✍ﻭﺻـــﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ:
شـاید تا مدتےبه طـور "زبانی" در بین دوسـتان و آشنـایان طـلب #شهادت مےکردم ولے وقتے ڪه در تنهایے به شــهادت #فکر مےکردم در زوایای قلبم #مهرپسـرم "حسین " که به عشـق حسـین این نام را انتخاب کرده ام، مانعے شـده بود بین مـن و شـهادت ولے با شـنیدن
خبر کشته شـدن هزاران زن و مرد و مخصـوصـا کودک بے گـناه، خدا را شکر کردم که توانستم در این لحظه دل از مهر فرزندم گسسته و به انتظار شهادت نشسته ام و دیگر فاصله و مانعی بین من و معشوقم نیست.
.....پسرم نام تو را حسین گذاشتم که حسـین وار زندگـی کنی و هر لحـظه از زندگـیت به یاد داشـته باش ڪه هر ماهے محـرم است، هر روزے #عاشـوراست و هر زمینے #کربلاست و این مسـئول شیعه بودن به گردن توست ڪه در راه عقیده خود جهاد کنی و هیچـگاه زیر بار زور نروی و همیشـه در مقـابل باطـل از حق دفاع کنـی هر چنــد که به ضــرر تو باشد. حســین جان نام فرزندت را مهدی بگذار و سعی کن همچنان که خودت حسین وار زندگی می کنی فرزندت را آماده رزم در رکاب #حضرت_مــهدی ( عج) سازی.
🌷🌷🌷
#شهیدﻛﻤﺎﻝ_ذوالانوار
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺷﻬﺎﺩﺕ : ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
🌷🌹🌷🌹
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
..,...........
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ #خلیلِ_کربلای_پنج را می شناسید؟
#سرداردلها، حاج قاسم عزیز، او را این گونه توصیف می کند؛
«خلیل را می توانستم در گودال های آتش، خوب به تماشا بنشینم. او در استان فارس و حتی در جهرم قابل شناسایی نیست، فقط در گودال آتش قابل شناسایی بود. به خدا دینداری خلیل و علاقه او به امام آنجا خوب ظهور می کرد و این روزهای آخر من فکر می کردم به واسطه ی دعاهایش خداوند او را پذیرفت.»
شهید سید مرتضی #آوینی که در عملیات کربلای پنج کنار خلیل بود، می گوید:
آتش انبوه دشمن بر خلیل گلستان شده است و جز او بر هر که از ملت ابراهیم خلیل تبعیت کند. آيا تو در آن معرکه ای که سفیر گلوله ها و تیر مستقیم تانک ها نفس میبرند، کسی را از خلیل مطهرنیا آرامتر دیده ای؟ من ندیده ام. نه، رمز شجاعتش در آن کلاه بافتنی نیست، در سینه ی اوست که وسعت یقین، آن را تا بینهایت گسترده است.
🔻۳۰ دیماه ۱۴۶۵
▫️سالروز شهادت سردار شهید خلیل مطهرنیا، مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی (عج) گرامی باد.
#عملیات_کربلای_پنج
#ﺷﻬﻴﺪﺧﻠﻴﻞ_ﻣﻂﻬﺮﻧﻴﺎ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
#ﺳﺮﺩاﺭﮔﻤﻨﺎﻡ
🍃🌹🍃🌹🍃
#ﺧﺎﻃــﺮاﺕاﻧﻘﻼﺑــﻲﺷﻬــﺪا🌹
🌷 ما در محلــه شیشــه گری شیراز بودیم.
زمســتان ۵۷، سر شب که می شد, عباس می زد به خیابون و همراه دوستــاش شروع می کــرد به فریاد الله اکبر.
تا مامورها می رسیدن, می پریدن توی ساختمون هـلال احمــر و مامورها دست از پا درازتر بر می گشــتن!
چند روز بعـد چند تانـک و سرباز توی خیابون ما مســتقر کردند که جلو فریاد الله اکبر را بگــیرن.
شـب که می شد می دیدم عباس یه فلاڪس چاےو چند تا اســتکان بر مـے داره می ره تو خیابون...
گفتم چایے براے کی؟
گفت واســه سربازهای تو خیابون!
گفتم برای این بی دین و ایمون ها که رو مـردم اسلحـه می کشن!😳
گفت :مـفت ڪه نمی دم؟
گفــتم؛ نکنه پول مے گیری؟
گفت:پول نه, اما قیمــت هر استکان چای, یک #مرگ بر شــاهه!😳😄
خندید و گفت همه سرباز ها هم پول چای رو میــدن!😄
#شهید_غلام_عباس_کریمپور
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌿🌺🍃🌷🍃🌺🌿
#ﻛﺎﺭ_ﺑﺮاﻱ_ﺧﺪا
میدونستم داره از گفتن موضوعی خودداری میکنه.😳
چند روزی تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم...😴
یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمام رد شد..🙄
وسوسه شدم و سایه رو تعقیب کردم ببینم چکار میکنه؟🤫
دنبالش رفتم ....
دیدم مشغول نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند 😱
خجالت کشیدم و دویدم سمتش از ش خواستم ادامه کار رو به من بسپاره.😲
گفتم:
شما فرماندهی این کارا وظیفه ماست که نیروی شما هستیم.
جواب داد:کاری که واسه رضای خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده !
من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.
از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم و گفتم به خدا قسم خیلی بزرگواری…
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺠﺖ_ﺑﺎﻗﺮﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🍃🌹🍃🌹
🌺 شهيدی که دور مادرش میچرخید و میگفت: حلالم کن...
توی آشپزخونه غرقِ حال و هوایِ خودم، مشغول کار بودم که محمد رضا با صدای بلند گفت:
مادر! ... نگاهکردم و دیدم دم درِ ورودی ایستاده، اومد توی آشپزخونه و شروعکرد به چرخیدن دورِمن وگفت:
مادر حلالم کن ... مادر حلالم کن...
گفتم: آخه چکار کردی که حلالت کنم؟گفت: وقتی اومدم، صداتون کردم اما متوجه نشدین. بعد با صدای بلند صداتون کردم، حلالمکنید اگه صدایم رو براتون بلندکردم.
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید محمدرضا عقیقی
📚منبع: کتاب همسفر تا بهشت۱ ، صفحه ۹۴
#شهیدعقیقی
#احترام_به_مادر
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🍃🌹🍃🌹
#رسم_خوبان
‼️ابوذر پرچمی منقش به اسم حضرت عباس بر سر در خانه نصب میکند و میگوید « هر کسی برای دفاع از حرم زینب رود باید مثل حضرت عباس شهید شود.
‼️ابوذر در کارهای خانه با من همکاری میکرد. یک شب تب داشتم تا صبح نشست. من میگفتم حالم خوبه اما ابوذر میگفت من راحتم تو بخواب».
‼️نماز اول وقتش هیچوقت به تاخیر نمیافتاد، صدقه میداد، به نیازمندان کمک میکرد، به هیچ کس بیاحترامی نمیکرد و همین خوبیهایش مرا مطمئن میکرد که ابوذر در این دنیا ماندنی نیست. وقتی برای آخرین ماموریت بار سفر میبست من تا صبح کنارش نشسته بودم و کمکش میکردم».
‼️همان شب به ابوذر گفتم خیلی مواظب خودت باش. من و محدثه اینجا منتظرت هستیم. گفت چشم حاج خانوم ولی یک خواهش دارم اگه به سلامت برگشتم که هیچ، اما اگر شهید شدم محدثه را به تو وتو را به خدا میسپارم».
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_ابوذر_داوودی🌷
#سالروز_شهادت
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
یک روز همراه دخترم
به اﻣﺎﻣﺰاﺩﻩ سید محمد (گلزار ﺷﻬﺪا) رفتیم ...
شادی رو به من گفت :
مامان نگاه ، عکس بابا !!!
هرچه نگاه کردم چیزی ندیدم
وقتی برگشتم علی زنگ زد ؛
و جریان را برایش تعریف کردم
علـی خنـدید و گفت :
واقعا دخترم دیده درست داره میگه ،
من جـام تـوی گلــزار شهـداست ...
ده روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
✍ راوی : همسر شهید
▫️ولادت : ۶٤/۰۱/۰۱ کازرون
▫️شهادت : ۹٤/۱۱/۱۶ سوریه
▫️عملیات آزادسازی نبل و الزهرا
#پاسدار_مدافـع_حــرم
#شهید_سرگرد_علی_جوکار
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
☘🌺🌹☘🌺
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
🌺 کاش مانند این شهید مهربان باشیم...
از همان کودکی لباسهای اضافی رو برمیداشت و به عشایر میداد. میگفت: مادر! شما که بیش از دو تا چادر نیاز نداری. یکی برای داخلِ خانه ، یکی هم برای بیرون؛ مابقیاش رو ببخش ... نیمی از هفتـه درس میخـوانـد ، نیمی رو کار میکـرد، درآمدش رو هم صرفِ کارهای خیر و خـداپسند میکرد...
.
🌹خاطرهای از زندگی سردار شهید محسن خسروی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌹🍃🌹🍃🌹
🌾یاد شهدای انقلاب🌾
🌷کشتی گیر قهاری بود و چند مدال رنگارنگ استانی داشت. فینال مسابقات کشتی بود. قبل از آغاز کشتی حریف در گوشش چیزی زمزمه کرد. با اینکه خیلی از حریفش قدر تر بود، در نهایت بازی را واگذار کرد و دوم شد.
وقتی جریان را پرسیدیم گفت: حریفم گفت: دستم درد می کند، آبرویم را بخر!
🌷روز موعود بود, ۲۲ بهمن ۵۷. با یکی از دوستانش قرار گذاشته بودند برای کمک به یکی از شهرستان ها بروند. ساکش را بست. در بین راه سیل جمعیت تظاهر کننده ها را که دید, ساکش را در یکی از مغازه ها گذاشت و به خیل تظاهر کننده ها پیوست. میدان شهرداری بود که یک گلوله به کتفش خورد.
او را سوار آمبولانس کردند تا به بیمارستان برسانند. آمبولانس که حرکت کرد، چشمش به مجروحی افتاد که در خیابان کنار آتش افتاده.
با خواهش آمبولانس را نگه داشت و آن مجروح را جای خودش سوار کرد و دوباره همراه با جمعیت شد که در هیمن هنگام مزدوران رژیم سر و سینه اش را به گلوله بستند...
🌹🍃🌹🍃
#شهید محمدرضا شهرستانی
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۵۷/۱۱/۲۲-شیراز
🌷🌷🌷