فرازی از وصیت نامه #سردار_شهید_محمد_علی_جهان_آرا
ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.
ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.
نامش جاوید و یادش گرامی
#دفاع_مقدس
#سوم_خرداد_سالروز_ازادي_خرمشهر_مبارک
#خونین_شهر_شهر_خون_آزاد_شد
#خرمشهر
#شهدای_زنجان
خُرمّا شهری که باخون شهیدانش عجین
خاک فردوس معلاّ رامخمر دیده اند
باش چون کوه استوار،ای باره آزادگی!
کز بلندای تو رایات مظفردیده اند
#مشفق_كاشانى
#روزنگار،٣خرداد، سالروز آزادسازى خرمشهر
من ایرانی ام و به ایرانی بودن خود ، افتخار میکنم : ایرانی واسه خاک و ناموس و میهنش ، جان بر کف مینهد
.
ﺷﻴﺦ ﺟﺎبر ، " ﺍﻣﻴﺮ سابق ﻛﻮﻳﺖ" ﺩﺭ کتاب ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﺶ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ: " ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺠﻠﻴﻞ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖﺻﺪّﺍﻡ، ﺑﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﺭفتم ؛
ﻣﻮﻗﻊ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺷﺨﺼﺎً ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺑﻨﺰ ﺗﺸﺮﻳﻔﺎﺕ ﻧﺸﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺗﺎ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺑﻐﺪﺍﺩ ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ... ﺻﺪّﺍﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﻛﻪ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﺑﺮﮒ ﮐﻮﺑﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ!
ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ؛
انشاالله ﺳﻔﺮﯼ ﺑﻪ ﻛﻮﻳﺖ ﺑﻴﺎﻳﻴﺪ، ﻣﻨﺘﻈﺮﺗﺎﻥ ﻫﺴﺘﻴﻢ،
ﺻﺪّﺍﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻦ ﻣﺘﻜﺒّﺮﺍﻧﻪ ﮔﻔﺖ؛ ﻛﻮﻳﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺳﺖ، ﺣﺘﻤﺎً ﻣﯽﺁﻳﻴﻢ!
ﻭ ﻣﻦ ﺳﺎﻝ 1990، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﻪ #ﻋﺮﺑﺴﺘﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺮﻭﻫﺎﯼ ﻧﻈﺎﻣﯽ عراق ﺑﻮﺩﻡ،
ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﺷﺪﻡ..! ﺩﺭ ﺟﻨﮓ #ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎ ﻛﻮﻳﺖ، ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺧﺒﺮﻧﮕﺎﺭﺍﻥ، ﻛﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﻳﮕﺮ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ نمیﭘﻮﺷﯿﺪ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ؛
ﺩﺭ ﻛﻮﻳﺖ، من ﻣﺮﺩﯼ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﻮﺩ نمیبینم،
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻣﯽﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ دلیل ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽﻫﺎ #ﻣﺮﺩ_ﺟﻨﮓ بودند!
ﺻﺪّﺍﻡ ﺩﺭ ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻝ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﺍﻳﺮﺍﻥ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ و حتی برای حضور در سالن صرف غذا ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺣﺎﺿﺮ مي شد!! "
به جاست ﯾﺎﺩﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺷﯿﺮ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺯﻣﯿﻦ...
ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﺩﻋﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ...
پاينده ايران
#ایران #شهدا #ایرانیان #صدام #کویت
روز دزفول به عنوان نماد ایستادگی و مقاومت ملت ایران در هشت سال دفاع مقدس نام برد و گفت:بزرگداشت این روز ، ادای احترام به مردم شهری است که هشت سال زیر بمباران موشکی ، هوایی و زمینی دشمن ایستادگی کرد
شهر دزفول در هشت جنگ تحمیلی مورد اصابت 176 موشک دور برد فراگ و اسکاد بی قرار گرفت، هواپیماهای دشمن 489 بمب و راکت بر سر مردم بی دفاع شهر دزفول فرو ریختند و پنجهزار و 821 گلوله توپ به نقاط مختلف این شهر اصابت کرد.
در این هشت سال 19 هزار و 500 واحد مسکونی ، تجاری ، آموزشی و مذهبی بین 20 تا 100 درصد در دزفول خسارت دید.
مردم دزفول در هشت سال جنگ نابرابر 2 هزار و 600 شهید ، 400 جانباز ، 452 آزاده و 147 جاویدالاثر تقدیم کردند.
به پاس ایستادگی مردم دزفول در هشت جنگ تحمیلی این شهر به عنوان پایتخت مقاومت ایران اسلامی نامگذاری شد.
چهارم خرداد در تقویم رسمی کشور روز مقاومت و پایداری - روز دزفول نامگذاری شده است
#شعر
#مناسبت
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
#سوم_خرداد سالروز #درگذشت زنده یاد #محمدرضا_آقاسی شاعر معاصر آیینی گرامیباد...
خیلی دلم برای صفای این دو عزیز تنگ شده
_______________________________
#شهيد
#سپهبد
#على_صياد_شيرازى
#محمدرضا_آقاسی
#شاعر
#عارف
#رزمنده
ما مشهدیا وقتی از همه جا درمونده میشیم، یه جایی رو داریم بریم حالمون خوب بشه
خدایا شکرت که مشهد هستیم، باید قدر بدونیم
🙏🙏
به یاد مرحوم محمدرضا آقاسی
می دونی می خوام چیکار کنم...می دونی می خوام کجا برم
می خوام برای کفترا...یه خورده گندم ببرم
اونجا که گنبدش طلاست...با کفتراش پر بزنم
دوسش دارم امام مه...در خونشو در بزنم
بعضی شبا تو خونمون...بابام به مادرم می گه
می خوام برم امام رضا...به خدا دلم تنگ دیگه
بابام می گه امام رضا...مریضا رو شفا می ده
دوای درد مردمو...از طرف خدا می ده
می خوام برم به مشهدو...یه هفته اونجا بمونم
تو حرم امام رضا...نماز حاجت بخونم
بهش بگم امام رضا...مریضا رو شفا بده
دوای درد مردمو...از طرف خدا بده
آقاجون، می خوام بیام به مشهدت...به طواف کفترای گنبدت
براشون یه کیسه گندم بیارم...خبر از دردای مردم بیارم
بهشون بگم برام دعا کنن...اونقدر تا که تورو رضا کنن
* آبگرمکن منزل سوراخ شده بود و آب از آن چکه میکرد، به طوری که فرشها را خیس کرده بود. با پسرم فرشها را جمع کردیم و صبح روز بعد که به تعمیرکار مراجعه کردیم، گفت: باید آبگرمکن را به اینجا بیارید.
حاضر نشد برای تعمیر به منزل بیاید. در این فکر بودیم که چه کنیم؟ زنگ منزل به صدا درآمد. یک پاسدار به همراه یک فرد لباس شخصی بودند که سوال کردند آیا چیزی در منزل خراب شده است؟ آن یکی که پاسدار بود، گفت: دیشب شیخ (او را شیخ خطاب میکردند) را به خواب دیدم که بسیار ناراحت و عصبانی بود و آچاری هم در دست داشت و گفت شما به منزل ما سر نمیزنید؟ آبگرمکن منزل ما خراب است و بچّهها در زمستان آب گرم ندارند.
تعمیرکاری که همراه آن پاسدار بود، آبگرمکن را در منزل باز و تعمیر کرد.
#شهید_محمد_شیخ_بیگ