جام شما مستم شما را دارم و باکی ندارم زآتش دوزخ چه غم گر بار سنگین و گر خالی بود دستم 🌸ولادت با سعادت امام رئوف، آقاجان علی ابن موسی الرضا برشما مبارک @kahroba110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹سردار سلیمانی 🔸کلیپی با دکلمه ای زیبا (که در پیج اینیستاگرام m.h.sadra منتشر شد) زمان: ۱دقیقه @kahroba110
✍تلنگر وقتی ميميريم ما را به اسم صدا نميکنند و درباره ما ميگويند: جسد کجاست ؟ و بعد از غسل دادن ميگويند :جنازه کجاست ؟ وبعد از خاک سپاری ميگويند: قبر ميت کجاست ؟ همه لقب ها و پست هايی که در دنيا داشتيم بعد از مرگ فراموش ميشه مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس... پس فروتن و متواضع باشيم...نه مغرور و متکبر. پس به چی مينازيد؟ عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت! حيف بی دقت گذشت؛ اما گذشت! تاکه خواستيم يک «دوروزی» فکرکنيم!! بردرخانه نوشتند؛ درگذشت..‌. 💠: 🌷 🍂🌸🍂 @kahroba110 🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🔹زن ذلیل اونی نیس که، تو کارای خونه کمک میکنه بلکه 🔸زن ذلیل اونه که وقتی خانومش بد حجاب یا بی حجاب،(با هزارجور سرخ آب و سفید آب ) میاد بیرونو، نگاه سنگین هزارتا مرد رو سمت زنش میبینه، أما جرأت حرف زدن بهش رو نداره😡 @kahroba110