🔸امیرسعدونی که به عنوان طراح بمب گذاری اجلاس منافقین توسط پلیس فرانسه دستگیر شده، در حقیقت عضو سازمان مجاهدین (منافقین) است
📷 تصاویر او با مهدی ابریشمچی و در تجمع اعضای سازمان
تشریف بیارید به کانال
حافظان امنیت
مطالب شهدا و اخبار روز
https://eitaa.com/kakamartyr3
http://eitaa.com/joinchat/1179582467C63f6cd4199
هر کس خدا را بیشتر از خود دوست بدارد شهید خواهد شد
شهادت را نه در جنک که در مبارزه می دهند
مبارزه با نفس
سلام بر شهید عبدالله علایی
معرفی شهید عبدالله علایی از زبان برادرزادش👇👇👇
خانواده پدربزرگم خانواده پر جمعیتی بودند. چهار برادر و دو خواهر که عبدالله فرزند سوم بود. در میان برادرها ایشان از همه بزرگتر بودند. عمو متولد هشتم دی ماه ۱۳۴۰ در شهر کاشان بود. وضعیت درسی عمویم عبدالله عالی بود. عمه بزرگم برایم تعریف کرده است عبدالله نماز شبش هیچ وقت ترک نمیشد. صبحهای جمعه بعد از انجام اعمال مستحب، برای اقامه نماز از خانه بیرون میرفت. همیشه خمس و زکاتش را پرداخت میکرد و در خانواده در ماه مبارک رمضان قبل از باز کردن روزههایش ابتدا نماز میخواند.
عمویم در سال ۱۳۵۷ از فعالان انقلابی بود. بعد از پیروزی انقلاب وقتی درسش تمام میشود، به کمیته میرود و به استخدام سپاه در میآید. وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع میشود، حس اسلامدوستی و وطن دوستی عمو عبدالله مثل دیگر بچههای انقلابی برانگیخته میشود، لذا از ریاست منطقه خدمتش که پادگان عشرتآباد تهران بود درخواست اعزام به مناطق جنگی میکند. عمو با اینکه روحیه حساسی داشت، اما ماهها در میدان جنگ حضور پیدا کرد.
عمو عبدالله کاشان را خیلی دوست داشت و آثار باستانی این شهر را چندین بار دیده بود. هر موقع به کاشان میآمد به دیدن باغ فین و چشمه سلیمانیه میرفت. او بسیار دل نازک و مهربان بود. یک سال تابستان که به کاشان آمده بود عمهام دیده بود که عبدالله آرام آرام دارد گریه میکند. متوجه میشود که دلش برای پدر و مادرش تنگ شده است. از او میخواهد نامهای برایشان بنویسد. هر وقت مادر ، خواهر و برادرم را میدید آنها را محکم در آغوش میکشید. با خدا بودن از صفات برجسته عمو عبدالله بود. حتی در وصیتنامهاش نیز این امر را متذکر شده بود:«با خدا باشید و از رهبر پشتیبانی کنید.»
در زمان شهادت عمو عبدالله فقط ۲۲ سال داشت. پدربزرگم میگفت عبدالله قبل از اینکه به جبهه برود به او گفته بود:«بابا اگر اجازه بدهید میخواهم ازدواج کنم.» و پدربزرگم دست به شانهاش زده و گفته بود اگر به من فرصت بدهی چشم پسرم! بعد گویا عموعبدالله دست پدرش را گرفته و گفته بود:« پس بابا در این مورد با هیچ کس صحبت نکن تا شرایطش مهیا شود.» اما فرصت ازدواج فراهم نمیشود و ایشان به شهادت میرسد. اکرم علایی خواهر بزرگتر شهید میگفت داداش عبدالله روز خداحافظی یک عکس از امام خمینی(ره) روی در کمدش زد و به ما گفت:«هر وقت دلتان برایم تنگ شد به این عکس نگاه کنید.»
همه با چشمانی اشکبار با عبدالله خداحافظی کردیم. پدر و مادرمان با رفتنش مخالفت نداشتند. گفتند خدا پشت و پناهت و او دهم آذر ماه سال ۱۳۶۲ به جبهه رفت. پس از مدتی برای جویا شدن از حال عمو عبدالله برای وی نامه مینویسند اما نامهها برگشت میخورد و هیچ خبری از عبدالله نداشتند تا اینکه خانواده عمهام نگران و دلواپس به تهران میروند و به محل اعزام عمو مراجعه میکنند اما آنها هم هیچ خبری از ایشان نداشتند. عمه اکرم بارها و بارها به تهران میرود و بعد از جستوجو از محلی که اعزام شده بودند پیگیری میکند اما هیچ خبری از برادرش نمیشود تا اینکه همکارانش میگویند:«عبدالله مفقودالاثر شده است.» خانواده امیدوار بودند عبدالله به اسارت نیروهای بعثی در آمده باشد و روزی خبری از او به دستشان برسد.
اما ۱۳ سال هیچ خبری از عبدالله نمیشود
باید بگویم۱۳ سال انتظار کشیدن کار سختی است. ۱۳ سال تمام اعضای خانواده چشم به در دوخته بودند و با هر صدای زنگ تلفنی از جا میپریدند تا اینکه در سال ۱۳۷۵ در عملیات تفحص پیکرش را پیدا کردند و گریه ۱۳ ساله پدربزرگم تمام شد. مشخص شد در عملیات خیبر در طلائیه که در اسفند سال ۶۲ صورت گرفت، عمو به شهادت رسیده است.
شهید عبدالله علایی کاشانی
همان زمان تفحص پیکر ایشان، تصویر چهره سالمشان تعجب خیلیها را برانگیخت. از این اتفاق بگویید.
یکی از افراد گروه تفحص لشکر۲۷ محمد رسولالله(ص) که از یافتن پیکر عمو عبدالله توسط رزمندگان گروه تفحص لشکر ۱۴ امام حسین (ع) تعریف میکند ، میگوید: «وقتی پیکر این شهید بزرگوار را یافتیم احساس کردم مدت زیادی نباید از شهادتش گذشته باشد چون صورت ، ریش و موهایش تقریباً سالم بود. وقتی برادر «علیخانی» از برادران گروه تفحص دستش را پشت سرش گذاشت تا او را جابه جا کند دید دستش از خون شهید رنگین شد.» حتی وقتی پیکرش را تحویل میگیرند پلاک روی سینهاش چسبیده بود و زمانی که پلاک را از روی سینهاش برمیدارند خون از زیر آن بیرون میزند. پیکر مطهر عمو عبدالله را برای خاکسپاری به تهران میبرند. بعد از مراسم تشییع، روحانی مسجدی که عبدالله در آن نماز میخواند، میگوید:« سجدههای بعد از نماز عبدالله بسیار طولانی بود و هربار خواستم با او صحبت کنم او را در حال سجده دیدم.» مسافر گمگشته دیر آمد اما همه را شگفتزده کرد.
قبل از اینکه بچههای تفحص در مورد سالم بودن پیکر شهید به خانوادهاش چیزی بگویند، چند نفر از بچههای سپاه به خانهشان رفته بودند و از مادربزرگم درباره حال و هوای معنوی عمویم عبدالله سؤال کرده بودند. او گفته بود:«هیچ وقت عبدالله غسل جمعهاش ترک نمیشد، خیلی مقید بود به خواندن زیارت عاشورا و مدام به زیارت حضرت عبدالعظیم (ع) میرفت.» شاید همین اعمال دلیلی بر سالم ماندن پیکرشان باشد. عمو قبل از آمدن هم نشانههایی از خودش بروز داده بود. شوهر عمهام میگفت:« یک شب خواب دیدم در بازار کاشان همه جوانها با پیشانی بند مشغول سینهزنی هستند و تا کاروانسرای بازار میرفتند. عبدالله هم آنجا بود. از او پرسیدم عبدالله کجایی؟ پدر و مادرت منتظرت هستند؟ گفت:«به آنها بگو میآیم» این خواب چند وقت قبل از آمدن پیکر مطهرش بود و یازدهم محرم همان سال خبر پیدا شدن عمو عبدالله را برایمان آوردند.
عکس رنگی پیکر شهید سر از رسانهها درآورد
زمانی که تعدادی از شهدا را در سال ۷۵ میآورند، گویا سه شهید بدنشان سالم بود. از میان آنها عبدالله صورتش سالمتر بود. آقای داوود آبادی میروند معراج شهدا تا از نزدیک این شهدا را زیارت کنند. بعد عکس میاندازند و در وبلاگشان میگذارند. ایشان مینویسند:«درِ تابوت باز میشود. بدنی به درازای کامل یک انسان، داخل آن قرار دارد. کفن را بیرون میآورند و روی زمین میگذارند. باز که میکنند، مات میمانم. بدنی کامل مقابلم دراز کشیده است. نیمه سالم. میگویند هر سه تای اینها را در منطقه طلائیه، همان جایی که زمستان سال ۶۲ آتش و خون بود، یافتهاند.»
حاجی میگوید:«هنگامی که بچهها پیکر شهید عبدالله علایی کاشانی را پیدا میکنند، هنگام درآوردن از خاک، بیل به گردن او اصابت میکند و پنج ، شش قطره خون از محل زخم بیرون میزند.
آرام خاک صورت را برمیدارند. همه بدن اسکلت و استخوان شدهاند و قسمت پشت سر، به طور کامل بر اثر ترکش خمپاره از بین رفته است. فقط جلوی صورت مانده است با چشمان، لبان و سیمای زیبا.»