🌷نورعلی عجله داشت و باید خودش را میرساند. یادگان شهید برونسی. فرجالله حاضر شد و پدر را رساند. نورعلی گفت: «از ماشین پیاده نشو تا برگردم.» چند دقیقه نگذشته بود که سربازی امد کنار ماشین احترام نظامی گذاشت و رفت داخل ماشین. و گفت: «مشکلی دارم. اگر به سردار بگویید، ممنون میشوم. فرجالله مشکل و شماره تلفنش را نوشت بدهد به پدر. سرباز پیاده شد. فرجالله تا آمد بگوید احترام نگذار ، سرباز دوباره پایش را به هم کوبید و احترام نظامی گذاشت!
🌷سردار تازه از ساختمان خارج شده بود و احترام سرباز را دیده بود. داخل ماشین که شد رو کرد به فرجالله و گفت: مگر تو کی هستی؟! نطامی که نیستی برایت احترام بگذارند.
_ من کاری نکردم حتی آمدم بگویم احترام نگذار ... .
- نخیر تو حتما چیزی گفتهای بهش وگرنه دلیلی نداشت برایت پا بکوبد!
تا جند روز فرجالله جواب پس میداد! نورعلی دوست نداشت ذرهای از جایگاهش استفاده شود حتی اگر پسرش باشد.
✍روایت: شصت
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
🌷یا ارومیه بود یا تهران یا زاهدان. پدر را فقط در آخر هفته میدیدم. نه یک سال و دو سال، دوازده سال.
✍روایت: پنچاه و دوم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌷در جمع همرزمان دیروزش در لشگر پنچ نصر میگفت: تنها چیزی که آمریکاییها نگران ان هستند، تقکر و بیداری اسلامی است که با استکبار جهانی تضاد دارد. پرچمداران این تفکر هم ایران اسلامی و انقلابی و فرهنگی امام ولايت است. _ امروز انرژی هستهای مارا بهانه میکنند، آمریکاییها میدانند اگر بنا به جنگ هستهای باشد، خودشان دهها هزار موشک دارند، پس دیگر چه ترسی از ما دارند؟! ترس آنها از نهال و شجره طیبههای است که امام در انقلاب و ایران اسلامی کاشت؛ یعنی اسلام انقلابی! یعنی هر یک از شما که بمبی هستهای بر سر دشمن هستید. برای آنان، تفکر امروز شما خطرناک است، نه زور بازویتان.
✍روایت: شصت و یکم
📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوجبندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری
#آشنایی_با_شهدا
🌷اشارهای به گلزار شهدای رشت کرد و گفت: «اگر شهید شدم مرا کنار شهید مسافر به خاک بسپارید.» گفتم تا شما شهید شوید، اینجا پر میشود و دیگر جای خالی وجود ندارد، گفت: «مطمئن باش کنار شهید مسافر جای من است و خالی میماند.
✍راوی همسر شهید
"شهید مدافع حرم حسینعلی پور ابراهیمی"
#آشنایی_با_شهدا
🌟 ظهر عاشورا - سال 1359
🌷 شهادت اصغر وصالي تهراني، فرمانده «گروه دستمال سرخها»
ا◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️
شرح دلاور مردی های شهید وصالي تهراني👇
🔹 در محله دولاب تهران به دنیا آمد(1329)- در سال های جوانی توانست با مشقت فراوان از ایران خارج شده و دورههای چریکی را در میان مبارزان فلسطینی طی کند. سپس به ایران آمد و زندگی مخفی خود را شروع کرد اما سرانجام توسط عوامل رژیم طاغوت بازداشت شد. اول به اعدام و بعد با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم شد ولی بعدها حکم تغییر کرد و دوازده سال زندان برایش بریدند. در اواخر سال56 هم بعد از پنج سال و نیم حبس، از زندان آزاد شد.
🔸 با پیروزی انقلاب، علی اصغر انتظامات زندان قصر را تشکیل داد و در سال 59 وارد سپاه شد و از بنیانگذاران اصلی بخش اطلاعات سپاه گردید و مدتی نیز فرماندهی بخش اطلاعات خارجی را بر عهده گرفت.
▪️روحیه علی اصغر به هیچ وجه با امور اداری و ستادی سازگار نبود و به همین دلیل مسئولیت خود را در ستاد مرکزی سپاه رها کرده و به جبهه غرب شتافت تا به نبرد رودررو با ضدانقلاب و متجاوزین بعثی بپردازد.
🔺او با گردان تحت امرش در سخت ترین جبهه های غرب کشور به نبرد با ضدانقلابیون و ارتش صدام پرداخت بسیاری از نیروهایش در همین زمان به شهادت رسیدند. ام همچنین در غائله پاوه دوشادوش شهید چمران با گروهکهای معارض جنگید. نیروهای تحت امر علی اصغر وصالی به دلیل بستن دستمال سرخ بر گردن هایشان به «گروه دستمال سرخ ها» شهرت داشتند. (وجه تسمیه این گروه، به شهادت یکی از اعضای جوان آن باز می گردد که به هنگام شهادت، لباسی سرخ بر تن داشت که همرزمانش به عنوان یادبود وی، تکه هایی از لباس او را بر گردن بستند و عهد کردند که تا گرفتن انتقامش، آن را از خود جدا نکنند.)
💠 روز تاسوعای سال 1359 تصمیم گرفته شد عملیاتی برای روز عاشورا تدارک دیده شود.حوالی ظهر عاشورا، علی اصغر در تنگه حاجیان از ناحیه سرمورد اصابت گلوله قرار گرفت و بر اثر همین جراحت، مصادف با چهلمین روز شهادت برادرش اسماعیل به شهادت رسید. پیکر پاک او در قطعه 24 بهشت زهرای تهران در کنار برادرش و در میان یارانش (گروه دستمال سرخها) به خاک سپرده شد.
#آشنایی_با_شهدا
🔹شهید محمد باقریان از شهدای ارتش در سال ۱۳۳۸ در روستای علی آباد انقلاب رفسنجان متولد شدند و در تاریخ ۱۳۶۱/۸/۲۸ در جبهه های گیلان غرب و در تپه های مسلم ابن عقیل در حال گفتن اذان در اثر اصابت ترکش به شهادت رسیدند.
🔸لازم به ذکر می باشد از شهید محمد باقریان ۳ فرزند پسر به یادگار مانده است.
.
#شهید_محمد_باقریان
#آشنایی_با_شهدا
🔹در یک مسأله علمی پیچیده گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را با او در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم پیشنهاد کردیم.
🔸بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: این مسأله به دردی هم میخوره؟
🔹ما گفتیم:
نه، به دردی نمیخوره،
اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که توی جهان این مسأله رو حل میکنه.
🔸داریوش گفت:
من اگه تو زندگیم بتونم،
یه چوب کبریت یا یه پیچگوشتی درست کنم که به درد چهار نفر بخوره،
خیلی بیشتر برام ارزش داره تا اینکه بخوام بگم دستگاهی رو درست کردم که هیچ کس مثل اون رو نداره یا مسألهای رو حل کردم که هیچ کس حل نکرده.
🎙راوی: همکار شهید
"دانشمند شهید داریوش رضایی نژاد"
#آشنایی_با_شهدا
💠 گذری بر زندگی شهید #حسین_شهرامفر (کاک حسین)
🔹 متولد مشهد(1326)-در سال 45 وارد دانشکده افسری شد. دوره چتر بازی را خارج از کشور طی کرد و در رشته های کوهنوردی، کاراته و تکواندو به کسب تجربه پرداخت. او سپس در مرکز آموزش 01 تهران مشغول خدمت شد و چندی بعد به تیپ نیروی مخصوص (نوهد) که به کلاه سبزها معروف بودند انتقال یافت.
🔸شهید شهرامفر در سال 1356 به جمع یاران امام پیوست و با پخش اعلامیه از ایشان حمایت کرد تا اینکه مورد بازجویی فرمانده وقت قرار گرفت. با پیروزی انقلاب اسلامی شهید شهرامفر به #کردستان اعزام شد و ضمن فعالیت در واحد عقیدتی سیاسی تیپ در مقابل ضدانقلاب و بعثیان به مقابله مشغول شد.
🔸در مردادماه سال 60 نیروهای سپاه و ارتش تصمیم می گیرند با استفاده از تاکتیک های غافلگیرانه اقدام به پاکسازی جاده #بانه_سردشت کنند. نیروهای عمل کننده پس از تصرف پیچ های خطرناک #هجده_دولان، مصمم می شوند تپه های مشرف به روستای #زرواو را نیز به تصرف در آورند که شهرامفر به عنوان یکی از نیروهای پیشرو، جلوتر از نیروها در حال حرکت بود و توانست با کاردانی و شجاعت خاص خود مهمترین تپه که امروز بر پاسگاه انتظامی زرواو مسلط است را به تصرف درآورد. شهید شهرامفر دقایقی پس از استقرار بر روی تپه مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و به در جه رفیع شهادت نائل امد. این تپه امروز به تپه شهید شهرامفر مشهور است.
#آشنایی_با_شهدا
🌱 ۲۵ شهریور ۱۳۴۱ -- سالروز ولادت کامبیز ملک شامران(مشهور به یوسف)
🖌 اهل قلم و ادبیات
✍ یکی از چهار شهید شناخته شده عرصه نویسندگی و داستان در دوران جنگ
او در خانوادهای برخوردار و مرفه در تهران متولد شد. شادی،نشاط و فروتنی، تواضع و از خودگذشتگی از صفات اخلاقی اوبود. دوران دبیرستانش که بواسطه آشنایی با یک کتابدار انقلابی نقطه عطفی در زندگیش بود دردبیرستان دانشگاه ملی گذشت.پس از آن به معلمی و نویسندگی برای کودک و نوجوان روی آورد.در روزهای نخست جنگ بجمع یاران شهید چمران پیوست و در همان ایام با یکی از همکارانش درکانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ازدواج کرد.چندروز پس از ازدواج مجددا راهی جبهه شد و درجریان عملیات بیت المقدس در مسیر اهواز به خرمشهر بشهادت رسید🕊
(۱۷ اردیبهشت۶۱)
▫️⚪️▫️⚪️▫️⚪️▫️
🌷شهیدی که عاشقانه کودکان را دوست داشت
▫️کامبیز ملک شامران کار روی ادبیات کودکان را کاری بسیار اساسی و بنیادی میدانست و وقتی احساس میکرد که جامعه به این مهم،بهای چندانی نمیدهد، بشدت رنج میبرد؛چرا که احیای فکر و اندیشه هر کودک را بمنزله احیای یک نسل میدانست و غفلت از آشنا ساختن نسل آینده با «اسلام ناب» را دردی بسیار بزرگ!
🔹ملک شامران برای این که با روحیه بچهها بیشتر آشنا شود، در تابستان۵۹ اتاقش را بصورت کتابخانه کوچکی درآورد و آن را محلی قرار داد برای آن که بچههای محله به آن جا بیایند و در این میان،او خود، برایشان قصه میخواند و شعر میگفت و نقاشی میکشید. عشقش به کودکان باعث شد پس از پیروزی انقلاب اسلامی به همکاران کانون بپیوندد و در آنجا برای کودکان داستان بنویسد
#آشنایی_با_شهدا
🌹 صدایش کردم که بیاید و غـذا بخورد. جـوابی نداد! عاشـق قـورمه سبـزی بـود. رفتم سراغش و دیدم غـرق مطالعـه است. یکی از کتابهای شهید مطهری دستش بود و سخت مشغول خواندن.
🔹 از اتاق آمدم بیرون و غذایش را بردم داخـل و کنارش گذاشتم. به غـذا نگـاه هم نکرد! انگـار نگـاهش چسبیده بـود به واژه های کتـاب. صدایش کردم و گفتـم: «برات غذا آوردم! پاشو غـذاتو بخور!». فایده ای نداشت؛ انگـار صـدایم را نمی شنید. چنـد بار صدایش کـردم تا متوجه شد و نگـاهم کرد و تازه گفت: «بلـه! چـی شـده؟!»
🎙 راوی: خواهر شهید
🌹شهید عبدالحسین خبری
📚از کتاب: آسمـان خبـری دارد
بقلـم گـروه روایتـگران شهـدای دزفـول
#آشنایی_با_شهدا
🌷سه ماهه علی اصغر را باردار بودم اما هنوز نمیدانستم. تا اینکه یک شب منزل مادر خوابیدم و خواب دیدم دو فرشته یک پسر بچه را با لباس حضرت علی اصغر(ع) برایم آوردند و گذاشتند در بغلم. گفتند: بگیر او علی اصغر پسرت هست. در همان عالم خواب به آنها گفتم دوست ندارم اسم پسرم این باشد. با خودم فکر کرده بودم اگر روزی خدا به من پسر بدهد نامش را بگذارم مانی که به اسم هانیه بخورد. اما فرشتهها هیچ توجهی نکردند و رفتند. صبح خوابم را برای مادرم تعریف کردم و نیت کردم اگر پسر دار شدم تا ۶ سال دهه اول محرم و شب حضرت علی اصغر لباس ایشان را تنش کنم.
🌷اتفاقا یکی از همسایهها هم به من گفته بود معصومه خانم بارداری؟ گفتم نه اصلا! گفت ولی هم بارداری هم بچهات پسر است. خلاصه آزمایش دادم و فهمیدم بله درسته من ۳ ماهم هست. وقتی فهمیدم باردارم دائم با وضو بودم و هر روز قرآن میخواندم. در این مدت از هیچ کسی چیزی نگرفتم بخورم چون شنیده بودم لقمه روی بچه خیلی موثر است
✍راوی مادرشهید
"شهیدعلی اصغر بیگلو"
#آشنایی_با_شهدا
🌹سرباز اسلام ڪہ باشی
گاه درحجرهٔ طلبگی با مباحثه،
و گاه در معرڪہ جهاد با مبارزه،
سرباختۂ اسلام ڪہ باشی،
#شهید میشوی . . .
"روحانی مدافع حرم
شهید محمد پورهنگ"
🎙 نقل از همسر شهید
#آشنایی_با_شهدا