📎ولادت حضرت زینب سلامالله علیها مبارک🌺
اطراف حرم گرچه پُر از خولی و شمر است
دنیای تشیع سپر زینب کبریست...
"شیران مدافع" دلتان شاد که عباس
همراه شما در حرم زینب کبریست...
#شهيد_علیرضا_بریری🌷
#شهيد_محمد_ﺑﻠﺒﺎسی🌷
❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
‼️مادر عزیزم! تو مالک مطلق من نبودهای، من فقط یک امانت نزد تو بودهام و اکنون موقع پس فرستادن امانت شده است. اگر شما مادران، غم از دست دادن فرزندتان را تحمل کنید، فردا که قانون «الله» حاکم شود، دیگر مادران شاهد نابودی تدریجی فرزندانشان نخواهند بود و به جای اشک بر چشم، خنده بر لب خواهند داشت.
‼️دیگر نصیحتم این است که به حرفهای امام خوب گوش فرا داده و حرفهایش را در زندگی سرمشق عملت قرار ده هر چیزی امام گفت، به آن عمل کن چرا که امام قرآن شناس است و حرفهایش برای همه حجت است.
‼️مادر عزیزم! اسلام مورد حمله قرار گرفته و اگر روزی نیاز شود، تو نیز باید به میدان جنگ بیایی. اکنون که آن جا هستی، طوری با مردم صحبت کن که مردم روحیه بگیرند، مسئولیت تحقق حاکمیت قوانین مترقی و نجات بخش اسلام برعهده شما است.
#شهید_علیرضا_ماهینی🌷
#سالروز_شهادت
پ
#خاطرات_شهدا
🔹صبح روز پانزدهم دی ماه بود که به ما خبر دادند عملیات بیست و هشت صفر در پیش است علیرضا از قبل ما را برای عملیات آماده کرده بود .هیچ وقت بچهها را تا اینحد خوشحال ندیده بودم . شهید ماهینی ما را از منطقه« دو کوهه» به سوی« فرسیه» حرکت داد و ما در آنجا توجیه شدیم .
🔸این عملیات برای آزاد سازی هویزه بود . وظیفه ما مسدود کردن جاده تدارکاتی به منظور تصرف هویزه توسط نیروهای اسلام بود .عملیات در ساعت ده شب باآتش توپخانه شدید نیروهای اسلام شروع شد .به علت کوبنده بودن عملیات ،فرصت مقابله از دشمن گرفته شد و ما سریع خود را به جاده ی تدارکاتی رساندیم .دو سه گروه بودیم و جمعیتی حدود صد نفر بود .آنجا مستقر شدیم در موقع حمله و در همان لحظات اولیه آن چنان عملیات سنگین بود که گلوله های «آرپی جی» تمام شد و تنها گروهی که با درایت فرماندهی به دلیل استفاده از گلوله های کمتر ،هنوز گلوله آرپی جی داشت ،گروه علیرضا ماهینی بود .
🔹علیرضا احتمال داده بود که دشمن پاتک میزند و همان طور که حدس زده بود ،بعد از ساعتی پاتک دشمن شروع شد .منطقه ،انباشته از تانک و نفر بر های دشمن شد و تا چشم کار میکرد ،تانکهای دشمن دیده میشد که به سوی گروه صد نفری ما در حرکت بودند .بالگردما را زده بودند و مهمات و گروه پشتیبانی که برای کمک به ما آمده بود ،نیز قلع و قمع شده بودند .ما مانده بودیم و چند سلاح اندک و یک یا دو آرپی جی با تعدادی گلوله علیرضا در آن شرایط دشوار ،بچهها را هماهنگ میکرد آماده پیکار با دشمن شدیم .
🔸در محاصره دشمن قرار داشتیم و نفر بر های دشمن برای زهر چشم گرفتن از ما با کمک آر پی جی 11 ، موشک و شلیک مسلسلهای کالیبردار به سوی ما سرازیر شدند که در همین وضعیت ،چند نفر از بچه ها زیر نفربرهای دشمن له شدند .علیرضا به بچه ها اعلام کرد که چون دستور خاصی از بالا نرسیده لذا ما تا آنجا که می توانیم ،باید مقاومت کنیم .
🔹بیسیمهای ما از کار افتاده بود و ما به هیچجا دسترسی نداشتیم .علیرضا هر لحظه به بچه ها سرکشی میکرد و در آن شرایط سخت به نیروها روحیه میداد .شاه حسینی خود را سراسیمه به علیرضا رساند وگفت: دستور رسیده که بچه ها ماموریتشان تمام شده و خود را به هر طریقی که میتوانند از مهلکه برهانند .برای عقب نشینی میبایست محاصره شکسته میشد .
🔸علیرضا ماهینی و شاه حسینی در همین لحظه با رشادت و شجاعتی کم نظیر ،خود را به یکی از نفر برهای دشمن رساندند و با انداختن نارنجک دستی به داخل آن نفر بر ،آن را منهدم کردند که همین مساله باعث ترس و وحشت دشمن شد و ما توانستیم با درایت و تیزبینی آن بزرگ مرد به عقب بر گردیم .همان روز نیروهای اسلام توانستند هویزه و اطراف هویزه را به تصریف خود در آوردند .البته یک روز بعد از عملیات نیروهای ما ودانشجویان همراه شهید« علم الهدی» بر اثر خیانت بنی صدر و دیگران ، در کربلای هویزه گرفتار شدند و جانخود را نثار انقلاب و امام کردند .
🔹چند روز بعد از عملیات ،در حالی که خیلی از دوستانمان شهید شده بودند و خودمان خسته و کوفته بودیم ،آماده شدیم که برای مرخصی به شهرمان برگردیم .علی آن روزشاد نبود، عبوس و گرفته بود .گویا دردی جانکاه تمام وجودش را فرا گرفته بود .علت را جویا شدیم .گفت که بعد از شام در میان خواهم گذاشت.
🔸خدا میداند آن روز بر ما چه گذشت. در مدرسه شهید جلالی جمع شدیم .تعدادمان به 11 نفر میرسید .مدرسه شهید جلالی که یک روز پر از نیرو بود ، امروز تنها 11 نفر جمعیت داشت .آرام آرام خود را به علیرضا رساندیم و نزدیک او نشستیم .
🔹چراغی نفت سوز در کنارش بود که فضای اتاق را روشن می کرد .قرآن را که لای پارچه ای پیچیده بود ،بیرون آورد و با تلاوت چند آیه از سوره صف ،سخنانش را آغاز کرد .از مشکلاتی که در آن زمان در جبهه حاکم بود سخن گفت و گفت که امروز بیش از هر زمان دیگری به حضور ما در جبهه نیاز است و دکتر چمران فرموده :که ما به تک تک بچه ها احتیاج داریم .
🔸علیرضا با حالتی بغض آلود گفت: که امام حسین (ع) در شب واقعه کربلا ،چراغها را خاموش کرد و گفت :شما اختیار دارید که اینجا بمانید و یا بروید و من با خانواده ام فردا در اینجا شهید خواهیم شد .ولی بنده از شما خواهش میکنم و پای شما را میبوسم که صحنه را ترک نکنید و امام و شهدا را تنها نگذارید و امروز در جبهه به شما بسیار نیاز داریم. بچهها شروع به گریه کردند .همدیگر را در آغوش گرفتند و مصمم و استوار تر از همیشه برای اعزام به منطقه آماده شدند.
📎مالکاشترشهیدچمران ،فرماندهٔگردانعملیاتیستادجنگهاینامنظم
#شهید_علیرضا_ماهینی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۵ بوشهر
شهادت : ۱۳۶۰/۱۰/۱۰ چزابه
✍ #ڪلام_شـهید
🌹شهادت لباس تک سایزی است که ما باید با اعمال و رفتار و اخلاص، خود را اندازه آن کنیم…..انشاالله
پروردگارا من با تو عهد بستم که در دنیا به فرمان تو باشم. شهادت بر یگانگی و توحید تو میدهم که جز تو خدایی نیست. تو یگانه و بی همتایی، تو یکتا و شریکی نداری، گواهی می دهم که بهشت و جهنم حق است و موجود؛ و اقرار می کنم که حساب و کتاب و میزان و صراط حق است.
🌹خدایا تو را سپاس می گویم این لیاقت را به من عطا نمودی که پی به عظمت تو ببرم و حق را از باطل تشخیص دهم، آن گاه خانه و زندگی را رها کنم و به سوی تو هجرت نمایم و در صف رزمندگان و جهادگران راه تو حضور یابم و از مظلومان عالم دفاع کنم.
🌹خدایا امید آن دارم که سرخی خونم، سیاهی گناهانم را غسل دهد و پاک شدن از گناه موجب آن شود که در جمع شهدای اسلام سر افکنده نباشم.
#شهید_علی_شاهسنایی🌷
#سالروز_شهادت
#روایٺــ_عِـشق ✒️
💠شـب عروسی وقت برگشـتـن از آتلیه، علی آقـا به مـن گفتن: اگـه موافـق باشیـد قبـل از رفتـن پیش مهمونهـا اول بریـم خونـهٔخودمون و نمازمون رو با هم بخونـیـم. یـک نماز دو نفرهٔ عاشقانـه.
💠ایـن هم درحالی بود که مرتب خونوادههامون بهشون زنگ میزدن که چرا نمیآیین؟ مهمونها منتظرن.... مـن هم گفتم: قبول! فقط جواب اونها با شمـا. گفتن: مشکلی نیست، موبایلم را برای یه ساعت میذارم رو بـیصدا تا متوجه نشیم...
💠با هم به خونهٔ پر از مهر و محبتمون رفتیـم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشون یه زیارت عاشورای دلچسب دو نفره خوندیم.
💠بنای زندگیمون رو با معنویت بنا ڪردیم و به عقیـدهٔ من اون بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خونده بودم و من اون شب بیشتر به عمق اخلاص و معنویت همسرم پی بردم.
💠سفارششون هم به من همین بود که هیچ موقع خوندن زیارتعاشورا رو فراموش نکن؛ ڪه من هر چه دارم از برکات همینه. حتی از سوریـه هم که تماس میگرفتن مرتب این موضوع رو یادآوریمیکردن.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_علی_شاهسنایی🌷
#سالروز_شهادت
خاطراتی از زبان پرستار زمان جنگ
زن به عنوان امدادگر و پرستار در دوران هشت ساله دفاع مقدس، در ادامه ایفای نقش مهم و کارساز پشت جبهه، کارنامه ای مثبت و درخشان از خود برجای گذاشته و در این راه، شهیدانی را نیز تقدیم انقلاب کرده است.
در همین راستا، درگفتگویی که با یکی از پرستاران زمان جنگ داشتیم او انتظار داشت رویدادهای جنگ را که نشان از جوانمردی، ایثارگری و از خودگذشتگی جوانان آن زمان است همیشه در دل جوانان امروزی زنده بماند.
وی که در حال حاضر ۲۸ سال سابقه در شرکت ملی پخش فرآورده های نفتی دارد خاطرات آن زمان را که در باره فعالیت زنان امدادگر در بیمارستان های صحرایی و درمان مجروحان بود چنین بیان می کند :
اوایل جنگ بود که وزارت بهداری و بهداشت، ستادی تشکیل داد به نام "رسیدگی به مصدومین و مجروحین جنگ" من تازه مدرک دیپلم ریاضی را اخذ کرده بودم به همراه خواهرم پس از گذراندن دوره های آموزشی به جبهه اعزام شدیم و تا آخرین عملیات که مرصاد بود در بیمارستان های صحرایی پشت جبهه حضور داشتیم.
وی با لبخندی، نگاهی به دست نوشته هایش انداخت و گفت : خاطرات زیادی هست که وقتی آنها را مرور می کنم فکر نمی کنم که اتفاقات جنگ فقط تلخی به همراه داشته بلکه با توجه به اشتیاقی که در رزمندگان و داوطلبان بود خاطرات شیرین نیز در آنجا اتفاق می افتاد.
تکلیف منو روشن کنید
یادم می آید یک مجروحی داشتیم که از ناحیه شکم آسیب دیده بود، بنده خدا را تازه عمل کرده بودند و برای جلوگیری از عفونت از طریق آنژیوکت به وی هر شش ساعت آنتی بیوتیک تزریق می کردیم یک روز اول صبح یکبار برای تزریق دارو رفتم دارو را داخل آنژیوکت تزریق کردم کمی درد داشت یک مسکن هم بهش دادم و دیدم پایه سرم پایین است آن را بالا کشیدم و رفتم دو ساعت بعد اومدم بهش سر زدم، یه نگاه به سرمش کردم دیدم سرم به سختی پمپ می شود و باز سرم را در قسمت بالای پایه سرم آویزان کردم. خلاصه آن روز تا پایان شیفت بیش از ۱۲ بار سرم را به بالاترین قسمت پایه نصب کردم دفعه آخر که مراجعه کردم خواستم جابه جا کنم که برادر مجروح بی حوصله و یک کم عصبانی به من نگاه کرد وگفت : خواهر تورا به خدا این پایه سرم را طوری تنظیم کنید که همکارتان که قدشان کوتاه است نیز بتوانند کارشان را انجام دهند و دچار مشکل نشوند ، از صبح تا حالا شما میآیید و سرم را بالا نصب می کنید و آن بنده خدا با زحمت زیاد پایه سرم را پایین می آورد تکلیف منو روشن کنید.
ماجرای انار و معراج
او ماجرا را این چنین تعریف کرد؛ اون موقع ها تو جبهه سهمیه میوه داشتیم، یادش به خیر یه دوستی داشتیم که هر وقت میوه انار بهمان می دادند نگه می داشت، وقتی از او علتش را پرسیدیم می گفت : هر کس انار را در شب جمعه بخورد به معراج می رود. بنا به سن و سال اون موقع که من ۱۸ سال داشتم و شیطنت هایی که در وجودم بود انارهای دپو شده را به همراه دوستان دیگر می خوردیم ، شب جمعه که می شد می دیدیم دوستمون به دنبال انارهایی که یک گوشه نگه داشته می گشت. وقتی از ما سوال می کرد که آیا انارهای مرا ندیدید ما بهش می گفتیم جات خالی ما خوردیم و جات رفیتم معراج.
اسیر جنگی
یک روز یک اسیر جنگی را که در پشت جبهه عمل قلب باز انجام داده بود به بیمارستان صحرایی اعزام کردند. گویا بنده خدا قبل از اعزام به این بیمارستان، از بس از درد به خود پیچیده بود، امکان اینکه بخیه هایش باز شود هم بود. پزشکان تشخیص داده بودند که دست و پاهایش را به تخت ببندند و با مسکن آرامش کنند. اسیر عراقی وقتی در بیمارستان به هوش آمد فکر کرده بود چون اسیر است او را به تخت بستند. ابتدا شروع کرد با زبان عربی درخواست آب کردن و بعد از آن با قسم دادن به ائمه اطهار از ما خواست که دست و پایش را باز کنیم در اون ساعت متاسفانه کسی نبود که صحبت های او را ترجمه کند او نیز مدام هر کدام از پرستارها را که می دید التماس می کرد نمی دانستیم چه جوری به این بنده خدا بگوییم که بستن دست و پایت دلیل پزشکی دارد. یادم می آید سالن پر از مجروح بود و خواهرم که با هم به جبهه اعزام شده بودیم در حال پانسمان کردن زخم مجروحان بود با دیدن اسیر عراقی و التماس وی با حالتی خیلی جدی گفت : "والله اخوی عربی بیل میرم" که همه مجروحین و پرسنل با صدای بلند خندیدند.
وی در پایان گفتگو که دوست داشت نامی از او برده نشود به زندگی زنان امدادگر و پرستار که در نزدیکی های خطوط مقدم جبهه و در بیمارستان های صحرایی، همپای رزمندگان به مداوای مجروحان دفاع مقدس می پرداختند اشاره کرد و گفت : پزشکان نیز در کنار امدادگران و پرستاران زحمات زیادی کشیدند، پزشکان زیادی از ارامنه نیز بودند و شبانه روز در خدمت مجروحین بودند.
او در حالی که به افق پیش رو نگاه می کرد گفت : بچه های رزمنده کم توقع بودند اما دریا دل، از مردم می خواهم همانند آنان باشند و مانند آنان رفتار کنند و به قول یکی از رزمنده ها، اینگونه نب
زنان نیز با الگو قرار دادن این بانوی بزرگوار در هشت سال دفاع مقدس همگام با همسر و فرزندان خود به یاری انقلاب و اسلام شتافتند.
پرستاران فرشته های سفید پوشی که در همه حال به مدد بیماران می شتابند در هشت سال دفاع مقدس با امداد گری و مداوی مجروحین به کمک رزمندگان اسلام آمدند و با مداوای به موقع باعث شدند هزینه هایی که برای دولت ممکن بود بعد ها سنگین تر شود جلوگیری کردند.
در واقع می توان گفت الگوی این پرستاران بانوی بزرگی است که با وجود اسارت به یاری دردمندان و مجروحان می شتافت.
رقیه امانی، پرستار مناطق عملیاتی ایلام در دفاع مقدس
۳۱ شهریور ۵۹ همزمان با شروع جنگ تحمیلی، یک گروه ۲۲ نفره از بندرعباس با آمبولانس و تجهیزات بیمارستانی عازم مرز ایلام شدیم و در پایگاه سپاه کرمانشاه اسکان پیدا کردیم قرار بود ما به مناطق مهران، دهلران، گیلان غرب، صالح آباد و قصر شیرین فرستاده شویم به محض رسیدن، خبر رسید قصر شیرین در حال سقوط و خانم ها به دلیل اضطراب ناشی از سقوط شهر دچار زایمان های زود رس و سقط جنین شدند و نیاز به پزشک و ماما دارند به همین دلیل دکتر صادقی و ناهید خانم ماما به قصر شیرین اعزام شدند و ما به مدت دو روز در همان مقر منتظر بازگشت آنان بودیم بعد از دو روز قصرشیرین سقوط کرد و اعلام شد که خرمشهر نیز در حال سقوط است دوباره دکتر صادقی و ناهید خانم ماما به خرمشهر اعزام شدند ما پرستاران درخواست پزشک از اصفهان کردیم؛ آن زمان بیمارستانی در آن منطقه نبود و هیچ ستادی برای کمک به مردم به وجود نیامده بود؛ مردم سردرگم و هراسان بودند ما درآنجا خانه فرهنگ را به تبدیل به بیمارستان کردیم و در ایلام مشغول به پرستاری از مجروحانی اعزام شده در جبهه ها شدیم.
یکی از روز هایی که در بیمارستان مشغول کار بودیم و از مجروحین پرستاری می کردیم یک افسر مجروح آوردند که به بیماری تیفوس مبتلا شده بود و برای ما تعریف کرد؛ بنی صدر به ما مهمات نمی داد و دستور داده بود که سنگر ها را خالی کنیم تا شهر به دست عراقی ها بیفتد آنگاه شهر را بمباران خواهیم کرد در واقع بنی صدر با نظریه اشتباه و منافقانه، دادن زمین و گرفتن زمان قصد کمک به عراق در گرفتن خاک ایران را داشت.
یک خاطره از لحظات ایثار گرانه پرستاران رزمنده
یک شب زمانی که در حال استراحت بودیم صدای همهمه زیاد در فضای حیاط بیمارستان ما را به آنجا کشاند و یک گروه ۷۰ نفری از زن، کودک و سالخورده به آنجا پناه آوردند و برای ما تعریف کردند که عراق آنان را به اسارت گرفته است و چند روز بدون آب و غذا و پوشاک گرم در مکانی نگه داشته و چون از پس نیازهای ما برنمی آمدند ما را بین توپ خانه ایران و عراق رها کردند و ما برای حفظ جان خود به کوه ها زدیم و در این مسیر کسانی جا ماندند و ما با هر سختی خودمان را به آنجا رساندیم؛ آن شب ما از این افراد نگهداری کرده و برایشان آب و غذا فراهم کردیم و با کمک مالی پرستاران برایشان لباس گرم تهیه کردیم و آنان را به استانداری معرفی کردیم تا برای آنان محل اسکانی فراهم کنند.
از این گروه ۲۲ نفره ۲ نفر مجروح شدند و دکتر صادقی به مقام شهادت نائل آمد و ناهید خانم ماما اعزام شده هم مدتی در اسارت عراقی ها بود و بعد از چند سال به وطن بازگشت .
تلنگر
ازشهیدهمت به ملت ایران:
" مبادا ضعف برخے مسئولین شما را ضعیف ڪند...
مبادا دنیازدگے برخے مدیران شما را از هوادارے انقلاب دور ڪند...
ما رزمندگان تا آخرین نفس پاے انقلاب هستیم شما چطور؟! "
صدایش!
هنوز هـم بلند است..
ولـی گوشهـایِ مــا چطور... ؟؟!
#انتخابات
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید
برای شهادت و برای رفتن تلاش نکنید
برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید :
خداوندا نه برای بهشت و نه برای شهادت ،
اگر تو ما را در جهنمت بیندازی
فـقط از مـا راضی باشی
برای مـا کافـی است .
#شهید_علی_چیت_سازیان
زیباست گلستان خدا
رنگ به رنگ است
لبخند بزن، خنده دوای
دل تنگ است
#صبح است بزن بوسه تو
بر ساحت خورشید
ترڪیب گل و شادی و
لبخند قشنگ است...
سلام مهربانان
صبح سه شنبه تون بخیر
#قاب_ماندگار
جای خالیش همیشه وسط فال من است
خاطراتش همه جا سخت به دنبال من است...
پ.ن: یکی از راههای شناسایی پیکر مطهر شهدا از اجساد عراقی وسایل و لوازمی است که همراه پیکر مطهر شهدا یا اجساد عراقی کشف می شود..
ازهمان دوران نوجوانی از نظر اعتقادی و مذهبی مورد تحسین همگان بود.
یک بار که به مرخصی آمده بود توصیه می کرد دو مسئله را فراموش نکنید، امام و جنگ. این دو مسئله را مدنظر داشته باشید. اوقات فراغت خود را به مطالعه کتب دینی ورسیدگی به خانواده می پرداخت.
به روایت: خانواده شهید بزرگوار
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید
سفارش میکنم شما را که از رهبری_امام و اسلام به هیچ وجه دوری نکنید که ضرری بس بزرگ است و قابل جبران نیست.تقاضا دارم که دنبال مال و منال دنیوی را نگیرید که باعث هلاکت انسان است.
شهید_فخرالدین_مهدیان
سالروز_شهادت
نام_پدر : فرج الله
تاریخ_تولد : 1343/06/21
تاریخ_شهادت : 1365/10/03
محل_شهادت : شلمچه
مسئولیت : تدارکات گردان
مزار_مطهر: گلزار شهدای پیمبور کلاردشت
شڪر خدا ...
ڪہ زیر لوای شہ ڪرببـلا
ما را غلامِ حضرت زینب نوشتہاند ...
#جمع_رزمندگان
#گردان_حضرت_زینب
#لشڪر۱۰_سیدالشهداء
خیلی گریه کرده بود. پرسیدم اتفاقی افتاده؟
گفت: فکر کنم امام از ما راضی نيستند که قطعنامه را قبول کردهاند. اگر ما توانسته بوديم دل امام را شاد کنيم، امام ناراحت نمیشدند. من برای ناراحتی امام گريه میکنم.
آن شب آنقدر اشک ريخت تا خواب رفت.
#سردار_شهید_مجید_زینلی
راه ما راه حسین و
مقصد مـا ڪربلاست ؛
افتخار و اعتبارِ مکتب ما "زینب" ست
#عموحسن_جبههها
#شهید_حسن_امیری_فر
#ولادت_حضرتزینب_س_مبارڪ
💠