eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
80.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
عجب عتیقه‌هایی هستند امدادگرا ... بار اولم بود که مجروح می‌ شدم و زیاد بی‌ تابی می‌کردم ... یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی و حالت خنده گفت : چیه، چه‌ خبره؟ تو که چیزیت نشده بابا...! تو الان باید به بچه‌های دیگه هم روحیه بدی؛ آن وقت داری گریه می‌کنی؟! تو فقط یک پایت قطع شده ، ببین بغل دستی تو سر نداره هیچی هم نمی‌گه این را که گفت ، بی‌اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهـید شده بود ): بعد توی همان حال ... که درد مجال نفس‌کشیدن هم نمی‌داد کلی خندیـدم و با صدای آروم گفتم: عجب عتیقه‌هایی هستند این امدادگرا این امدادگر هم جمله من را شنید و گفت: حقته بزارم همین جا بمونی...(:
"جهاد در راه خدا خستگی ندارد" این را لبخند بر لبت می‌گوید..!
شهردار بیا منو بردار ... وقتی نیروها از برنامه‌های خسته‌کننده مثلِ رزم شبانه و مراسم صبحگاهی برمی‌گشتند همه داخل سنگر و یا چادر دنبال «شهردار» و یا «خادم‌الحسین» می‌گشتند و برایِ اینکه نشان دهند تا چه اندازه خسته و بی حس و حال هستند، می‌گفتند: «شهردار بیا منو بردار» کنایه از اینکه از دست رفتم بیا به‌ دادم برسツ
شهردار بیا منو بردار .... وقتی نیروها از برنامه‌های خسته‌کننده مثلِ رزم شبانه و مراسم صبحگاهی برمی‌گشتند همه داخل سنگر و یا چادر دنبال «شهردار» و یا «خادم‌الحسین» می‌گشتند و برایِ اینکه نشان دهند تا چه اندازه خسته و بی حس و حال هستند، میگفتند: «شهردار بیا منو بردار» کنایه از اینکه از دست رفتم بیا به‌ دادم برسツ
☕️ چایخانه ... در هر مڪان و وضعيتی که بوديم چـای را آماده می‌ کرد. به شوخی می‌گفت: هر خطی که چايی در آن درست شود، سقوط نمی‌کند. او پيرمرد خوش‌مشرب و دوست‌داشتنی بود حتی در عمليات والفجر ۸، قند و چایی را در پلاستيکی‌گذاشته و زير کلاهش جاسازی‌کرده بود و آن‌سوی رودخانه که باور نداشتيم ديگر چای بنوشيم، با روشن کردن آتش بساطِ چای را فراهم کرد. هواپيماهای دشمن ما را بمباران کردند و چايخانه حاجی هم مورد اصابت قرار گرفت و زير و رو شد. مدتی بعد حاجی از زير خاک ها بيرون آمد و بی‌ اعتنا به آن‌ چه اتفاق افتاده بود گفت : بچه‌ هـا غم‌ِ تون نباشد ؛ به کوری چشم دشمن چايخانه سرپاست
شوخی با امدادگران ... یک‌ بار کـه با یکی از امـدادگـرهـا ، برانـکاردِ لوله شده‌ای را برای حمل مجروح باز کردیم، چشم‌مان به عبارت حمل بار بیش از ۵۰کیلو ممنوع افتاد.از قضا مجروح نیز خوش هیکل بود. یک نگاه به‌ او و یک نگاه به‌عبارت داخل برانکارد می‌کردیم. نه می‌توانستیم بخندیم و نه می‌توانستیم او را از جایش حرکت بدهیم. بنده خدا این مجروح نمی دانست چه بگوید. بالاخره حرکت کردیم و در راه، کمی می‌آمدیم و کـمی هـم می خندیدیم .افراد شـوخ طبـع ، دست از برانکـارد خون آلود حملِ مجروح هم برنداشته بودند .