📷 این دوصف رابا هم ببینید ومقایسه کنید!
🔺صف سمت راست؛مردم کره جنوبی درسال1998 میلادی هستند
نزدیک به3.5میلیون نفر–معادل یکچهارم جمعیت کره جنوبی-داوطلبانه درکمپینی شرکت کردندوبه کمک کشورشان آمدند.مردم روی لباسهای خودشعار«بیایید با جمعآوری طلابر بحران واحد پول خارجی غلبه کنیم» رانوشتند.درآن زمان هرفردبه طور متوسط65گرم طلابرای نجات اقتصاد کره اهدا کرد.
🔺صف چپ...ببینید
#ایران_نمیبازه
#استین_بالا
ساعتی قبل یک جانباز ویلچری 70 درصد در آسایشگاه جانبازان شهید بهشتی واقع در منطقه 8 تهران مورد ضرب و شتم یکی از پرسنل اداری آسایشگاه قرار گرفت!
به گزارش خبرنگار اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ ساعتی قبل یک جانباز ویلچری 70 درصد در آسایشگاه جانبازان شهید بهشتی واقع در منطقه 8 تهران مورد ضرب و شتم یکی از پرسنل اداری آسایشگاه قرار گرفت!
بنابراین گزارش، جانباز «مرتضی الیاسی» که جانباز ویلچری 70 درصد است در اینباره اظهار داشت: امروز برای پیگیری حقوق پرسنل همیارم به بخش اداری آسایشگاه شهید بهشتی مراجعه کردم و آقای «د-ش»که پرسنل اداری آسایشگاه جانبازان است بجای پاسخ گویی به بنده به طرز وحشتناکی حمله ور شده و هر چیزی که روی میزش بود از قبیل ، کیبورد، موس، پانچ و ... را روی سر و بدن من پرت کرد و من که هم ویلچری هستم و هم هفته گذشته دچار شکستگی پا شده بودم هیچ امکان دفاعی از خودم نداشتم.
این جانباز ادامه داد: وی من را روی زمین پرت کرد و هر میزان که میلش بود من را کتک زد. جانباز الیاسی با ابراز ناراحتی اذعان داشت: آیا این شأن رفتار با یک جانباز است؟! وی از رسانه ها خواست تا با ورود به این موضوع اجازه ندهند با جانبازان اینگونه رفتار شود.
جانباز الیاسی ادامه داد: بنده با پلیس تماس گرفتم و شکایت هم کردم و هم اکنون به بیمارستان منتقل شده ام.
حراست فیزیکی آسایشگاه جانبازان شهید بهشتی در گفت و گو با شهدای ایران وجود درگیری و حضور پلیس را در آسایشگاه شهید بهشتی تأیید کرد و از توضیح بیشتر امتناع ورزید!
خبرنگار شهدای ایران در اینباره با امیر حسینی ریاست آسایشگاه شهید بهشتی تماس گرفت و وی بعد از خندیدن فراوان به دلیل رسیدن خبر این درگیری به رسانه ها و بیان اینکه طبق قوانین بنیاد شهید مسئولان فقط می توانند از کانال روابط عمومی بنیاد شهید پاسخ بدهند! اذعان کرد: این درگیری در آسایشگاه شهید بهشتی اتفاق افتاده است اما یک سوء تفاهم بوده است و به خیر گذشته است!
امیر حسینی اظهار داشت: آقای افراسیابی حراست بنیاد شهید هم در صحنه حاضر شدند و موضوع خاتمه پیدا کرده است و جانباز به بیمارستان منتقل شده است.
امیر حسینی در پاسخ به خبرنگار در خصوص اینکه چرا باید با جانبازان اینگونه رفتار شود اظهار داشت: موضوع سوء تفاهم بوده و ما به صورت اداری به تخلف کارمند رسیدگی می کنیم!
گفتنی است جانباز الیاسی هم اکنون در بیمارستان بوده و شرایط عمومی اش بهبود یافته است
#بی_حرمتی_به_جانباز
اینجا بخوانید :↙️↙️↙️↙️
http://shohadayeiran.com/fa/news/170655
#سالگرد
#شهادت #شهیدان #پاسدار #شهید_طالب_طاهری
#شهید_محسن_میرجلیلی
#شهید_شاهرخ_طهماسبی
🕊🕊🕊🕊
منافقين پس از آن كه راه خود را از مسير انقلاب و نظام اسلامي جدا كردند، هميشه سعي ميكردند تا به روشهاي گوناگون، خللي در اين راه ايجاد كرده و نظام را با مشكل روبرو سازند. آنان براي اين منظور از ترور و آدمكشي در كوچه و بازار و قتل و كشتار انسانهاي بيگناه، ابايي نداشتند و دستان خود را به خون مردم بيگناه آلوده ساختند. اين كوردلان در اين نوبت براي گرفتن اطلاعات، سه تن از پاسداران كميتههاي انقلاب به نامهاي ميرحبيبي، طاهري و طهماسبي را ربودند و پس از اعمال شكنجههاي وحشتناك و وارد آوردن انواع صدمات جسمي، از اخذ اخبار و اطلاعات از آنها نااميد شدند. آنان وقتي به عزم آهنين حزب اللهيان عليه استكبار جهاني و ايادي مزدور داخليشان پي بردند، بدن نيمه جان آنان را، دست و پا بسته در تاريكي شب در اطراف تهران زنده به گور نمودند و به همگان ثابت كردند كه نه تنها از دين و مكتب و ميهن دوستي بهرهاي ندارند بلكه براي تحقق اهداف پليد خويش، حاضرند وحشيانهترين اعمال را درباره هم نوعان و انسانهاي بيگناه انجام دهند. اين قبيل كارها باعث شد كه مردم قهرمان ايران، مقاومتر از گذشته در برابر شعار دروغين وطنخواهي منافقان ايستادگي كنند و نفرت كوردلان از خدا بيخبر در دلشان افزونتر گردد.
🕊🕊🕊
۱۳۹۷/۵/۲۱
#صلوات #اللهم_عجل_لوليك_الفرج #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
#شهدای_ترور #مرگ_بر_منافق
#منافقین_کوردل #جای_شهید_و_جلاد_عوض_نشود
❤بسم رب الشهداوالصدیقین❤
تقدیم به ساحت تمام مادران پاکدامن 😍
پس از تولد دومین فرزندشان به یک منزل استیجاری در تهران رفتند؛ وی با خیاطی و لحافدوزی در امرار معاش زندگی به همسرش کمک میکرد و با شروع جنگ تحمیلی به مساجد لولاگر، حجت، صادقیه و ... میرفت و کمکهای مردمی را برای جبهههای جنگ جمعآوری میکرد؛ در همین سالها بود که فرزند سوم آنها متولد شد.
شهید «زهرا کردی» به خانواده خود هم سفارش میکرد که هرچه در توان دارند به جبهه کمک کنند.
این شهیده بزرگوار در تشییع جنازه شهدا شرکت میکرد؛ در سال 61 روز چهارشنبه، دوم اردیبهشت هنگامی که از تشییع جنازه شهیدان گمنام مسجد لولاگر همراه با صاحبخانه و دوستان خود برمیگشت، افسوس زیادی میخورد و میگفت که من به حال شهدا غبطه میخورم؛ کاش من هم به جای آنها بودم.
دوستانش نقل میکنند که ما او را سرزنش کردیم و گفتیم با این کودکان کوچک چطور دلت میآید این حرف را بزنی که وی در جواب گفت: خدای آنها بزرگ است.
چند روز بعد در سال 61 روز دوم اردیبهشت، شنبه صبح زود بود که برای خرید از منزل خارج شد و همسرش تازه از شیفت شبکاری آمده و خواب بود، شهید فرزند 10 ماهه خود را در آغوش گرفت و به همسایهاش گفت: لیلا خانم من وحید را با خود میبرم، اگر دیر کردم به دنبالم بیایید.
شهید در راه، شاهد آن بود که گروهی از منافقین قصد ترور حجتالاسلام کافی، امام جماعت مسجد امام علی (ع) که در شب گذشته در مسجد امام علی (ع) در مورد انقلاب سخنرانی کرده بود را دارند.
در اینجا بود که با بانگ «الله اکبر» و سر و صدا کردن و «منافق منافق» گفتن، آنها را رسوا کرد و همین مسئله موجب شد که منافقین به سمت او شلیک کرده و او را به شهادت برسانند و حجتالاسلام کافی زخمی شد.
همسایهاش نقل میکند که طبق سفارش شهید وقتی دیدیم دیر کرد، با یکی از فرزندانش به دنبالش رفتیم و در بین راه با تجمع مردم روبهرو شدیم، فرزندش گفت: لیلا خانم این چادر مادرم است، من ابتدا به حرفش گوش نکردم، اما وقتی جلو رفتم دیدم درست است و زهرا در راه انقلاب و دفاع از روحانیون انقلابی در خون خود غلطیده است.
همراه مأموران به منزلش رفتیم و مسئله را به همسرش گفتیم؛ پس از باخبر کردن اقوام او در شهرستان، پیکر پاکش را در بهشت زهرای تهران دفن کردیم.
خواهر شهید نقل میکند که هنگام تشییع جنازه، فرزندانش بسیار بیتابی میکردند و التماس میکردند که بگذارید یک بار دیگر مادرمان را ببینیم؛ وقتی بچهها را بر سر قبر مادر بردیم تا آخرین بار او را ببینند، مادر چشمانش را باز کرد و برای آخرین بار به کودکانش لبخند زد.
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷
سالن پر بود از تابوتهای پیچیده در پرچم سهرنگ جمهوری اسلامی. میان آنها میگشتم بلکه آشنایان را پیدا کنم. رفتم به آنسمت که شهدای استان خوزستان را چیده بودند. رفتم تا ببینم از “علی کریمزاده” خبری هست یا نه.
ناگهان چشمم افتاد به اسمی آشنا که اصلا در فکرش نبودم. شهید “عبدالکریم دزفولی” ، اندیمشک. جاخوردم. نام پدرش را که از بچههای معراج پرسیدم، درست بود. برادرِ رحمان بود که در عملیات رمضان، تابستان سال ۶۱ در شلمچه مفقودالاثر شده بود.
اصرار لازم نبود. تا از بچههای معراج درخواست کردم، اجازه دادند تابوت را بازکنم. تابوت را که بالای همه بود، آوردیم پایین. هیچ احساس خاصی نداشتم، ولی در درونم کسی میگفت اتفاق جالبی خواهد افتاد.
درِ تابوت باز شد. خودم بندهای کفن را بازکردم، مات ماندم. سری در بدن نبود ولی صحنهای دیدم که جای تعجب داشت. هر دو پای شهید از زانو به پایین داخل جوراب کلفت و ساق بلندی مانده بودند. پای چپ داخل جوراب اسکلت شده بود. پای راست را که برداشتم، یکی از بچهها گفت: – احتمالا گلولای منطقه داخل جورابش رفته که اینطور سنگین شده … سنگینتر از پای استخوانی بود. از پای چپ هم سنگینتر.
جوراب را که از زانو پایین کشیدم، متوجه شدم پا سالم است. همه به دورم جمع شدند. جوراب آبی رنگ را که کاملا به پا چسبیده بود، بهکمک قیچی پاره کردیم. پا از زیر زانو بهپایین سالم مانده بود. پوست و موها بود ولی کمی خشک شده بودند. پاشنهی پا، همچنان محکم بود. انگشتها و ناخنها کاملا سالم بودند.
از همه جالبتر، این بود محلی که انگشت کوچک پای راست قرار داشت، جوراب کمی پاره شده بود و بهواسطهی همین سوراخ، انگشت کوچک اسکلت شده بود ولی بقیهی انگشتها هیچ آسیبی ندیده بودند.
همه متعجب بودند که چه شده. پس از چهارده سال، از تمام بدن عبدالکریم، تعدادی استخوان با دوپا بازآمدند که از آن میان پای راست کاملا سالم مانده بود.
همان قدمی که آن را “بسمالله” گویان در مسیر حق جلو گذاشته بود.