#خاطرات_شهید
●هر موقع كه او به جبهه میرفت، دختر كوچكم گريه میكرد. آخرين مرتبه كه به جبهه رفت وخداحافظى كرد. صورت دخترش را بوسيد.
●هنوز فرصت بود كمى بنشيند كه دخترم به او گفت: بابا برو دشمنامونو بکش . محمدرضااشك در چشمانش حلقه زد. به من گفت: اين بچّه احساس مسئوليّت میكند و تو ناراحتى؟
به اوگفتم: من ناراحت نيستم، چون تازه مرخصی آمدى و هيچ وقت در منزل نيستى. حالا کمی بمون پیش ما. ان شاءاللّه جنگ به سلامتى تمام میشود.
●وقتى ازدر خارج شد، مادرم پشت سر او آب ريخت. با يك حالت خاصى برگشت ونگاه كرد كه من در همان حال به زمين نشستم و گفتم: رضا!صورتت را برگردان ، گفت: چرا؟ گفتم: ديگر بر نمیگردى برگرد یه باردیگه ببینمت. گفت: بادمجان بم آفت ندارد. رفت و دیگه برنگشت.
هروقت ازش میپرسیدن : چرا جلوى دوربين نمیآيى؟ میگفت: اين با اخلاص انسان منافات دارد. من به جبهه میروم برای رضاى خدا.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ گردان حضرتمعصومه لشگر ۱۰علیابنابیطالب
#سردارشهید_محمدرضا_اسحاقزاده
●ولادت : ۱۳۴۳/۴/۱ تربتحیدریه ، خراسانرضوی
●شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۳ فاو ، عملیات والفجر۸
#خاطرات_شهید
●بیهوا گفتم: ناصر، بهم قول میدی رفتی بهشت شفاعت من را هم بکنی؟ یک لحظه سکوت کرد. چشم از چشمم بر نمیداشت. گفت: اونی که باید شفاعت بکنه تویی نه من. ته ماجرا اینه که من میرم یه تیر میخورم و خلاص. بعدش بهم میگن شهید ولی تو باید حالا حالاها بمونی بدون من بالا سر سمیه ، تو مسولیت یکی دیگه دستته اکرم. بزرگ کردن سمیه رو دست کم گرفتی.
●آن قدر جدی این جملههای آخر را گفت که باورم شد تر و خشک کردن سمیه از جبهه رفتن او هم مهمتر است. داشتم به حرفاهاش فکر میکردم که چهار زانو نشست روبهروم. دستهام رو گرفت و سرش رو انداخت پایین. «جون ناصر، اگه نیومدم، دنبال جنازهام نگرد.»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎جانشین فرماندهٔ گردان حمزه لشگر ۲۷محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_ناصر_کاملی🌷
#سالروز_شهادت
●ولادت : ۱۳۳۲/۱۰/۲ شهرری ، تهران
●شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۴ طلائیه ، عملیات خیبر
♥️
🌷مهندس باشی و شهید شوی
معلوم است،
راهی به آسمان هم خواهی ساخت🕊 ...
❤️❤️❤️
#روز_مهندس
#شهید_مهدی_باکری
🕊🌷
🌷🕊🌷🕊🌷
#شهید_جاوید_الاثر
#محمد_امین_کریمیان
من از این دنیا
با همه زیباییهایش میروم
و همه آرزوهایم را رها میکنم اما
...🌹🕊به ولایت وحقانیت علی ابنابیطالب(ع)و خداوندی خدا ؛
#یقهتان_را_میگیرم.
اگر #امام_خامنهای را تنها بگذارید
خواهش #آخر_من این است که
سلام مرا به #امام_خامنهای برسانید
و بگویید اگر #دوباره_زنده شوم
از #تکهتکه شدن در
راه تو ابایی ندارم .
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
🕊💌
وقلبڪ
فیقلبـییاشهید...♥️
قشنگہنہ؟
قلبیہشهیدتوقلبتباشہ...
باهاشیڪیشی
اونقدررفیق
واونقدرعاشق
واونقدرشبیہ... :))🌱
#شهیدانه
#شهیدجهادمغنیه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
داستان نان و ماست❗️
هرسه تاشان فرمان ده لشکر بودند ؛
مهدی باکری ، مهدی زین الدین و اسدی.
می خواستیم #نماز_جماعت بخوانیم .
همه اصرار می کردند یکی از این سه تا جلو بایستند،
خودشان از زیرش در می رفتند. این به آن حواله می کرد، آن یکی به این .
بالاخره زور دو تا مهدی ها بیش تر شد، اسدی را فرستادند جلو.
بعد از نماز شام خوردیم .
غذا را خودشان سه تایی برای بچه ها می آوردند .
نان و ماست❗️
#شهید_مهدی_زین_الدین
#شهید_مهدی_باکری
╭━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╮
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@kakamartyr3
╰━━⊰•❀🍃🌹🍃❀•⊱━━╯