eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 🔖 بخشی از وصیتنامه شهید 🌷توصیه من این است که دست از ولایت فقیه بر ندارید و نماز و حجاب خود را حفظ کنید و در راه رضای خداوند قدم بردارید و خود را به آرامش برسانید.ظهور حضرت نزدیک است ان شاا... که زمینه ساز ظهور باشید. خداحافظ ما خوشحال رفتیم... 🌹🕊 ...💫 ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ 𑁍▹ کپی مطالب با لینک کانال مجاز است @kakamartyr3 ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯
💠اولین شهید زن در کرمانشاه درهمان روز شهادتش روزنامه اطلاعات تیتر میزند: 🌷(طیبه زمانی نماینده امام درطبس، به گلوله بسته شد). پدرش نماینده امام خمینی (ره) درکنگاوربود به خاطرهمین هم برخی ازنشریات تیترزدند:(دختر نماینده امام درکنگاورشهیدشد). طیبه اولین شهیدزن درکرمانشاه بود. شهیده طیبه السادات زمانی در 19 آبان سال 1334 در خانواده ای روحانی در روستای گودین شهرستان کنگاور دیده به جهان گشود. 🌹شهید طیبه‌السادات زمانی موسوی یکی از منادیان واقعی حیا وحجاب بود که در روز ۱۷ دیماه سال ۱۳۵۷ الله اکبر گویان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. دوستانش یک روزبعدازشهادت وی دست به کارشدند و نمایشگاه عکسی را که طیبه سادات میخواست برپاکند ولی قبل از آن به شهادت رسید، به راه انداختند. عکسهایی از ظلم طاغوت و شهدا که طیبه سادات گرفته بود و قصد داشت به دیدعموم بگذارد! در سردرنمایشگاه هم قبل از عکس سایرشهدا عکس طیبه سادات را گذاشتند واین گفته اش را که: (مگر نه این است که می میریم؛ پس بگذارمرگی را انتخاب کنیم که زندگی هارا باورکند...) 🌷 🌷 ╭┅┈┈┈┈┈┈┈╼┅╮ مطالب با لینک کانال مجاز است ╰┅╾┈┈┈┈┈┈┈┅╯
بی سیم، خبر محاصره شدن تعدادی از رزمندگان رو داد، اون هم در منطقه ای صعب العبور. فرماندهان و شهید  بروجردی خیلی ناراحت و نگران بودند. هیچ راه حلی برای رهایی نیروهای محاصره شده پیدا نمی کردند ...! بروجردی بلند شد وضو گرفت و به نماز ایستاد. نمازی پر از حضور خدا ... بعد از نماز بر اثر خستگی خوابش برد.بعد از چند دقیقه ناگهان از خواب پرید؛ سراسیمه به سوی نقشه عملیاتی دوید مدتی به نقشه زل زد بعد با صدای بلند همه فرماندهان رو صدا زد و طرحی رو برای کمک به نیروهای در محاصره مطرح کرد.طرحی نو که همه رو به تعجب وا داشت. همه موافق این طرح بودند. با اجرای طرح، محاصره شکسته شد ومورد رزمندگان آزاد شدند.با خوشحالی به سمت بروجردی رفتم در مورد طرح سوال کردم. اشک توی چشماش حلقه زد و گفت: هر وقت با مشکلی مواجه می شم به نماز می ایستم و توسل به ائمه اطهار پیدا می کنم. این کار راه هایی رو جلوی روم باز می کنه.... 🕊🌹 📚 مسیح کردستان 🌹 @kakamartyr3
وصیت‌نامه شهیدی که رهبر انقلاب امروز بر مزارش حضور یافتند 🔹 شهید مدافع حرم یکی از شهدایی بود که رهبر انقلاب امروز بر مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) حضور یافتند. این شهید در وصیت‌نامه‌ی خود نوشته است: ... اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم. من منتظر همه شما هستم... 🌹 ✅تکاوران‌جنگ‌نرم ✅ 🚩تیپ ۵۱۰فرماندهی جبهه شمال کشور🚩
🌷شهید نوجوان ۱۶ ساله که مثل یک عارف پخته ۷۰ ساله با خدا مناجات کرده : 🌷خدایا ! تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی: ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت..... 🌷 اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید: گناه کن و در عین حال مزه اش را به تو می چشانم..! 🌷پس خدا! برای خلاصی از این هوس ها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه هاست...! 🌷شهید محمود رضا استاد نظری ولادت: ۱۳۴۸/۲/۱۱ تهران شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۴ عملیات والفجر ۸ - فاو گردان حمزه لشکر ۲۷ محمد رسول الله (صلی الله علیه و آله) 🌷 🍃🌷🍃🌷
📬 🚩 ✔ 💠 «...بسیجی ها؛ ما که با کسی تعارف نداریم، تا الان ۵ بار در طلائیه عمل کردیم و شکست خوردیم. کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند: مگر کربلا خون می خواهد؟! بله؛ کربلا خون می‌خواهد، کربلا خون می خواهد، کربلا...خون می خواهد!»🚩 . . ✍ فرازی از آخرین سخنرانی برای بسیجیان در پادگان ، ۱۲ اسفند ۱۳۶۲ 🌸 . . 📷 منبع عکس: سایت Aviny.com 🎬 . .
🌸 🍃 ❤ 💕 ۱۱ اسفند ۱۳۶۲ سالروز سردار دلاور و بزرگوار سپاه اسلام معاون از (ص) ✔ ❣ ❣ ولادت: ۲۸ شهریور ۱۳۴۲ ، اشتغال به کار مکانیکی بعد از اخذ مدرک سیکل پیوستن به صف مبارزان علیه رژیم شاهنشاهی در اوایل سال ۵۷ به عضویت درآمدن در سپاه سال ۱۳۶۱ انتصاب به جانشینی واحد ترابری سپاه در پادگان ولی عصر(عج) شرکت در چند مرحله عملیات در همین ایام اعزام به لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) و مسئولیت ترابری این یگان در اوایل سال ۶۲ مسئولیت جانشینی گردان میثم 🌹شهادت: سحرگاه ۱۱ اسفند ۱۳۶۲ ، ، محور طلائیه - نشوه 🚩 . . ✍ پیکر مطهرش به مدت ۱۳ سال در آن منطقه برجای ماند تا اینکه در سال ۱۳۷۵ توسط اکیپ تفحص شهدا کشف و به وطن بازگشت.💠 . . آرامگاه: گلزار شهدای ٬ قطعه ۲۹ ، ردیف ۱۵ ، شماره ۱۷ ⚘ ✔ ✔❣✔ ✔❣✔❣✔
💠 🚩 ✅ 🔶 ۱۲ اسفند ۱۳۶۵ سالروز شهادت سردار دریادل سپاه اسلام فرمانده دلاور در 🌹 . . ولادت ۱۳۲۴ ، شهرستان شیراز ازدواج سال ۱۳۵۷ کار در کارخانه پارچه بافی عضویت در سال ۱۳۵۸ حضور فعال از همان ابتدای جنگ فرماندهی گردان از (ص) 💖 شهادت : ، دوازده اسفند ۱۳۶۵ مزار: ٬ قطعه ۲۶ - ردیف ۸۰ - شماره ۴۹ . . 📄 فرازی از : 💌 ↘ «...برادران عزیز فکر نکنید و جنگ به ما نیاز دارد و اگر ما نباشیم کار جنگ می خوابد. اصلاً این طور نیست و آن چیزی که مقدّر خداوند تبارک و تعالی است انجام می پذیرد و این ما هستیم که نیازمند این محیط هستیم تا به خود سازی و ارتقای سطح معنوی دست پیدا کنیم و انشاءالله آماده جانفشانی در راه گردیم...»✔ 🍃 💓
🌤 🚩 🍃 💓 ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ سالروز شهادت شیر لشکر خط شکن محمدرسول‌الله(ص) همرزم وفادار، یار و یاور و چهارمین فرماندۀ دلاور سردار شجاع و سلحشور سپاه اسلام ✅ ❤ ❤✔❤ متولد اول اردیبهشت ۱۳۳۶ ، قهرود کاشان اعزام به خدمت سربازی پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۵۵ ترک پادگان به دستور حضرت‌امام‌خمینی(ره) و پیوستن به صف انقلابیون عضویت در سپاه در بهار ۱۳۵۸ عزیمت به کردستان به صورت داوطلبانه در سال ۱۳۵۹ پیوستن به و انتصاب به فرماندهی اطلاعات-عملیات سپاه‌مریوان انتصاب به مسئولیت واحد اطلاعات-عملیات تیپ۲۷محمدرسول‌الله(ص) به دستور در بهمن ۱۳۶۰ مجروحیت در عملیات فتح‌المبین شرکت فعال و مؤثر در عملیات هایی همچون؛ بیت‌المقدس ، رمضان ، مسلم‌ابن‌عقیل ، والفجرمقدماتی ، والفجریک ، والفجر دو ، والفجر‌ سه ، والفجر چهار انتصاب به فرماندهی تیپ سلمان از لشکر۲۷ به دستور حاج همّت انتصاب مجدد به فرماندهی اطلاعات-عملیات لشکر۲۷ به دستور در عملیات خیبر فرماندهی لشکر۲۷محمدرسول‌الله(ص) در اواخر اسفند ۱۳۶۲ پس از شهادت شهادت در عملیات بدر ، روز ۲۴ اسفند ۱۳۶۳ ، شرق دجله با اصابت ترکش خمپاره به سر مبارکش 🚩 🌹 🍃 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹◽️تقدیم به همسران شهدای مدافع حرم پشت هر شهیدی که به میدان می رود یک شهیده پا برجاست   🕯روحشان شاد و یادشان گرامی 🕯️ ♻️باشــهداء_تاظهور♻️
همسر شهید علیرضا نوری در مورد اخلاق و منش این شهید گفت: شهید نوری خوش اخلاق و خوش رو بود و همیشه به لب داشت، بعد از شهادتش هم کسانی که از او یاد می‌کنند از خنده رو بودنش می‌گفتند. او بود و معمولا از کسی ناراحت نمی‌شد. همیشه با رفتار خوبش دیگران را متوجه اشتباهشان می‌کرد، از و دروغ بیزار بود و صداقت را در زندگی سرلوحه خود قرار داده بود. علیرضا طوری رفتار می‌کرد که مطمئن بودم شهید می‌شود، حتی زمانی که وسایلش را جمع می‌کرد و گفت می‌خواهم به سوریه بروم، من گریه می‌کردم و می‌گفتم تو اگر بروی شهید می‌شوی.😭 او خیلی خوشحال بود، چون پنج یا شش بار درخواست رفتن داده بود ولی قبول نکرده بودند. این دفعه که موافقت کرده بودند خیلی خوشحال بود و می‌گفت من شهید نخواهم شد، می‌روم و دوباره برمی‌گردم. الان هم می‌گویم اگر تقدیرش شهادت بوده، خدا را شکر که با شهادت از دنیا رفت. . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت #شهادت_طلبی 🌹
.... 🌷ماشین آمده بود دم در، دنبالش. پوتین هایش را واکس زده بودم. ساکش را بسته بودم. تازه سه روز بود که مرد زندگیم شده بود. تند تند اشک های صورتم را با پشت دست پاک می‌کردم. مادر آمد. گریه می‌کرد. _مادر حالا زود نبود بری؟ آخه تازه روز سومه. 🌷علی آقا گوشه‌ی حیاط گریه می‌کرد. خودش هم گریه‌ش گرفته بود. دستم را گذاشت توی دست مادر، نگاهش را دزدید. سرش را انداخت پایین و گفت: «دلم می‌خواد دختر خوبی برای مادرم باشی.»   🌷....دستم را کشید، برد گوشه‌ی حیاط، گفت: «این پاکت ها را به آدرس هایی که روشون نوشته‌م برسون. وقت نشد خودم برسونمشون زحمتش میافته گردن تو.» پول هایی که برای کادوی عروسیش جمع شده بود، تقسیم کرده بود. هر پاکت برای یک خانواده‌ی شهید.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهيد حجت الاسلام مصطفی ردانی‌پور راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃
بسم رب الشهدا والصدیقین از شهید علیرضا بریری متولد ۳۰ فروردین سال ۵۵ در استان است. او یکی از رزمندگان بود که در پی تجاوز تکفیری‌ها به خاک از سال ۹۴ به عنوان نیروی مستشاری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) در این کشور حضور یافت. وی به همراه ۱۲ رزمنده لشکر عملیاتی ۲۵ طی نقض آتش‌بس توسط تکفیری‌ها در اطراف سوریه در ۱۶ اردیبهشت سال ۹۵ در نزدیکی شهرک به رسید.
.... 🌷طبيعی بود که تدارکات گردان، هوای او [شهید برونسی] را بيشتر داشته باشد؛ گاهی مخصوصاً براش پتوی نو می‌آوردند، گاهی هم پوتين و لباس نو، و از اين جور چيزها. دست رد به سينه‌شان نمی‌زد. قبول می‌کرد، ولی بلافاصله می‌رفت بين بسيجی‌ها می‌گشت. چيزهای نو را می‌داد به آن‌هايی که وسايل‌شان را گم کرده بودند، يا درب و داغان شده بود. 🌷آرزو به دل بچه‌های تدارکات ماند که يک‌بار او لباس نو تنش کند، يا پتوی نو بيندازد روی خودش؛ من که هميشه همراهش بودم، فقط در يک عمليات ديدم که لباس نو پوشيد؛ عمليات بدر؛ همان عملياتی که در آن شهيد شد.... 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی 📚 کتاب "خاک‌های نرم کوشک" 📚 کتاب "ساکنان ملک اعظم ۲"
!! 🌷حسین‌علی معاون اطلاعات و عملیات تیپ ویژه شهدا بود. یک شب که از نیمه گذشته بود، رفتم طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضویی کنم. صدای آب به گوشم خورد. دیدم حسین‌علی مشغول دستشویی‌هاست. حسابی جا خوردم. گفتم: حسین آقا! شما چرا؟ این کارها در شأن شما نیست. این‌جا این همه سرباز و نیروی عادی دارد. کمرش را راست کرد و گفت:.... 🌷گفت: برادر موحد! این حرف‌ها نیست. مگر من کی هستم. نفسم خطا کرده، زیاده خواهی کرده. الان هم دارم تنبیهش می‌کنم تا سرکش نشود. اصرارم فایده‌ای نداشت. گفت: برو ولی از این قضیه برای کسی چیزی مگو. بیرون که آمدم ناخواسته چشمم به لباس‌های غواصی شسته شده و آویزان روی بند افتاد. همان لباس‌هایی که گلی بود و ما از خستگی نای شستنش را نداشتیم. حسابی از خجالت‌مان در آمده بود. 🌹خاطره ای به یادفرمانده شهید حسین‌علی نوری راوی: آقای موحد 📚 کتاب "من شهید می‌شوم" منبع: وب سایت برش‌ها ❌❌ برای شهید شدن، باید اول شهید زندگی کنیم! 🕊
طی عملیات در منطقه ، پیکر دو پیدا شد، یکی از این نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود. معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود. خوب، داشتند، پلاک‌ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آن‌ها با هم پلاک گرفته‌اند. معمولاً این‌ها که با هم خیلی بودند، با هم می‌رفتند پلاک می‌گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، است و آن شهیدی که درازکش است، است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است. موسوی پدر و پسر است، اهل روستای باقر تنگه . " شنیده‌ام عاشقا مخلصو و بی‌ریا  بودن؛ من هنوزم نفهمیدم که شهدا کیا بودن؛ همیشه سرگرم دم یا مدد بودن؛ نشون دادن که راههای آسمونو بلد بودن؛ کبوترای رویاییِه آسمون بودن؛ تمومشون مصداقی از وسابقون بودن؛ مُقربون بودن؛ ای دل، ای دل، امون از دست دنیا، ای دل،ای دل، کجا رفتن شهیدا "
✳️حافظان امنیت ✳️
‍ 💌 🔵همسر شهید مدافع‌حرم یدالله ترمیمی بذار به اندازه‌ی تمام این روزها که نمی‌بینمت، ۵۰بار ببوسمت! بهم قول دادی زود برمی‌گردی و همیشه جایی ماموریت می‌رفتی، شوخی می‌کردی می‌گفتی عمودی میرم افقی برمی‌گردم و به قولت عمل کردی و زودتر از بقیه برگشتی اما ایندفعه شوخیات به جدی تبدیل شد و به قول خودت افقی برگشتی⚰😔 وقتی برگردوندنت، برای اولین‌بار خواستم ببینمت! یاد خوابم افتادم که حدود یکسال قبل خواب دیدم. بهم خبر میدن یــــدالله‌ام شهید شــــده و توی تابوت میارنش که چندتا تابوت شهیــــد دیگه هم بود و من میرم بــــالای سرش! میخوان تابوتو بــــاز کنند؛ توی دلــــم میگم خــــدا کنه عزیزِ مــــن نباشه و از خواب، بیــــدار میشم😥 لحظه‌ای که میخوان تابوتو باز کنن، این جملات تماما درون من می‌پیچه که کاش اونی که توی تابوته، یدالله نباشه اما انتظار به پایان میرسه و چهره نورانیتو می‌بینم و تمام امید من، یکباره به ناامیدی تبدیل میشه اما قیافه‌ات مثل موقع‌هایی بود که می‌خوابیدی و من به چهره آرومت دقایقی خیره می‌موندم و لذت می‌بردم و دستمو آروم میبرم سمت صورتت تا نازت کنم💞 یادمه همیشه صورتت گرم بود و خیلی وقتها می‌گفتی صورتمو بزارم روی صورتت اما این‌دفعه، تا دستم به صورتت رسید، از سردی بدنت دل من مثل یه تیکه یخ ریخت! دیگر برایم هیچ چیز مهم نبود! انگار تمام دنیا برایم تمام شد! چقــــدر در وجودم به پستی دنیا پی بُردم که چندهفته قبل با هم برنامه‌های آینــــده‌مان را مــــرور می‌کردیم ولی حالا، همــــه‌چی خلاصه شد در یک جعبــــه‌ی چوبــــی😭 یدالله تو گفتی زود برمی‌گردم! راست گفتی زود برگشتی ولی خوش‌مرام! رواست که چندسال بگذرد و روی ماهت را نبینم؟!🥀❤️ ای هم‌نفس! ای هم‌سفـــر! کجایی؟
یادمان نرود... این آرامش را مدیونیم... این آسایش را مدیونیم... مدیون شهــــدا...
او جزو نخستین نیروهای ارتش بود که بعد از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای عملیات فرامرزی اعزام می‌شدند. قوطاسلو به هنگام مرگ ۲۵ سال داشت و در ایران به عنوان نخستین شهید مدافع حرم از ارتش شناخته می‌شود محسن زیاد از شهادت حرف می‌زد. همیشه در جمع‌های خانوادگی یا در هیئت‌ها که حضور داشت می‌گفت دعا کنید من شهید شوم؛ یعنی شهادت آرزویش بود. همیشه دنبال مسیری بود که او را به شهادت نزدیک‌تر کند. حتی وقتی در سوریه بود بااینکه دوره ماموریتش تمام شده بود اما باز هم داوطلبانه مانده بود، به همرزمانش هم گفته بود من با شهادت برمی‌گردم. . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت #شهادت_طلبی 🌹
از روزي كه او آمد، اتفاقات عجيبي در اردوگاه تخريب افتاد. لباس هاي نيروها كه خاكي بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت، شبانه شسته مي شد و صبح روي طناب وسط اردوگاه خشك شده بود. ظرف غذاي بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه هاي شب خود به خود شسته مي شد. هر پوتيني كه شب بيرون از چادر مي ماند، صبح واكس خورده و برّاق جلوي چادر قرار داشت ... او كه از همه كوچكتر و شوختر بود، وقتي اين اتفاقات جالب را مي ديد،مي خنديد و مي گفت: بابا اين كيه كه شبها زورو بازي در مي آره و لباس بچه ها و ظرف غذا رامي شوره؟ و گاهي مي گفت : «آقاي زورو، لطف كنه و امشب لباسهاي منم بشوره و پوتينهام رو هم واكس بزنه» بعد از عمليات، وقتي «علي قزلباش » شهيد شد، يكي از بچه ها با گريه گفت: بچه ها يادتونه چقدر قزلباش زوروي گردان رو مسخره مي كرد... زورو خودش بود و به من قسم داده بود كه به كسي نگم . . . ایـنجابیــت‌الشهــداســت     #شهادت_طلبی 🌹
داشت محوطه رو آب و جارو می‌کرد. به زحمت جارو رو ازش گرفتم. ناراحت شد و گفت: اجازه بده خودم جارو کنم، این‌جوری بدی‌های درونم هم جارو می‌شه. کار هر روز صبحش بود، کار هر روز یک فرمانده لشکر.... 🌹خاطره ای به یاد سردار خیبر شهید معزز محمدابراهیم همت 🇮🇷 ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: "هان، آقا مهدی خبری رسیده؟" چشم هایش برق زد. گفت: "خبر که .... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم: "خب بده، ببینم". گفت: "خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم. قیافه ام را که دید، گفت: "راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟ گفتم: "خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم". 📚 خاطره ى شهید محمدرضا عسگری از كتاب پرواز در قلاویزان، ص ١٣٢ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
چند روز پیش بچه دار شده بود. دم سنگر که دیدمش، لبه ی پاکت نامه از جیب کنار شلوارش زده بود بیرون. گفتم: "هان، آقا مهدی خبری رسیده؟" چشم هایش برق زد. گفت: "خبر که .... راستش عکسش رو فرستادن". خیلی دوست داشتم عکس بچه اش را ببینم. با عجله گفتم: "خب بده، ببینم". گفت: "خودم هنوز ندیدمش". خورد توی ذوقم. قیافه ام را که دید، گفت: "راستش می ترسم؛ می ترسم توی این بحبوحه ی عملیات، اگه عکسش رو ببینم، محبت پدر و فرزندی کار دستم بده و حواسم بره پیشش". نگاهش کردم. چه می توانستم بگویم؟ گفتم: "خیلی خب، پس باشه هر وقت خودت دیدی، من هم می بینم". 📚 خاطره ى شهید محمدرضا عسگری از كتاب پرواز در قلاویزان، ص ١٣٢ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "
🌗زمان جنگ، جوونامون اینطوری پای کشور و انقلابشون موندن ایستادگی برای آرمان به این میگن👏 بعد یه عده فکر کردن با دوختن لب و چهار تا شعار بی‌پایه میتونن براندازی کنن😏