عراق در یک محاصرۀ کامل قصد داشت برای بار دوم #سوسنگرد را بهطور کامل اشغال کند بعد از سوسنگرد، راه برای رسیدن به اهواز هموار بود و اشغال اهواز یعنی از دست دادن همه خوزستان همه مدافعان شهر از پانصد نفر هم بیشتر نبودند شما نمیدانید این بچهها در یک روز بارانی در آبان ۱۳۵۹، با چه چنگ و دندانی سوسنگرد را نجات دادند گریه و خندههایشان در هَم آمیخته بود تن خیس و خسته و سر نترس آن سرباز را هیچگاه از یاد نمیبرم او به دوربین من نگاه نمیکرد و چقدر دوست داشتم تصویری از چشمان بیخوابش را برای شما میآوردم این روزها مادرم سخت بیمار است و هر بار که با او همکلام میشوم، بغض گلویم را میبندد و حرفهایم را بریده بریده برایش میگویم اکنون، حال سربازی را که مجالی برای ایستادن در مقابل دوربین من و حرف زدن با من را نداشت، بیشتر میفهمم مام وطن با یک سرباز چنین میکند درگیرهای خیابانی سوسنگرد آبان ۱۳۵۹
متن و عکس: بهرام محمدی فرد
عکاس دفاع مقدس
یا رب ز گناه خویش شرمنده منم
بہ هرچه عقوبت هست زیبنده منم
غفار تویی ، غنی تویی ،الله تویی
بدڪار منم ،گدا منم ، بنده منم
الهے با تو دارم گفت و گویے
به سویت آمده بے آبرویی
من آن ناخوانده مهمان تو هستم
همان که بارها پیمان شڪستم
#شهید_محمد_سلیمانی
#خادم_الشهدا
#دستنوشته_شهید
#یاد_شهدا_با_ذکر_صلوات
تو را . . .
خدا بـہ زمـین
هدیہ داده ، چـون باران
که آسمان و زمین را بہ هم بیامیزی
#پاسـدار_مدافع_حـرم
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
#سـالروز_ولادت
یارانِ من بیایید با دردهایتان ،
و بارِ دردِتان را
در زخمِ قلب من بتکانید !
من زندهام به رنج...
یارانِ من بیایید با دردهاهایتان...
#دلنوشته_شهدا
🌸🕊🌸🕊🌸🕊
ازدواج شهدا
همسر شهید یونس زنگیآبادی :
سه تایی رفتیم خرید, من و یونس و مادرم
اذان مغرب بود. اول نماز خوندیم. بعدش راه افتادیم تو بازار.
یه آینه و شمعدون خریدیم، یه مانتو، یه دست بلوز و دامن، دوتا هم چادر.
میخواستیم همهچی ساده باشه.
هرچند خیلیا خریدمون رو که دیدن تعجب کردن.
من و یونس راضی بودیم، اهمیتی نداشت بقیه چی میگن.
❣️
ِ