۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
خيره شده بود به آسمان
حسابی رفته بود توی لاک خودش...
بهش گفتم: «چی شده محمد؟»
انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهميدم ارباً اربا يعنی چی؟ ميگن آدم مثل گوشت کوبيده ميشه يا بايد بعد از عمليات کربلای ۵ برم کتاب بخونم يا همين جا توی خط مقدم بهش برسم»
توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنند، ديدمش؛ جواب سوالش رو گرفته بود با گلوله توپی که خورده بود به سنگرش، ارباً اربا شده بود مثل مولايش حسين عليه السلام
خاطره ای از
#شهيد_دکتر_سيدمحمد_شکری
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
مَا أَطْيَبَ
طَعْمَ حُبِّڪ
طعم عشقت چہ خوش است
از عشق هـای رنگارنگ دنیا
خستہ نشدی؟!
عاشق شویم،
عاشقِ خدا
#مناجات_العارفین
#خدایا_ما_دوباره_آمدیم
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
#ساجد_لشکر
در لشکر دوستی داشتیم به ساجد لشکر معروف بود چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا میکرد برای شکرگذاری به سجده میرفت...
یک شب که خود را برای عملیاتی آماده میکردیم نمیدانم چرا اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد بنابراین من پشت سر او به راه افتادم بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بیست متر را میدویدم تا به یک خاکریز برسیم من صدای زوزهی گلولههایی را که از کنار سرم میگذشت میشنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنیام از سرم افتاد یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به #سجده افتاد
در همان حال که داشتم فیلم میگرفتم در ذهنم گفتم توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه؟! که یک دفعه دیدم به عقب برگشت و کلاه از سرش افتاد
جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانیاش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت میشد اما او به سجده در آمده بود بعدها در وصیتنامهاش خواندم که نوشتهبود: "خدایا! بچههای لشکر من را ساجد لشکر صدا میزنند من خجالت میکشم، اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم میخواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم"
و دیدم که دقیقا همین اتفاق افتاد...
#شهید_یوسف_شریف
#یاران_آخرالزمانی_سیدالشهدا
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
*۞اَللّهُمَّ۞*
*۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞*
*۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞*
*۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞*
*۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞*
*۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞*
*۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞*
*۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞*
*۞طَویلا۞*
*اللــہــم عجــل لــولیڪ الفـــرج🕊*
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
*💗اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*💎اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*💛اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*💜اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*💚اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*💞اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*💖اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*💕اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*💓اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
*🌹اللهُمَّ صَلِّ علي مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد*
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
بی تاب، نشسته تا تماشای شما
یک شاخه ی گل گذاشته جای شما
این مسئله را چگونه حل باید کرد؟
مردی به توان #عشق منهای شما؟!....
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
در روز نهم
با عطش روزه بگویم . . .
ای اهل حرم
میر و علمدار نیامد . . .
#یا_باب_الحوائج
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
خيلی عصبانی بود. سرباز بود و كرده بودندش مسئول آشپزخانه.
ماه رمضان بود، گفت هركس بخواد روزه بگيره، بهش سحری میرسونم.
ولی يك هفته نشده، خبر سحری دادنها به گوش سرلشكر ناجی رسيد.
اونم سرضرب خودش رو رسوند و دستور داد همهی سربازها به خط بشن.
يكی يه ليوان آب به خوردشون داد كه "سربازها رو چه به روزه گرفتن"❗️
و حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه.
با کمک چند نفر ديگر، كف آشپزخانه رو تميز شستن و با روغن موزاييكها رو برق انداختن و منتظر شدن.
براي اولين بار خدا خدا میكردن سرلشكر ناجی سر برسه،
ناجي دم درِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. اولين قدم رو كه گذاشته بود،
تا ته آشپزخانه چنان سُر خورد که كارش به بيمارستان كشيد😂
پای سرلشكر شكسته بود و میبايست چند صباحی توی بيمارستان بمونه.
تا آخر ماه رمضان، بچهها با خيال راحت روزه گرفتن😁
#شهید_محمدابراهیم_همت
#درس_اخلاق
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸