ساده و بی آلایش و کم حرف و خندان بود
برق کار ماهر و پر کاری بود
صداش زدم گفتم : حسین آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم روزه است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کاز میکرد بزرگترین خصلتش بی ادعا و بدون هیاهو بود
#شهید_حسین_بواس
#سیره_شهدا 🌺🍃
بوی گل و نسیم صبا
میتوان شدن...
گر بگذری ز خویش،
چها میتوان شدن...
#دلنوشته_شهدا
🌸🕊🌸🕊🌸🕊
تا به رویش گرفتهام روزه
جز به یادش نکردهام افطار....
#دلنوشته_شهدا
🌸🕊🌸🕊🌸🕊
در آزادسازی خرمشهر حدود ۶۰۰۰ نفر
از رزمندگان ما به شهادت رسیدند ...
خرمشهر
اردیبهشت ۱۳۶۱
عملیات بیت المقدس
عکاس: امیرعلی جوادیان
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
💠
⭕️ سرلشکر سلامی: دشمنان ما به آخر خط رسیدهاند
🔸فرمانده کل سپاه:
🔹در فراز تقابل تمام عیار با دشمن قرار داریم.
🔹دشمنان ما به آخر خط رسیده اند و باوجود هیبت ظاهری، از درون دچار پوکی استخوان هستند.
🔹دشمنان ما امروز با اعمال راهبرد فشار حداکثری و به میدان آوردن تمامی ظرفیتها سعی در شکستن ثبات قدم ملت ایران دارند که در این عرصه نیز ناکام خواهند ماند.
هميشه می گفت:
"تو کنار من و همراه منی، اما خودت هم بايد يک مسيری داشته باشی که مال خودت باشه و در اون مسیر رشد کنی و پيش بری..."
در يکی از نامه هاش نوشته بود:
"از فرصت دوری من استفاده کن؛ بيشتر بخوان مخصوصا قرآن چون وقتی با هم هستیم من آفتم و نمیگذارم تو به چيز ديگری نزديک شوی..."
راوی: همسر شهید
#شهيد_حميد_باکری
خيره شده بود به آسمان
حسابی رفته بود توی لاک خودش...
بهش گفتم: «چی شده محمد؟»
انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعنی چی؟ ميگن آدم مثل گوشت کوبيده ميشه يا بايد بعد از عمليات کربلای ۵ برم کتاب بخونم يا همين جا توی خط مقدم بهش برسم»
توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنند، ديدمش؛ جواب سوالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش، ارباً اربا شده بود مثل مولايش حسين عليه السلام
خاطره ای از
#شهيد_دکتر_سيدمحمد_شکری
مَا أَطْيَبَ
طَعْمَ حُبِّڪ
طعم عشقت چہ خوش است
از عشق هـای رنگارنگ دنیا
خستہ نشدی؟!
عاشق شویم،
عاشقِ خدا
#مناجات_العارفین
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
#ساجد_لشکر
در لشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا میکرد برای شکرگذاری به سجده میرفت...
یک شب که خود را برای عملیاتی آماده میکردیم نمیدانم چرا اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سر او به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بیست متر را میدویدم تا به یک خاکریز برسیم من صدای زوزهی گلولههایی را که از کنار سرم میگذشت میشنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنیام از سرم افتاد یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به #سجده افتاد
در همان حال که داشتم فیلم میگرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد
جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانیاش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت میشد اما او به سجده در آمده بود بعدها در وصیتنامهاش خواندم که نوشتهبود: "خدایا! بچههای لشکر من را ساجد لشکر صدا میزنند من خجالت میکشم، اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم میخواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم"
و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد...
#شهید_یوسف_شریف
#یاران_آخرالزمانی_سیدالشهدا